خبرگزاری شبستان _ فاروج؛ 15 سال دارد اما کلاس سوم ابتدایی است، دخترک چشمهای درشت و مشکیاش با لبخند زیبایش هویدا میشود، آهسته سلام میکند. سر و صدای محیط مدرسه به قدری بلند است که به سختی صدایش را می شنوم، نامش را میپرسم. میگوید آتنا ز. هستم. بلند قد است. به خاطر اینکه سرایدار مدرسه آقا است، حجاب دارد.
خجالت میکشد و با چادر و مقنعه خود بازی میکند و آرام میگوید: «میشه با خانم مدیر صحبت کنید که سال بعد هم بیام مدرسه! دوست دارم درس بخونم. اگه مدیر مدرسه منو نخواد، خانواده ام با درس خوندنم مخالفت میکنند چون باید راه دور بریم. خواهش میکنم.»
لبخند میزند و حتی برای رفتن از من اجازه می گیرد تا به کلاس برگردد. از او میپرسم نامزد نداری؟ میگوید: «نه ندارم. نمیخوام داشته باشم. میخواهم درس بخوانم.» با لبخند و فشار دادن دست من به کلاس باز میگردد.
مقابل کلاس درس سوم ایستادهام. کلاس دوم ابتدایی با تعداد تقریبی ۲۰ دانش آموز، در سالن مدرسه، تشکیل شده است. بچهها تو سر و کله هم میزنند. معلم روی صندلی خود نشسته است. تعدادی از دختران تلاش میکنند با لبخند با من ارتباط برقرار کنند. همگی خوشحال هستند که امروز چند مداد، دفتر، پاک کن و تراش و به همراه تعدادی مواد غذایی با خود به خانه میبرند.
صدای همهمه دانش آموزان از کلاسهای درس شنیده میشود، انگار زنگ تفریح شده است؛ تقریبا بیشتر دانشآموزان در حال فریاد زدن هستند. مدیر مدرسه با خنده میگوید: «دانش آموزان عادت دارند بلند بلند صحبت کنند».
دختر چادری دیگری را از کلاس درس سوم به من معرفی میکند. نامش مهسا است و ۱۴ سال دارد. مهسا اصلا خجالتی نیست و از قضا شیطنت زیادی هم دارد. نام فامیلی خاصی دارد و با لهجه خاصی خود را معرفی می کند.
مدام این پا آن پا میشود. علاقهمند به درس خواندن است و بیشتر از درس خواندن، دوست دارد ازدواج کند. از ازدواج که میگوید لبخندش پررنگ تر میشود اما درس خواندن را نیز دوست دارد. منتظر نمیماند تا سوال از او بپرسم. با دست خداحافظی می کند به کلاس باز میگردد.
دانشآموزان در تردد هستند و مدام مدیر و ناظم فریاد میزنند چرا سرکلاس نیستند. در همین حین دختر چادری دیگری مقابلم میایستد. نامش بُشری است. انگشتر نگیندار در دست چپ دارد. ۱۵ ساله و کلاس ششم است. به گفته خودش سه سال است که با خانواده به این محله آمده اند و پیش از این در محله دیگری زندگی میکردند. تا کلاس چهارم در این محله درس خوانده بود. از اینکه این آخرین سالی است که میتواند به مدرسه برود، ناراحت است چون از سال بعد باید خانهنشین شود. خانواده او مخالف ادامه تحصیل هستند، چراکه دخترشان برای ادامه تحصیل باید مدرسه دورتر از محله زندگی برود.
وقتی از او می پرسم که چرا حلقه در دست داری، میخندد و مانند تمام دختران هم سن و سال خود سرخ میشود، اما نمیگوید، نامزد دارد و کتمان میکند.
ادعا دارد که دوست ندارد ازدواج کند. اما مدیر مدرسه از نامزدی او میگوید. برای دروغی که گفته عذرخواهی میکند و میگوید: «ما باید در این سن نامزد کنیم این رسم خانوادههایمان است. ای کاش تا وقتی که به خانه شوهرمان می رفتیم، میتوانستیم درس بخوانیم.».
بُشری دختر فوقالعاده زیبا و درسخوانی است اما به دلیل نبود امکانات آموزشی باید با درس خواندن خداحافظی کند. کلاس ششم پایان فرصت یادگیری او است. این مدرسه تعداد کمی دانشآموز کلاس ششم دارد که در کلاس سوم مینشینند تا معلم به آنها درس بدهد.
بُشری قبل از رفتنش میگوید: «کاش کاری کنید که بتوانم با آرامش درس بخوانم. اگر این مدرسه نبود حتی تا کلاس ششم هم نمیتوانستم درس بخوانم.
خانم! خواهر و دخترای هم سن و سال خواهرم اگر این مدرسه نبود، بیسواد میماندند. دوست دارم درس بخوانم کتابهای زیادی بخوانیم اما امکانش نیست.»
دیگر صدای بلند دانشآموزان برایم آزاردهنده نیست، آنها از اینکه چند ساعتی در کنار دختران هم سن و سال خود با لباس مدرسه شیطنت میکنند، خوشحالند. تعدادی از دختران چادر به سر و در زیر چادر لباس خاصی به تن دارند و تعدادی نیز لباس فرم مدرسه.
برخی دختران محیط مدرسه را به محیط خانه ترجیح میدهند از اینکه باید تمیز باشند، لذت میبرند. همه آنها خیلی راغب به درس خواندن نیستند اما از اینکه به جای بازی در کوچههای خاکی در این محیط هستند، لبخند رضایت دارند.
به گفته مدیر مدرسه، خانوادهها نیز مادامی که دخترانشان برای آنها هزینه نداشته باشند، با درس خواندانشان مخالف نیستند. حتی مخالفتی برای درس خواندن فرزندان پسر ندارند مگر اینکه فرزندانشان باید کمک کار پدرشان برای پول در آوردن باشند.
مدیر مدرسه از من میخواهد تا با خیرینی که برای اهدای لوازم التحریر به مدرسه آنها آمده اند، صحبت کنم، تا کمی با دختران سن بالاتر حرف بزنند. خواسته او این است که به دانش آموزان دختر بگوید که فرصت برای ازدواج است و الان بهتر است درس بخوانند. او همانند یک مادر نگران است، او میگوید کاش امکان این بود که مقطع بالاتر برای دانش آموزان دختر فراهم شود اما امکانات محدود است.
نیمکت مدرسه و تکلیف شبانه برای آنها دیگر واژه غریبی نیست. رویای پزشک، مهندس و معلم شدن دارند، رویایی که تا چند سال پیش برای آنها وجود نداشت امروز یک رویای دست یافتنی است.
معاون آموزش ابتدایی آموزش و پرورش خراسان شمالی گفت: ۱۳۹ دانشآموز دوره ابتدایی خراسان شمالی که سال گذشته ترک تحصیل کرده بودند با تلاش آموزش و پرورش استان، به چرخه تحصیل بازگشتند.
عصمت بدخشان اظهارداشت: سال گذشته هزار و ۱۹۰ دانش آموز دوره ابتدایی از تحصیل بازماندند که تلاش داریم تا شرایط تحصیل را برای تمام افراد در سال تحصیلی جاری فراهم کنیم.
معاون آموزش ابتدایی آموزش و پرورش خراسان شمالی گفت: حدود ۲۴۰ نفر از این دانش آموزان، کودکان با نیازهای ویژه هستند که اسامی آنان به آموزش و پرورش استثنایی استان داده شده و باید برای تحصیل پیگیری های لازم انجام می شود.
وی افزود: علت حضور نداشتن ۱۶۷ نفر از دانش آموزان در کلاس درس استان، مهاجرت بوده است که پنج نفر از این تعداد، به خارج کشور رفته اند.
بدخشان گفت: هشت نفر از دانش آموزان دوره ابتدایی در شهرستان های راز و جرگلان، شیروان، گرمه و مانه و سملقان، به علت بیماری صعب العلاج از کلاس های درس بازمانده اند.
وی تصریح کرد: ۵۳ نفر به علت فقر مالی، چهار نفر به علت اشتغال به کار، ۴۵ نفر به علت داشتن سرپرست بد، چهار نفر به علت ثبت نام در مدارس دینی اهل سنت و دو نفر به علت دوری راه، در کلاس های درس حاضر نشده اند.
وی با بیان اینکه ۵۰ نفر از این کودکان بازمانده از تحصیل استان هم فوت کرده اند، خاطرنشان کرد: ۱۳ نفر در اسفراین، ۲ نفر در بام، ۱۰ نفر در راز و جرگلان، ۶ نفر در شیروان، ۱۲ نفر در مانه و سملقان و یک نفر در فاروج بوده است و در هر کدام از شهرستان های بجنورد، جاجرم و گرمه هم دو نفر فوت کرده اند.
معاون آموزش ابتدایی آموزش و پرورش خراسان شمالی اظهار داشت: بر این اساس، ۲۸۵ نفر از دانش آموزان هنوز شناسایی نشده اند که با کمک فرمانداری ها و ثبت احوال، تلاش داریم تا نشانی خانواده ها و یا بستگان این دانش آموزان را شناسایی کنیم.
نظر شما