خبرگزاری شبستان: روزگار حسین(ع) سرشار از خودگم کردگان، دنیازدگان و زمان ناشناسان است. مردانی که شرایط و موقعیت اجتماعی را یا نمی شناسند یا معیشت خویش را و دنیای خود را بر «دین» ترجیح می دهند. امام در توصیفشان فرمود: مردم بندگان دنیایند و دین تنها بازیچه زبان هایشان، دین را تا آنگاه خواهانند که معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دینداران اندک می شوند. اما یاران حسین(ع) قلبی دارند که از هرچه گرایش پست و از هرچه زنجیر اسارت آفرین دنیا، آزاد است. تنها اینان می توانند حماسه ها را رقم بزنند و تاریخ را به دیگرگونه ترسیم کنند.
سی سال در رکاب امام
سی سال شمشیرهایشان آرامش نیام نیافته بود. سی سال از بصره تا صفین، از صفین تا نهروان و از نخیله و کوفه تا کربلا را تجربه کرده بودند. فرزندان زهیر بن حرث و چهره های آشنای قبیله بنی تغلب. مظلومیت علی را با سلول سلول خویش در هنگامه برخورد با طلحه و زبیر و عایشه دیدند و فریب صفین و جهالت نهروان را دردمندانه و صبورانه در کنار مولایشان امیرالمؤمنین(ع) پشت سر نهادند. زخم هایی بزرگ بر روحشان نشسته بود. تاول هایی درشت از نخیله. روزهای تلخی که میثاق شکنان و دنیاپرستان، زیر انداز از خیام امام مجتبی کشیدند. خنجر بر زانویش نشاندند و غریب و تنها رهایش کردند.
همین کوفه عهدناشناس خوش استقبال بد بدرقه، سفیر عزیز حسین(ع)، مسلم را در شهر نیرنگ و توطئه آن چنان رها کرد که در کوچه های غربت همسایه سایه خویش شد و تنها زنی، مردانه به پاسداری جانش برخاست. روز بعد نیز سری از دارالعماره به کوچه پرتاب شد.
امام با لبخند آغوش گشود و خوشامدشان گفت
نخستین گروه از سپاهیان که از کوفه به کربلا راه سپردند، برادران به گفتگو نشستند، چه باید کرد؟ بمانیم و ذلت حکومت عبیدالله را تن بسپاریم؟ بمانیم و در ناگریزی تعقیب و تهدید عبیدالله به دارالاماره مان بکشاند و بیهوده و بی هیچ تپش و بازتاب و تاثیری به تیغمان حواله کند؟ نه، نه، فراست مومنان چنین نمی پذیرد.کدام روز به کربلا آمدند، نمی دانیم. اما مردان میدان آزموده و تجربه اندوخته ی غزوه ها و نبردها، عاشقان ولایت و عترت و آشنایان قرآن، شبانگاه به روشنای مصباح هدایت کوچیدند. سپیده دمان بود که یاران حسین(ع) آن سه برادر را دیدند که سوار بر اسب به سمت خیمه ی امام می آیند. آنان را می شناختند. شجاعت ایشان در صفین خاطره هایی سترگ در ذهن ها برجای نهاده بود. دوستان به استقبال آمدند. بریر، حبیب، ضرغامه بن مالک، کنانه بن عتیق. و سرانجام امام(ع). امام با لبخند آغوش گشودند و خوشامدشان گفت. شیوه شیرین شمشیر زدن قاسط، تیراندازی ماهرانه مقسط و نیزه افکنی کردوس؛ زبان زد همگان بود نشان زخمهایی از جنگهای بزرگ بر بدن استوار و چهره های سه برادر دیده می شد. پیوستن سه برادر، شوری تازه در کاروان آفرید. خیمه ی خویش را در همسایگی دو یار قبیله ی خویش، ضرغامه و کنانه، برپا کردند. پنج شجاع قبیله بنی تغلب چنان پنج ستاره در منظومه ی کربلا می درخشیدند.
حماقت و بلاهت؛ برای پیروزی حسین دعا می کنم
هر روز در کربلا به بلندی و درازای یک عمر، تعالی و رشد و شکفتن می بخشید و هر شب عظیم تر از لیله القدر، جان ها را به مطلع فجر و خلوت فرشتگان و روح القدس پیوند می زد. هم صحبتی با بُریر، قاری بزرگ کوفه، هم نشینی با حبیب، پیر فقیه و مخلص و هم نفسی با عابس و انس و تماشای مهتاب شکوهمند کربلا و قمر بنی هاشم، ابوالفضل العباس، و هجده خورشید بنی هاشم، روح و هستی سه برادر را به کانون نور متصل می کرد، در اقیانوس زلال معرفت شستشو می داد و برای رقم زدن عظیم ترین حماسه تاریخ آماده تر می کرد. وقتی سه برادر از راه کوفه می آمدند، مشتی حماقت و بلاهت ایستاده بر تپه های میان راه دیدند که دست به دعا برداشته، برای پیروزی فرزند پیامبر، حسین (ع) دعا می کنند! عافیت طلبانی را نیز دیدند که در عزلت و خلوت ترس و بزدلی خزیده بودند و زیستنی ذلیلانه و بی دغدغه را به هزار تزویر و توجیه تن سپرده بودند. اینک نیز در کربلا زرپرستان و خام اندیشان و مستان قدرت و رویازدگان جاه و مقام را می دیدند که دیروز نامه نگاشته بودند و امروز شوخ چشم و گستارخ و بی پروا به روی فرزند پیامبر تیغ می کشیدند. کم نبودند یارانی که در صفین بودند، در نهروان شمشیر زده بودند و اینک در هر دو سو، امکان یافتنشان بود. همین شمر مگر قهرمان دیروز صفین نبود؟ مگر در دفاع از علی(ع) تا مرز شهادت نرفته بود؟! شگفتا که دنیا چه می کند! دنیا چه می شود؟سه برادر با دوستان دیروز جمل و صفین و نهروان، خاطرات تلخ و شیرین مرور می کردند و هر روز مصمم تر، بالنده تر و شکفته تر برای یاری مولایشان حسین آماده می شدند.
اذان علی، نماز عاشقانه حسین(ع) و اقتدای یاران
شب عاشورا فرا رسید؛ شب وجد، سماع، بهشتی ترین شب زمین، شب زمزمه، دیدار، وداع، اشک و لبخند، شب های گریستن و قاه قاه خندیدن، شب تمهید همیشه زیستن. سه برادر آماده تر شدند؛ بی تاب تر و شاداب تر. به هم نوید فردا می دادند. حتی با هم شوخی می کردند. صبح از راه رسید. اذان علی اکبر بود و نماز عاشقانه حسین و اقتدای یاران و خطبه مولا که دل های یاران را از شوق و شور و شیدایی لبریز تر می ساخت. شب هنگام سه برادر جز عبادت و نیایش و تلاوت قرآن، شمشیرهایشان را صیقل داده؛ تیرهایشان را آماده و جان هایشان را آماده تر ساخته بودند. امام آخرین بار هم حجت را بر دشمن تمام کرد. خطبه خواند. گفتگو کرد. دیگر بار خود را شناساند تا هیچ کس را در پیشگاه پرودگار عذر و بهانه نباشد. در لحظه های سخنرانی امام دست یاران بر شمشیر بود و بی تاب رزمی عظیم و شهادتی عاشقانه بودند.
شعله های سوزان سخن اباعبدالله(ع) صخره ی دل دشمن را ذوب نمی کرد. عمر سعد تیر در چله ی کمان نهاد و همگان را به شهادت گرفت که نزد امیر بگویید که نخستین تیر را من به سمت سپاه حسین پرتاپ کردم. تیر باران آغاز شد. یاران تیغ برهنه و جان های آماده را به میدان آوردند.سه برادر نزدیک به هم می جنگیدند. هر یک به تنگنا می افتاد، دیگری به یاری او می آمد. چوبه های تیر در بدن هایشان فرو رفته بود. خون می جوشید، اما مردان حماسه را از جوشش و کوشش باز نمی داشت.
خط خون؛ نقش جاودانگی و مرگ ناپذیری
بدن ها گویی پر درآورده بودند. هم پرواز با تیرها، زوبین و نیزه نیز می رسید. شمشیرها نیز نزدیک می شدند. تشنگی بیداد می کرد و قطره قطره رمق ها بر خاک می چکید. قامت رشید " قاسط" بر خاک نشست. "کردوس" سرو گونه فرونشست. و "مقسط" آن سان افتاد که تیرها میان بدن و خاک فاصله انداختند. خط خون سه برادر بر دشت تشنه و داغ، نقش و نگار جاودانگی و مرگ ناپذیری بود؛ خطی که تا ابدیت امتداد دارد. آخرین لحظه ها سه برادر خود را به هم نزدیک تر ساختند. دست ها در هم گره خورد و سه شهید، سه روح رها، سه شعله ی زوال ناپذیر، بال در بال، لذت شیرین وصل و هیمنه شکوهمند حضور را احساس می کردند.
منبع: پژوهش و نگارش نو از زندگی و شهادت اباعبدالله(ع)، جلد دوم ، اثر محمدرضا سنگری
پایان پیام/
نظر شما