به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، «لیلا تقوی»، داستان نویس در یادداشتی اختصاصی که برای خبرگزاری شبستان نوشته است درباره رمان «کور رنگی» نوشته «شهاب لواسانی» می گوید: «کور رنگی»؛ اولین اثر داستانی شهاب لواسانی که پیشتر با چهار دفتر شعر به عرصهی ادبیات پا گذاشته است، از دو جنبه در حوزهی داستان فارسی کاری نو و حائز اهمیت است.
نویسنده با شکل تازهای از نوشتار درداستان و نحوگردانی، و ایجاد بافتی نامتعارف از جملهها با توجه به سیالیت ذهن متن، عامدانه خواننده را با متنی ظاهرا پریشان که در آن عناصر جمله اغلب بههمریختهاند، مواجه میکند. اینکه نویسنده در دستیابی به نحوی متفاوت تا چه حد موفق عمل کرده، اینکه ساختارشکنیهای عمدی زبانی در متن کوررنگی تا چه حد به درک تعلیق متن کمک کرده، یا اینکه این نامتعارفبودن تا کجا از جذابیت دنبالکردن داستان میکاهد، اینها هر کدام امری قابل نقد وبررسیاند. بههرحال متن اثر، نیاز به خوانشی خاص و دقیق دارد. مفهومی که دریدا آن را واسازی یا دیکانستراکشن نام مینهد و گرچه هیچ روش خاصی برای واسازی در اختیار ما نمیگذارد اما بیان میکند؛ هرگاه واژگان متن و تعاریفشان با وضعیتی در متن همسو باشد میتوان ادعا کرد متن پیوسته خود را واسازی میکند. از این منظر متن کوررنگی را باید در جستجوی منفذی بخوانیم که ما را به اعماق متن میبرد.
" سوار تاکسی میشوی، حتی اگر مهی غلیظ بیاید وخیابان را بردارد و با خود ببرد کجا، تو دیگر در مه گم نمیشوی. ماشینی جلوی پایت میایستد، مینشینی روی صندلی عقب، و از پنجرهی سمت خودت داری نگاه میکنی به همان چیزی که نیست، داری میبینیاش! اصلا انگار نشسته در شیشهی پنجره، خیالت راحت، نه... وهم نیست، تازه گیریم که باشد، به روی خودت نیاور، فکر کن آن چه میبینی واقعا همان چیزیست که همیشه نیست."
جنبهی دیگر تمایز کتاب از سایر آثار داستانی، فرم روایت و غیاب شخصیتهاست. آدمهای داستان کوررنگی در غیاب گفتگو و حذف رنگ در مغاکی فرو رفتهاند که بی معنایی زندهبودن در روزمرگی را همچون یک مرض مسری در فضای زندگی انتشار میدهد و تفکیک آدمهای قصه ازهم و از نویسندهی متن در چنین فضای وهمآلودی دشوار و غیرممکن مینماید.
این حد از آشفتگی روایی وحذف عمدی کنشهای داستانی که با خلاقیت و بازیهای زبانی( تاحدودی شعرگونه) همراه شده به اعتقاد نگارنده به بافت روایی اثر لطمه زده است.
راوی کتاب کور رنگی به هر دری میزند تا مردن خود را بنویسد. اما در واقع، تنها میتواند جریان مردن را روایت کند زیرا به اعتقاد کریچلی مردن چیزی نیست که تن به روایت دهد و اساسا مردن سرحد روایت است.
نویسندهی این اثر گویی مردهایست که از خاکستر کلماتش برخاسته و واژههایش در ابهام بیمعنایی زندگی و مرگ و تاریخ مردن رنگ باختهاند و همچون همان قوطیِ ابتدای داستان، بر سراشیبی خوابهای پریشان نویسنده، تا انتهای داستان پایین میروند.
نظر شما