خبرگزاری شبستان_رشت، نوشین کریمی، پایان سال است. شکوفه ها روی درختان آلوچه در گیلان به بار نشسته اند. در طبیعت سبز گیلان صدای غورباقه ها به گوش میرسد و این خبر از آمدن بهار است.
مردم عده ای به فکر خانه تکانی، عده ای به فکر خرید عید نوروز و عده ای کاسب به فکر فروش بیشتر در این ایام هستند. کارمندان باید گزارش پایان سال را ببندند تا اعتبار سال آینده را بتوانند به مـوقع دریافت کنند... دست فروشان و دوره گردان به امید سالی نو بیشتر زیر قرض رفته اند و جنس خریده اند تا بتوانند به بهانه نوروز بیشتر بفروشند.
جشن های بهمن ماه از نیمه گذشته است... یک مرتبه صدای آژیر خطر به گوش میرسد!!!
آژیر خطر را از دوران جنگ به خاطر دارم، صدایی که ترس را در من زنده نگه داشته است. ماشین هایی در سطح شهر می چرخند و با بلندگو اعلام می کنند «مردم شریف خانه هایتان امن ترین مکان برای شماست، لطفا به غیر از موارد ضروری از منزل خارج نشوید».
بعضی مطب ها را تعطیل کرده اند و آنهایی که باز هستند از بیمار لبریزند، صدای سرفه های خشک اندام شهرم را می لرزاند، اینجا مردم همه تب کرده اند.
پزشک که خودش سرفه دارد و عرق پیشانی اش را با دستکش پاره شده اش پاک می کند می گوید «برگردید، خانه هایتان امن تر است، ما دارو و درمانی نداریم».
این روزها که حال دل خانواده ام، دوستانم، همکارانم و حال دل سرزمینم خوب نیست اضطراب و استرس عجیبی مثل وسواس فکری افتاده در جانمان.
امروز دقیقا ۱۷ روز است که در قرنطینه خانگی هستیم و با گرفتن تماس صوتی و تصویری از عزیزانمان خبر میگیریم. بچه هایمان دارند با رسانه ملی درس یاد میگیرند. دختر کلاس اولم مدام اعتراض میکند که خانم معلم ما اینجوری درس نمیداد و...
همسرم هر روز به بقالی کوچکش سر میزند تا حدودی مشتری خودش می آید و گاهی هم او نیاز روزانه همسایه ها را می برد درب خانه هایشان...
خواهر دوستم را بستری کردند و هر شب با هم اشک ریختیم و دعا کردیم که سلامت به خانه برگردد. وقتی از بیمارستان مرخص شد گفت «چقدر دلم برای کادر درمانی می سوزد وقتی میدیدم پزشک بخش با هزینه خودش برای پرستارا غذا سفارش میداد...»
همسایه ما رخت سیاه به تن کرده است و نتوانستم برای همدردی در آغوشش بگیرم و کنارش باشم و...
همسایه ما می گوید ته دلم میسوزد برای برادرم که نماز و روزه اش هرگز ترک نشد اما حالا او را بدون غسل و کفن و نماز میت به خاک سپردند...
به نفس های به شماره افتاده شهرم می اندیشم که چطور سال ها میزبان مهمانان زیادی بود و حرمت نگه میداشت اما اکنون که خود نیازمند شده مهمان حرمت صاحبخانه را نگه نمیدارد...
مسافران بی اندیشه با به شوخی گرفتن تعطیلات به اصطلاح کرونایی آنرا به تعطیلات پیشواز بهار تبدیل کرده و نفس را بر ما سخت تر کرده اند.
بعد از یک هفته تازه ضدعفونی های شهری آغاز شد آنهم وقتی که هنوز کارمندان و کارگرهای زیادی در ادارات و شرکت ها مجبورند سر کار بروند، بدون ماسک و دستکش و...
به این فکر می کنم در روز چند بار باید این لوازم بهداشتی به خصوص برای شغل های پر خطرتر مثل پزشکان و پرستاران و کارمندان بانک ها و رفتگران زحمتکش و... تعویض شود در حالیکه کمبودش استرس و دل نگرانی های مردم را زیاد و زیادتر کرده است.
وقتی که زمان داشتیم و کسی برای تجهیز این کمبودها قدمی برنداشت، وقتی بیماری آمد و به هزار و یک بهانه اعلام نشد تا اینکه جان عزیزی از دست رفت، وقتی شهر به شهر نتوانستند قرنطینه انجام دهند و مانع رفت و آمدها نشدند، از همان اول که مانع ساخت بیمارستان صحرایی شدند و... کسی صدای خبرنگاران، مسئولین دلسوز و مردم نگران را نشنید و باور نکرد.
چرا باید همیشه نقش عقب افتاده ها و جهان سومی را داشته باشیم، هنوز مردم و حتی بیمارستان ها تجهیزات بهداشتی کاملی ندارند... باز هم مثل هزاران مورد دیگر اینبار هم غیرت و جیب مردم به میدان کمک آمده و دارد آبرو داری میکند...
هر شب از دستگیری احتکار کنندگان ماسک و ژل بهداشتی می شنویم، و می شنویم که شرکت هایی در تلاش برای تولید بیشتر شوینده های ضدعفونی کننده هستند اما هنوز مرکز بهداشت محل و داروخانه های شهر چیزی ندارند که توزیع کنند. از طرفی می بینم از موبایل فروشی تا لباس فروشی دارند ماسک و ژل رایگان توزیع می کنند.
باز مثل همیشه مردم برای گرفتن یک دانه از این لوازم داخل صف از آبرو، اعتبار و شخصیتشان گذشتند چون اینبار دیگر حرف سیر کردن شکم نیست، اینبار پای سلامت مردم و عزیزانمان در میان است.
امروز ثروت کشورم، غیرت مسئولین، تدبیر و برنامه ریزی های دلسوزان نظام کجاست که دستگیر یاری رساندن به مردمم بشود، مردمی که همیشه و در همه مراحل پشت و پناه مسئولان بودند حالا نباید چوب بی تدبیری و بی کفایتی عده ای را بخورند که قادر به تصمیم گیری و اعمال قانون آژیر خطر و پناه گیری باشند.
نظر شما