ردّیه سوره جمعه بر سکولاریزاسیون قوم‌گرایانهٔ الهیات یهود

اگر گفته شد یهودیت «قانون اساسی الاهی» دارد، صهیونیسم برعکس، تلاش می‌کند قانون الاهی را به «قانون سیاسی قوم برگزیده» بدل کند. در نتیجه، قانون ۲۰۱۸ اسرائیل را نمی‌توان ادامه‌ای از تورات دانست؛ بلکه باید آن را سکولاریزاسیون قوم‌گرایانهٔ الهیات یهودی دانست — ترجمه‌ای زمینی از مفاهیم عهد، بدون روح عدالت الاهی.

به گزارش گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان: بیست و هفتمین جلسه از سلسله‌ جلسات «قوم یهود در قرآن» با سخنرانی حجت‌الاسلام «محمدمهدی میرجلیلی» و موضوع «از قوم برگزیده تا امّت وسط : تبارشناسی ویژه‌گرایی یهودی در الهیات و سیاست صهیونیسم» در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد.

ردّیه سوره جمعه بر سکولاریزاسیون قوم‌گرایانهٔ الهیات یهود

تحلیل مفهومی آیات ۶ و ۷ سوره جمعه

(در تطبیق سه‌گانه عهد یهودی، عهد صلیبی و عهد استخلافی)

در ادامه آیه پنجم، قرآن در آیات ششم و هفتم سوره جمعه نقضی عمیق‌تر از عهد را آشکار می‌کند: نه فقط بریدگی از عمل صالح، بلکه بریدگی از خودِ خدا. آیه، مخاطب را به آزمونی فرا می‌خواند که در آن صدق ایمان با یک معیار بنیادین محک می‌خورد: نحوه مواجهه با مرگ.

«قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنِ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ، وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ.»

پیام آیه روشن است: اگر گمان دارید پیوندی ویژه با خدا دارید، آن را با تمنای مرگ نشان دهید. زیرا مرگ، در منطق وحی، نه پایان زندگی، بلکه گشودگی به سوی حقیقت است؛ لحظهٔ بازگشت به عهدی که نخستین‌بار در فطرت انسان نهاده شد. آری، مرگ محکی است برای صداقت در ایمان. کسی که عهد خویش را پاس داشته، از دیدار محبوب نمی‌گریزد؛ اما کسی که پیمان را به ابزاری برای امتیاز بدل کرده، از این دیدار می‌هراسد.

علامه طباطبایی در المیزان می‌نویسد: تمنای مرگ آزمون صداقت در ولایت الهی است. آنان که از آن سرباز می‌زنند، می‌دانند که رابطه‌شان با خدا به رابطهٔ قدرت و انکار بدل گشته است. مرگ برای اینان داوری است، نه آرامش.

و سید قطب در فی ظلال القرآن می‌گوید: ترس از مرگ، چهره حقیقی ایمان دروغین است؛ ترسی که ریشه در ظلم و بی‌عدالتی دارد، زیرا انسانِ ظالم خوب می‌داند عدالت الهی در انتظار اوست.

اما ژرف‌ترین معنا در این‌جاست: در نگاه قرآن، این ترس از مرگ نه صرفاً یک ضعف اخلاقی، بلکه نشانهٔ متافیزیکیِ انحطاط عهد است؛ همان لحظه‌ای که انسان خود را «استثناء» می‌پندارد و به جای امانت‌داری، به تصاحب خدا می‌پردازد. از همین‌جاست که مسیر سه الهیات از هم جدا می‌شود.

عهد یهودی: از امانت به امتیاز

در سنت یهودی، رابطه با خدا در قالب «عهد انتخاب» قرار گرفت؛ خدا قومی را برگزید تا آینهٔ عدالت باشد. اما به‌تدریج، مفهوم «قوم برگزیده» از مسئولیت به استثناء بدل شد. در این نگاه، عهد به مالکیتِ خدا تبدیل گردید: گویی خدا متعلق به قومی خاص شد، نه جهانی برای همه انسان‌ها. نتیجه؟ ایمان به عدالت جهانی، جای خود را به ترس از داوری جهانی داد.

وقتی قرآن می‌گوید «ولا یتمنونه أبداً»، این جمله نه‌تنها به فاصلهٔ روانی از مرگ، بلکه به انقیاد الهی به قومیت اشاره دارد: خدایی در خدمت قبیله، نه قبیله‌ای در خدمت خدا.

عهد صلیبی: از مسئولیت به فدیه

در مسیحیت، عهد در قالب صلیب به معنای «فیض مطلق» تعبیر شد. مسیح با قربانی شدن، عهد را از ساحت مسئولیت به ساحت نجات منتقل کرد. در این چارچوب، نجات موهبتی است که دریافت می‌شود، نه مسئولیتی که باید زیست.

اینجا ترس از مرگ نه به شکل یهودی‌اش (به‌عنوان داوری خدا)، بلکه در شکل دیگری پدیدار می‌شود: گریز از «رنج اخلاقی». انسان دیگر وارث عدالت نیست؛ نجات از آنِ مسیح است. عهد، یکبار برای همیشه الزام خود را از دست می‌دهد

عهد استخلافی: بازگشت به امانت

در برابر این دو مسیر، قرآن عهد را به خاستگاهش بازمی‌گرداند: عهد استخلافی، که نه بر برتری نژاد تکیه دارد و نه بر فدیهٔ فیض؛ بلکه بر امانتداری اخلاقی استوار است. در این‌جا، تمنای مرگ نه یک شعار، بلکه صورت آزمایشی ایمان است. انسانی که خود را خلیفه خدا می‌داند، از مرگ نمی‌هراسد، چون مرگ یعنی بازگشت به صاحب امانت.

به تعبیر قرآن، «إنا عرضنا الأمانة علی السماوات والأرض…»؛ همانی که در سوره جمعه، به شکل منفی آشکار شده است: آنان که امانت را حمل نکردند، نه‌تنها از علم تهی ماندند (آیهٔ ۵)، که از شجاعت بازگشت نیز خالی شدند (آیات ۶ و ۷).

این دو آیه، در پیوند با آیه‌ی پنجم، مسیر سقوط ایمان را از «علم بی‌عمل» تا «ایمان بی‌جرأت» ترسیم می‌کنند. و اگر در سنت‌های دیگر عهد به صورت فیض یا انحصار ظاهر شده، در این‌جا قرآن آن را به مرتبهٔ عدالت بازمی‌گرداند. به همین دلیل، الهیات عهد استخلافی همواره در مقابل دو لغزش بزرگ ایستاده است: یکی تبدیل خدا به مالکیت قومی، دیگری تبدیل ایمان به معافیت اخلاقی.

در نهایت، ترس از مرگِ یادشده در آیه، نماد همان بحرانِ بنیادین در الهیات یهودی و مسیحی است: ترس از پاسخ‌گویی در برابر عهدی که از «امانت» به «امتیاز» تبدیل شده است. از این‌رو، تمنای مرگ در منطق قرآن، تمنای بازگشت به عدالت است — نه نابودی، بلکه میل به حضور در حقیقت.

انسان خلیفه، برخلاف انسانِ برگزیده یا فدیه‌شده، از مرگ نمی‌گریزد؛ زیرا می‌داند که عهد او با خدا نه بر برتری که بر عدالت بسته شده است.

ویژه‌گرایی یهودی در سیاست صهیونیستی معاصر

نمونه مشخص: قانون اساس «ملت یهود» (۲۰۱۸)

برای فهم نسبت میان آیات ۶ و ۷ سوره جمعه و واقعیت سیاسی امروز، باید میان یهودیت دینی و دولت صهیونیستی مدرن تفاوت بنیادین قائل شد.

یهودیت تاریخی، هرچند مفهوم «قوم برگزیده» را در خود دارد، اما در ساختار دینیِ خود «قانون اساسی» به معنای سیاسی ندارد؛ بلکه «تورات» به‌عنوان قانون اساسی الاهی تلقی می‌شود و در قالب نظام «هلاخا»، رفتار فردی و اجتماعی را سامان می‌دهد. این نظام نه محصول قرارداد اجتماعی بلکه برآمده از عهد الهی است: خدا قانون‌گذار است، نه ملت.

اما دولت اسرائیل، که در ۱۹۴۸ تأسیس شد، هرگز صاحب قانون اساسی نشد. جدال میان سکولارها و مذهبیان باعث شد به‌جای آن مجموعه‌ای از «قوانین اساس» (Basic Laws) وضع شود تا چارچوب حقوقی کشور را تعیین کند. مهم‌ترینِ این قوانین، همان قانون اساس «Nation-State» مصوب ۲۰۱۸ است — قانونی که اسرائیل را تنها خانهٔ ملی قوم یهود معرفی می‌کند و حق تعیین سرنوشت را منحصراً به همین قوم اختصاص می‌دهد. در این‌جا دقیقاً با چرخش از عهد الاهی به قرارداد قومی روبه‌رو هستیم.

الهیات یهودیِ سنتی، در قالب عهد سینا، رابطهٔ انسان و خدا را بر محور امانت و عدالت می‌دید؛ امّا الهیات سیاسی صهیونیسم، در قالب قانون ۲۰۱۸، این عهد را به نسب قومی و امتیاز سیاسی فروکاست.

به‌جای اینکه «تورات» قانون همهٔ انسان‌ها در برابر خدای واحد باشد، «قانون ملت یهود» به سندی ملی و انحصاری برای یک قوم بدل شد؛ و این دقیقاً همان لحظه است که قرآن در آیات ۶ و ۷ توصیفش می‌کند: فروغلتیدن از جایگاه ولایت الهی به انحصار ولایتی قومی؛ ترک صدق و ترس از داوری خدا.

وقتی صهیونیسم از هلاخا جدا می‌شود، در واقع از خدای عدالت نیز جدا می‌شود. «ولا یتمنونه أبداً بما قدمت أیدیهم» در زبان امروز یعنی: آنان عدالت جهانی را نمی‌پذیرند، چون می‌دانند ساختارشان بر برتری و تبعیض استوار است. در این‌جا ترس از مرگ تبدیل به ترس از برابری می‌شود — همان ترس از داوری که قرآن آن را نشانهٔ جدایی از عهد می‌داند.

اگر گفته شد یهودیت «قانون اساسی الاهی» دارد، صهیونیسم برعکس، تلاش می‌کند قانون الاهی را به «قانون سیاسی قوم برگزیده» بدل کند. در نتیجه، قانون ۲۰۱۸ اسرائیل را نمی‌توان ادامه‌ای از تورات دانست؛ بلکه باید آن را سکولاریزاسیون قوم‌گرایانهٔ الهیات یهودی دانست — ترجمه‌ای زمینی از مفاهیم عهد، بدون روح عدالت الاهی.

بدین ترتیب، در پرتو الهیات عهد استخلافی، می‌توان گفت سیاست صهیونیستیِ امروز همان چیزی است که قرآن در آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا… وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا» نقد می‌کند: امتناع از داوری الهی، ترس از عدالت، و پنهان‌شدن پشت نقاب برگزیدگی.

از قوم برگزیده تا امّتِ وسط

سوره جمعه در سه بند پی‌درپی، تصویری دقیق از انحطاط عهد ارائه می‌دهد: از بریدگی میان علم و عمل در آیهٔ ۵، تا گسست میان ایمان و شجاعت در آیات ۶ و ۷. در این گذار، قرآن معرفت را به اخلاق، و اخلاق را به شجاعت وجودی پیوند می‌زند. کسی که دانشی دارد ولی آن را حمل نمی‌کند، از درون تهی می‌شود؛ و کسی که می‌گوید «ما اولیای خداییم» ولی از مرگ می‌گریزد، از حقیقت بیم دارد. در برابر این دو سقوط، قرآن عهدی دیگر را برمی‌نشاند — عهد استخلافی: بازگشت به اصالتِ امانت، نه امتیاز؛ به عدالت، نه قومیت.

کد خبر 1848106

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha