شهید محمدرضا حسینی

  • عشق در روزهای دود و باروت

    عشق در روزهای دود و باروت

    همسر شهید حسینی می گوید: «روزهای با هم بودنمان زود گذشت. چشم برهم‌زدنی رضا راهی مشهد شد و من هم به تب و تاب درس خواندن برای کنکور افتادم. مرهم دوری‌مان تلفن بود و نامه. تلفنی که با گفتن «الو» ی من آغاز و با «جانم» رضا ادامه می یافت. یک قرار از پیش تعیین نشده و البته دلبرانه از سوی رضا که تا آخر ادامه داشت. می‌دانست چطور شش گوشه قلب مرا متوجه خود کند.»

  • مُسکن های کاغذی جبهه

    مُسکن های کاغذی جبهه

    شهید حسینی در نامه ای به همسرش گفته بود: «نمی‌دانی چقدر خوشحال شدم زمانی‌که چشم بی‌فروغم به خطتت افتاد. در این مکان، همین نامه به منزله مسکن‌های بسیار قوی است که می‌تواند رزمندگان را شارژ کند چون هیچ‌گونه ارتباط دیگری ندارند.»