پنج شنبه های شهیدایی شبستان

  • عشق در روزهای دود و باروت

    عشق در روزهای دود و باروت

    همسر شهید حسینی می گوید: «روزهای با هم بودنمان زود گذشت. چشم برهم‌زدنی رضا راهی مشهد شد و من هم به تب و تاب درس خواندن برای کنکور افتادم. مرهم دوری‌مان تلفن بود و نامه. تلفنی که با گفتن «الو» ی من آغاز و با «جانم» رضا ادامه می یافت. یک قرار از پیش تعیین نشده و البته دلبرانه از سوی رضا که تا آخر ادامه داشت. می‌دانست چطور شش گوشه قلب مرا متوجه خود کند.»