خبرگزاری شبستان-کرمان
همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.(امام خمینی ره)
... من عقیدهی راسخ دارم بر اینکه یکی از نیازهای اساسی کشور، زنده نگه داشتن نام شهدا است؛ این یک نیازی است که ما - چه آدمهای مقدّسمآب و متدینی باشیم؛ چه آدمهایی باشیم که خیلی هم مقدّسمآب نیستیم، امّا به سرنوشت این کشور و به سرنوشت این مردم علاقهمندیم - هرجور که فکر بکنید، بزرگداشت شهدا برای آیندهی این کشور، حیاتی و ضروری است.(امام خامنه ای)
قریب سه هفته است کرمان حال خوشی ندارد؛ گاه ابری، گاهی باران خورده و گاه طوفانی؛ حال آدم هایش هم همین است: دل ها ابری و چشمها بارانی...شُست باران همه کوچه خیابان ها را، پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟
سالهاست{به لطف الهی و اهتمام والدین} پای منبرهای زیادی نشسته و روضه های فراوانی از کربلا شنیدم؛ از پیکر ارباً اربا ی علی اکبر، از احلی من العسل گفتن قاسم، بی دست شدن علمدار و جدا شدن سر ارباب و از سوز دل زینب و امان از دل زینب...؛ اما ۱۳ دی ماه ۹۸ و در آن روز واقعه، همه این روضه ها یکجا برایم تجسم عینی یافت، وقتی خبر دردناک شهادت حاج قاسم عزیز را شنیدم و تا امروز که نزدیک سه هفته از آن ضایعه جبران ناپذیر می گذرد، دهها بار لحظه اعلام آن خبر از شبکه خبر را مجدد بازبینی کرده و هربار...؛ بگذریم.
بسیاری از ابعاد شخصیتی حاج قاسم هنوز هم ناپیدا است حتی برای ما کرمانی ها؛ بعد از شهادتش تازه چیزهایی دریافتیم که همه این یافته ها، بُعد جدیدی از شخصیت او را نمایان می کند اما به نظر من «وما ادرک ما حاج قاسم» کسی چه می داند حقیقت این شخصیت بی نظیر چه بود؛ شخصیتی که امام خامنه ای درباره اش فرمود« ما به حاجقاسم سلیمانی -شهید عزیز- و به ابومهدی -شهید عزیز- به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به آنها به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را با چشم یک مکتب ، یک راه، یک مدرسهی درسآموز، با این چشم نگاه کنیم آن وقت اهمّیّت این قضیّه روشن خواهد شد.»
از همان لحظه انتشار خبر ناباورانه شهادت سردار سلیمانی، این شخصیت محبوب و پرجاذبه، همچون مغناطیسی میلیون ها دل در اقصی نقاط عالم را به سمت خود جذب کرده و دلها همان دلهایی که امام خامنه ای فرمود «دل ها دست خدا است» به طرز شگفت انگیزی به سمتش کشیده شد و جای جای ایران و بسیاری از کشورها سیل اشک روان شد.
از پس حادثه شهادت فاتح دلها تاکنون، مطالب زیادی برای گفتن است که شرح آن در این نوشته نمی گنجد و اگر عمری باقی باشد و شرط توفیق هم؛ در آینده بیان می شود.
اما آنچه بهانه نوشتن این سطور است، حال و هوایی است که این روزها در گلزار شهدای کرمان حاکم است؛ حاج قاسم با وصیت خود در خصوص تدفین در کنار مزار شهید محمدحسین یوسف الهی، در حقیقت این منت را بر همشهریان خود گذاشت که تا همیشه به پشتوانه فرماندهی او اتکا داشته باشند؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله حالا دلها را فرماندهی می کند؛ نه فقط لشکر ۴۱ ثارالله که میلیون ها دل را در اقصی نقاط عالم؛ همان دل هایی که نرسیده به مزارش می لرزد.
برای همین هم هست که به رسم ادب و احترام و قدردانی، خم می شوم و به مزار شهید یوسف الهی بوسه می زنم که وجودش باعث شد تا حاج قاسم بخواهد که در کنار او دفن شود و اگر یوسف الهی به هر دلیلی در گلزار شهدای کرمان تدفین نشده بود الان معلوم نبود ما کرمانی ها این توفیق را داشتیم که مزار حاج قاسم اینجا باشد یا خیر.
این روزها گلزارشهدای کرمان، خالی از زائر نیست؛ حتی وسط هفته ها، مثل دیروز دوشنبه(۳۰ دی) که زائران در صف نوبت زیارت ایستاده بودند؛ هر کسی در حال و هوای خودش هست...یکی قرآن می خواند، دیگری زیارت عاشورا، آن یکی آیة الکرسی و سوره قدر...و بعضی هم فقط اشک می ریزند.
حجم زائر به گونه ای است که برای نظم بهتر، عده ای توفیق خادمی یافته اند و با روی گشاده میزبان زائران حاج قاسم هستند.
وارد گلزار شهدا می شوم: السلام علیکم یااولیاءالله و احبائه، السلام علیکم یا اصفیاءالله و اودائه و... تا آخر زیارت نامه شهدا؛ سپس به آرامی قدم برمی دارم و برای زیارت فرمانده؛ از لشکر۴۱ ثارالله اذن می گیرم؛ همان لشکریانی که صف به صف گرداگرد فرمانده را گرفته اند.
در صف انتظار می ایستم و وقتی به مزار فرمانده می رسم بر مزار پاکش بوسه می زنم و از اینکه اجازه ورود داده تشکر می کنم و نائب الزیاره نزدیکان و دوستان می شوم گرچه خود را قابل نمی دانم. به یاد درخواست میثم مطیعی می افتم«از شما مردم کرمان درخواستی داریم که از طرف همه جوانان کشور می گویم؛ خیلی ها دست شان کوتاه است و نمی توانند به کرمان بیایند، شما که رفتید کنار مزار حاج قاسم همه جوانان ملت و همه جوانان خط مقاومت را دعا کنید.»
زائرینی که از دیگر استان ها آمدند پس از قرائت فاتحه و عرض ادب؛ با گلزارشهدای کرمان و مزار حاج قاسم سلفی می گیرند.
زائران حاج قاسم از یک گروه یا طیف خاص نیستند؛ با تیپ ها و ظواهر مختلف؛ یاد جمله خودش می افتم «من و آدمهای خودم. من و رفقای خودم. من و مریدهای خودم. این بیحجاب است، این باحجاب است. این چپ است، آن راست است، این اصلاح طلب است، او اصولگراست، خب پس چه کسی را میخواهید حفظ کنید؟ همان دختر کمحجاب دختر من است. دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما، اما جامعه ماست.»
حال و هوای آن لحظات و ساعات را فقط باید لمس کرد، از نوشته ها برای توصیف دقیق آن کاری بر نمی آید...باید خودت گلزارشهدای کرمان که حالا دیگر بین المللی شده و پای زائران کشورهای مختلف را به خود باز کرده باشی تا ببینی چطور دلت می لرزد، چطور وجودت عطرشهدا می گیرد و خدا کند که این عطر را به ثمن بخس از دست ندهیم.
لحظات ملکوتی اذان مغرب که می شود، گلزار پر می شود از نغمه های آسمانی؛ انگار سفر از خویش را آغاز می کنی...«خوشا رفتن از خویش و رسیدن به خود/ سفر در خیابانی از آینه»
وقت وداع موقت فرا رسیده، از پله های گلزار بالا می روم، همان پله هایی که پس از تدفین پیکر شهید محمدجمالی(نخستین شهید مدافع حرم کرمان) حاج قاسم را آنجا دیدم و سلام کردم و خواستم سلام ما را به امام خامنه ای برساند؛ از روی پله ها مقابل همه شهدا می ایستم و با التماس می گویم«ولاجعله الله آخرالعهد منی لزیارتکم»
نظر شما