به گزارش خبرگزاری شبستان، حضرت آیت الله جوادی آملی در درس اخلاق این هفته خود که با حضور امام جمعه اصفهان و جمع کثیری از حوزویان ودانشگاهیان برگزار شد فرمودند: بحثهای روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه میشد بخشی به مسائل اخلاقی برمیگشت بخشی هم شرح کوتاهی از نهجالبلاغه امیرالمؤمنین(علیه السلام) که آن هم مناسب با بحثهای اخلاقی بود. ملاحظه فرمودید که در بحثهای اخلاقی به این نتیجه رسیدیم که انسان یک حقیقت تکوینی و موجود واقعی است یک امر اعتباری نیست این اصل اول بود. اصل دوم این بود که این موجود حقیقی تکوینی, پویا و متکامل است راکد و جامد نیست مثل یک سنگ نیست مثل یک خاک نیست این در حرکت است.اصل سوم این بود که این موجود تکوینیِ خارجی که متکامل است کمال او باید یک امر حقیقی باشد نه امر اعتباری.اصل چهارم این بود که انسان در فضای اعتبار دارد زندگی میکند این وجوب و حرمت, این حرمت و حلیّت, این مالکیّت و مملوکیّت, این ریاست و مرئوسیت اینها یک عناوین اعتباری است آیا با این عناوین اعتباری نیاز تکوینی انسان تأمین میشود یا نه؟
ایشان درادامه افزودند: این عناوین اعتباری در حوزه فقه و اصول معتبر است که چه چیزی بد است چه چیزی خوب است, چه چیزی صحیح است چه چیزی باطل است, چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است و مانند آن. آیا این عناوین اعتباری آن حقیقت را تأمین میکند ما چیزی در خارج به عنوان مالکیّت, مملوکیّت, ریاست, مرئوسیّت نداریم ما آنکه داریم زمین است مالکیّت و مملوکیّت و غصب و اینها عناوین اعتباری است خب اینها مایه کمال نفس است که نفس یک موجود حقیقی است اینها که مسئله فقهی است مسئله اخلاقی نیست.
علامه جوادی آملی تصریح کردند:اصل پنجم آن است که این گونه از امور این گونه از قوانین در فضای دین یک پشتوانه تکوینی و حقیقی دارد یعنی از یک سلسله حقایق خارجی اتنزاع میشود (یک) و عمل به اینها به یک سلسله حقایق خارجی تبدیل میشود (دو) که ما یعنی توده بشر نه از آن حقایق اصلی که منشأ انتزاع اینهاست باخبریم نه از نتایج و آثار اینها که آینده است باخبریم لذا به وحی محتاجیم. تا به وسیله وحی بفهمیم که این عناوین را از چه چیزی بگیریم (یک) پایان اینها چیست (دو) آن حقایقی که منشأ پیدایش این عناوین است به عنوان مصالح خفیّه, مفاسد خفیّه, ملاکات و واقعیتها. آن نتایج و پیامد این عقاید و امور به صورت بهشت و جهنم در میآید که حقیقت خارجی است دیگر امر اعتباری نیست.
مفسر قرآن کریم ادامه دادند:اخلاق, حدوثاً از این حقایق گرفته میشود و بقائاً به آن حقایق منتهی میشود که دست بشر عادی هم از حدوثش کوتاه است هم از بقا، لذا ما محتاج به وحی هستیم آنها که به وحی متّکی نیستند اخلاق دارند, قانون دارند اما این اخلاقشان, قانونشان از همان رسوبات فرهنگی, رسومات عادی, عادات, آداب, سنن اجتماعی آنها گرفته میشود دستشان خالی است میبینید این سازمان حقوق بشر, مجامع بینالملل اینها واقعاً حرفِ علمی ندارند یعنی دستشان کوتاه است چرا؟ برای اینکه اینها یک مادّه حقوقی دارند مثلاً یا سی ماده یا کمتر و بیشتر چه در حقوق چه در فقه چه در اخلاق ما سه فصل را الاّ ولابد باید در برداشته باشیم یک فصل مربوط به مواد است یک فصل مربوط به مبانی است یک فصل مربوط به منابع. الآن این رسالههای عملیه که همه ما با آنها مأنوسیم یا کتاب حقوق و مانند آن در اسلام این سه فصل را داراست. در رسالههای عملی, موادّ فقهی هست که چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است چه چیزی صحیح است چه چیزی باطل اینها را میگویند موادّ فقهی این موادّ فقهی از مبانی استنباط میشود فلان فقیه, فلان اصولی مبنایش این است که با شکّ در مقتضی میشود استصحاب کرد فلان فقیه این است که با شکّ در مقتضی نمیشود استصحاب کرد در اقلّ و اکثر استقلالی میشود برائت جاری کرد یا نه؟ در اطراف علم اجمالی, موافقت قطعیه لازم است یا مخالفت قطعیه حرام؟ اینها را میگویند مبانی که کارش در اصول است آن مواد را از این مبانی میگیرند خب این مبانی را از چه چیزی میگیرند؟ از منابع یعنی قرآن و سنّت و عقل میگیرند آن میشود منبع معرفتی این میشود مبنای اصولی, آن میشود حکم فقهی, دست یک فقیه اصولی پر است به وحی متّکی است به چه دلیل شما درباره استصحاب این حرف را میزنید؟ به دلیل اینکه امام باقر فرمود, امام صادق فرمود, وحی فرمود, کتاب فرمود, سنّت فرمود. آن میشود منبع این میشود مبنا آن میشود مادّه. چه در اخلاق چه در فقه چه در حقوق ما ناچاریم این سه مرحله را داشته باشیم.
ایشان درادامه تصریح فرمودند:سازمان بینالملل, حقوق بشر و اخلاق عمومی اینها در دو فصل فقط حرفی برای گفتن دارند آن حرف اصلی دستشان خالی است این موادّ حقوقی را اینها نوشتند, از چه چیزی گرفتند؟ از عدالت, استقلال, آزادی, امنیّت, امانت, وفای به عهد از اینها گرفتند اینها یک مبانی است به استناد این مبانی آن موادّ حقوقی را تنظیم کردند و درست هم است اما این مبانی را از چه چیزی میگیرید؟ این عدالت که از مقدّسترین واژههاست و مفهومش هم برای همه ما روشن است که جزء مبانی حقوق است عدل یعنی چه؟ یعنی «وضع کلّ شیء فی موضعه» هر چیزی را سر جای خودش قرار بدهی میشود عدل, از جایش تجاوز بکند میشود ظلم این حق است اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای زن کجاست؟ جای مرد کجاست؟ جای کودک کجاست؟ جای زن و شوهر کجاست؟ جای نظام کجاست؟ جای حاکم کجاست؟ جای محکوم کجاست؟ جای اشیاء را کسی معیّن میکند که اشیاء را آفریده باشد جای اشخاص را کسی معیّن میکند که اشخاص را آفریده باشد و آن خداست شما که ـ معاذ الله ـ وحی را گذاشتید کنار خدا و پیغمبر را گذاشتید کنار اشیاء جایش کجاست؟ آن وقت خودتان میشوید تعیینکننده مدار عدل. عدل «مفهومه فی غایة ظهوری» اما «کُنهه فی غایة الخفاء» عدل یعنی هر چیزی را سر جای خود گذاشتن. جای قرضالحسنه کجاست جای ربا کجاست؟ آنکه وحی را گذاشته کنار ربا و بانک ربوی را هوش اقتصادی میداند آنکه با وحی کار دارد این را یک سفه و جنون میداند ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ آن که وحی را منبع میداند ابراهیم خلیل را رشید میداند ﴿لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ برابر همین وحی کسی که از مسیر ابراهیم خلیل فاصله گرفته است میشود سفیه ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ سفه کجا عقل کجا؟! جنون کجا خرد کجا؟! خب اگر کسی منبع معرفتی نداشته باشد مبنای بدون منبع که ریشه علمی ندارد آن وقت حرف همین است که میبینید. لذا شما میبینید این آژانس بخواهد بگوید که اسرائیل حقّ بمبگذاری یا بمبداشتن ندارد آزاد است, ایران بخواهد نیروی هستهای علمی صلحآمیز درست کند ممنوع است چون ظلم میشود عدل و عدل میشود ظلم. دست اینها خالی است بنابراین اگر خواستیم حرف عالمانه بزنیم هیچ چارهای نیست جز اینکه موادّ فقهی, اخلاقی, حقوقی به مبانی متّکی بشوند (یک) مبانی را به منابع بسپاریم (دو) از منبع معرفتی که حرف خدا و پیغمبر است مبانی را استنباط کنیم از مبانی مصرف کنیم.
آیت الله جوادی آملی دربیان فن اخلاق تاکید کردند:اخلاق غیر از موعظه است غیر از سخنرانی است غیر از سخنخوانی است غیر از نصیحت است غیر از ارشاد است غیر از تبلیغ است اخلاق چیز دیگر است. اگر شما سفارش کنید, نصیحت کنید, احکام بگویید که ربا حرام است ظلم حرام است بداخلاقی حرام است زیردست آزار کردن معصیت است حرام است؛ اینها مسئله فقهی است اینها را نمیگویند اخلاق, اگر توانستید عالمانه ثابت کنید که ظلم میشود هیزم جهنم. ذات اقدس الهی هم به ما فقه آموخت فرمود: ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ اگر معامله بود ثمن و مثمن بود عدل بود میشود حلال وگرنه میشود حرام, چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ﴾ است, ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ﴾ است, ﴿تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ است اینها مسئله فقهی است حالا اگر کسی مال مردم را به زور گرفت خون مردم را به ظلم ریخت اینجا دیگر جای سخن از فقه نیست اینجا سخن از حلال و حرام نیست اینجا سخن از این است که جهنم را که شنیدید, هیزم جهنم را که شنیدید, هیز جهنم خود شخص ظالم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ این شخص صدر و ساقهاش گُر میگیرد در قیامت. حالا جنگلی باشد, هیزمی باشد آن را که «لست أدری» هزارها اسرار است که ما نمیدانیم اما این معنا را که قرآن به صورت شفاف روشن کرده که انسان ظالم هیزم جهنم است قاسط یعنی اهل قَسط یعنی اهل جور ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه ذیل قصّه عقیل آمده که درباره آن حلوای رشوهای که رومیزی یا زیرمیزی هر چه ما شئت فسمّ است فرمود مگر آدم عاقل دست به سمّ میزند از غی کرده مار بهره میبرد؟! اگر کسی بگوید رشوه حرام است این موعظه فقهی کرده این درس اخلاق نداده اما اگر بگوید رشوه سم است چرا؟ برای اینکه علیبنابیطالب فرمود این رشوه مثل آن است که غذایی را مار بخورد بعد بالا بیاورد این غذا دو بار از مسیر سمّ بگذرد این را شما بخواهید خمیر درست کنی حلوا درست کنی خب هیچ کسی نمیخورد دیگر, اگر توانست ثابت کند که رشوه سمّ است میشود اخلاق, اگر گفت رشوه حرام است میشود فقه. وجود مبارک حضرت امیر از این بیانات زیاد داشت کلمه «ضریع» از همین بیانات, «غسلین» از این تعبیرات است آنجایی که خدای سبحان میفرماید یک عدّه چرکخورند «غسلین» همین چرک است «ضریع» آن خار بیابان است اینکه مرتب به این و آن نیش میزند چه در گفتارش, چه در رفتارش, چه در نوشتارش, چه در کردارش به این نیش میزند به او نیش میزند غذای او در قیامت در جهنم همین ضریع است ضریع یعنی این بوتههای پرتیغ حجاز. خب اگر این را انسان توانست ثابت کند میشود اخلاق, معلوم میشود این سلسله مسائل از یک حقایقی گرفته میشود که پشتوانه علمی این مسائلاند و همین امور بعدالموت به صورت ضریع و غسلین و حطب جهنم در میآید میشود معاد و کیفر, اگر این شد میشود اخلاق آن وقت کدام آدم عاقل است که خود را به صورت جهنم در بیاورد و آتشی باشد که از درون شروع میکند و برونسوز است که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ است.
مرجع تقلید شیعیان جهان ادامه دادند:همین بیانات را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه به صورتهای گوناگون ذکر کرده چه اینکه درباره بهشت هم اینچنین فرمود اگر در سورهٴ مبارکهٴ واقعه فرمود یک عدّه ﴿فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ البته بهشت هست عدّهای هم وارد بهشت میشوند آنها سر جایش محفوظ است اما این لطایف اخلاقی هم محفوظ است اینکه فرمود: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ﴾ نه بگوییم یک لام محذوف است نه «له روحٌ له ریحان» چرا لام محذوف است چرا خبر محذوف است؟ خودش روح و ریحان است بله روح و ریحان دیگر هم سر جایش محفوظ است. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در حدود 28 حدیث نورانی درباره «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها» که این ایام به مناسبت غدیر مربوط به آن حضرت(سلام الله علیه) است نقل میکند. یکی از آنها جزء غرر این احادیث است که وجود مبارک حضرت به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «أنا مدینة الحکمة و هی الجَنّة و أنت یا علیُّ بابها» من شهر حکمتم این شهر, شهر بهشت است خود حکمت, بهشت است حکیم در بهشت است هماکنون در بهشت است آن لذّتی که میبرد همین است آن نشاطی که دارد همین است روح و ریحانی که دارد همین است البته ﴿لْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ آن هم هست.
ایشان همچنین تصریح فرمودند:قرآن دوتا جهنم را نام میبرد یک جهنم معروف که همه ما میدانیم و از خدا میخواهیم که همه ما را نجات بدهد خب آن دیگر معلوم است یک جهنم منقول است که جهنم را میآورند و ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ در پایان سورهٴ مبارکهٴ فجر فرمود آن روز جهنم را میآورند در ذیلش هم این روایات را ملاحظه فرمودید که عدّهای از فرشتگان با زنجیر جهنم را میآورند این همان جهنم منقول است دیگر, جهنم غیر منقول را که با زنجیر نمیآورند که, بعضیها خودشان جهنماند ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ با زنجیر میآورند خب آدم اینها را بفهمد بررسی بکند آن وقت دستش به حرام آلوده بشود معلوم میشود سفیه است دیگر, اگر ذات اقدس الهی فرمود هر کس از روش خلیل حق(سلام الله علیه) فاصله گرفت سفیه است همین است دیگر. کدام سفیه است که دست به آتش بزند.
آیت الله جوادی آملی ادامه دادند:بنابراین یک سلسله مسائلی است مربوط به اخلاق که مرزش از موعظه و نصیحت و ارشاد کاملاً مرزش علمیشان جداست نصیحت کردن چیز دیگر است, بحث فقیه چیز دیگر است, حلال و حرام چیز دیگر است, عناوین اعتباری. انسان یک حقیقت خارجی است این حقیقت خارجی را با حقایق خارجی متکامل میکنند نه با عناوین اعتباری این عناوین اعتباری برای فضای زیست ماست.
ایشان همچنین با اشاره به بخشی از بیانات نورانی حضرت امیر(ع) فرمودند: ما از نظر سیر بحثیمان به نامه 31 رسیدیم از نظر شمارش این نامه 31 نامهای است که وجود مبارک حضرت امیر برای فرزندشان نوشتند آنکه سیّد رضی(رضوان الله علیه) نقل میکند میگوید این نامه را برای حسنبنعلی(سلام الله علیه) نوشتند آنکه از ابنمیثم و دیگران از برخی از مورّخان نقل میکنند میگویند این نامه را حضرت برای ابنحنیفه نوشته ولی بالأخره نامهای است که وجود مبارک حضرت نوشتند.در صدر نامه این است بعد از جریان صفین این نامه را مرقوم فرمودند. هفت صفت برای خودشان ذکر کردند چهارده صفت برای فرزندشان آن اوصاف هفتگانهای که برای خودشان ذکر کردند این است «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ» اول این است که ما الآن عمرمان تمام شده داریم میرویم «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» ما نسبت به رخدادها تسلیمیم حوادثی که پیش آمده, قضا و قدری که پیش آمده همه اینها به اراده الهی بود ما آزمون خودمان را دادیم. دوم: «الْمُدْبِرِ الْعُمْرِ» ما عمر را پشت سر گذاشتیم ما الآن حالا با اینکه سنّ مبارکش زیاد نبود «الْمُسْتَسْلِمِ للدّهر» آنچه را که ذات اقدس الهی مقدّر کرده ما تسلیمیم و نرمیم منقاد فرمان ذات اقدس الهی هستیم «الذامّ للدنیا» هیچ وقت به دنیا باج ندادیم همیشه دنیا را تحقیر کردیم همیشه دنیا را سرکوب کردیم خب این کسی که خاورمیانه در اختیارش بود مستحضرید که خاورمیانه دو امپراطوری قوی داشت یکی امپراطوری روم بود یکی امپراطوری ایران هر دو تسلیم حجاز شدند و اصلاً برای حجاز حساب باز نمیکردند یک حیات خلوتی بود برای این دو امپراطوری, وقتی اسلام کلّ خاورمیانه را گرفت ایران با همه فلات وسیعش که بحرین جزء ایران بود قسمت شرق خراسان که افغانستان است جزء ایران بود این افغانستان قسمت شرق خراسان است خراسان شرقی دارد و غربی, غربش فعلاً به دست ماست شرق همان افغانستان و قسمتی از پاکستان و اینهاست اینها همه در اختیار ایران بودند کلّ این فلات وسیع, ایران بود ایران با همه وسعتی که داشت چندتا استانداری داشت وجود مبارک حضرت امیر برای ایران چند استاندار مشخص میکرد. در چنین فضایی یک وقت به عسل خطاب میکند که خیلی خوشرنگی ولی من نمیدانم مزّهات چیست این است که دوستان از ترس نتوانستد فضایلش را بگویند دشمنان بر اساس کینه نگفتند ولی مع ذلک «قد بلع الخافقین» خافق یعنی افق, خافقین یعنی افقین, شرق عالم را میگویند خافق شرق, غرب عالم را میگویند خافق غرب اینکه در بعضی از روایات و اخبار آمده است که کمال و جمال و جلال علی(سلام الله علیه) «قد ملأ الخافقین» یعنی شرق و غرب عالم را گرفته با اینکه دوستان از ترس نتوانستند بگویند, دشمنان بر اساس کینه نگفتند. فرمود من همیشه دنیا را تحقیر کردم «الذامّ الدنیا» اینکه همه برای او دست و پا میشکنند من همیشه او را تازیانه زدم «السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی» ما الآن دیگر در آستانه رفتنیم «وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً» ظَعن یعنی کوچ, ما فردا داریم کوچ میکنیم. خب این هفت صفت یعنی فانی, مقرّ, مُدبر, مستسلم, ذامّ, ساکن, ظاعن این اوصاف هفتگانه را در دوران کهنسالی خودشان فرمودند به حسب ظاهر فرمودند کهنسالی. فرمودند این وصایا را نسبت به فرزندم ذکر میکنم این فرزندم را با چهارده وصف, موصوف میکنم. «إِلَی الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لا یُدْرَکُ» این نوجوان خیلی چیزها را در سر دارد ولی درک کردنی نیست اینچنین نیست «ما کلّ ما یتمنّی المرء یُدرکه», ﴿لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ﴾ مگر انسان با آرزو میتواند زندگی کند و برسد. «السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ» راه کسانی که از بین رفتند را دارد میرود این طور نیست که بماند یا به آرزوهایش برسد «غَرَضِ الْأَسْقَامِ» سُقم و مرض و بیماری به طرف او خواهد آمد «وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ» روزگار او را گُرو میگیرد چون مستحضرید که انسان که کمی خلاف بکند کجروی کند بدهکار است انسان بدهکار باید گِرو بدهد در جریان حقوقی و عرفی انسان بدهکار اگر زمین را, خانه را, فرش را گرو بدهد میپذیرند اما در برابر مسائل اخلاقی و حقوقی خود آدم را گرو میگیرند اینکه در دعای ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾ یا ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾ فرمود ناظر به همین است خود شخص را به بند میکشند میشوند عین مرهونه. اینکه میبینید بعضیها میگویند آقا ما هر چه میخواهیم جلوی زبانمان را نگه داریم, جلوی چشممان را نگه داریم نامحرم نگاه نکنیم بیچارهها راست میگویند برای اینکه اینها بند کشیدهاند, اینها به گرو گرفته شدهاند مواظب زبان نیستند, مواظب چشم نیستند, مواظب گوش نیستند ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾ أو مرهونٌ خب اگر مرهون شدند گرو هستند چه موقع باید فکّ رهن بشوند این همان بیان نورانی رسول خداست که فرمود: «و فکّوها باستغفارکم» انسان در گرو است بعد هم که مُرد زمین او را گرو میگیرد اینکه در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه دارد که از اموات تعبیر میکنند به «رهائن القبور» یعنی این قبرها, گروهایشان را گرفتند اینکه وجود مبارک حضرت امیر در هنگام دفن حضرت صدیقه کبرا(صلوات الله علیهما) فرمود: «لقد اُخذت الودیعة واسترجعت الرهینة» همین است. هر انسانی در گرو قبر است قبر گرو خودش را میگیرد حالا تا زنده است رهینه روزگار است وقتی هم که مُرد آن زمان این هم زمین, رهین زمین است «وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ» این مصیبتها تیراندازی میکنند به طرف او «وَ عَبْدِ الدُّنْیَا» غالباً بنده دنیا هستند «وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ»
مفسر قرآن کریم ادامه دادند:میدانید کسی دارد هوا میخرد چیزی در آن نمیماند مشکل ما این است که ما عوض و معوّض هر دو را میبازیم, اگر با خدا معامله کردیم عوض و معوّض هر دو را میگیریم, اگر با شیطان و هوا و هوس معامله کردیم عوض و معوّض هر دو را میدهیم اگر در سورهٴ توبه یا سایر سوَر دارد که ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ خب مال خدا را خدا از ما میخرد ما اگر جانمان, مالمان, عِرضمان را به خدا فروختیم چه کار میکند خدا؟ او ـ معاذ الله ـ نیازی به جان و مال ما دارد یا نه, همین جان را, همین مال را, همین آبرو را تکمیل میکند به ما میدهد عوض و معوّض هر دو به ما برمیگردد لذا فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم﴾ اما اگر ـ معاذ الله ـ با شیطان معامله کردیم عوض و معوّض هر دو را به او دادیم او ما را به بند میکشد, حنک و تحت حنک ما را به قَهر میگیرد بر دوش ما سوار میشود از ما سواری میگیرد برابر سورهٴ اسراء که ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ «احتنک الفرس» به این سوارکار میگویند «احتنک الفرس» یعنی حنک و تحت حنک این اسب را گرفته دهنه به او زده سوار شده رانده, گفت من سواری میخواهم صریحاً گفت من سواری میخواهم خب اگر کسی با او معامله کرده باید به او سواری بدهد دیگر, تمام هوش و گوشش را باید در اختیار او قرار بدهد. عوض و معوّض هر دو را او میبرد نه اینکه چیزی به ما بدهد که, بنابراین میشود خسارت آدم سرمایه را میبازد.
ایشان تاکید کردند:اینجا وجود مبارک حضرت امیر فرمود خیلیها با فریب و نیرنگ دارند تجارت میکنند «وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا» منایا یعنی مرگ, این مرگ طلبکار است دیگر میآید طلبش را میگیرد «وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ» نه نَصب العین, نُصب العین, آفات را باید که تحمّل بکند «وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ» صریع یعنی زمینخورده. دیدید در این میدان کُشتی آن که میبازد پشتش به خاک میافتد این را میگویند صریع, این فعیل به معنی مفعول است یعنی مصروع یعنی زمینخورده این بیانات نورانی حضرت امیر که فرمود: «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» یعنی اگر کسی بخواهد با حق کشتی بگیرد پشتش به خاک میافتد همین است با حق نمیشود کشتی گرفت «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» اینجا فرمود: «صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» شهوتها او را زمین میزنند پشتش را به خاک میمالند بعد هم فرمود: «وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ» به تعبیر لطیف ابنمیثم(رضوان الله علیه) فرمود این شخص تا آدم بالأخره جدّ اعلای همه ماها آدم است این شخص تا آدم همه گذشتگانش را از دست داده این جانشین پدر و جدّ و اجدادی است که همه مردند پس میشود خلیفة الأموات خب اگر خلیفة الأموات بود دیگر زنده نمیماند که این چهارده وصف را برای پسر ذکر کرده آن هفت وصف را برای خودش ذکر کرده حالا دارد نصیحت میکند.
آیت الله جوادی آملی تبیین فرمودند:بعد فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِیَما تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَی وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَای» حالا من روزگاری را پشت سر گذاشتم فراز و فرودی را که از تعبیرات لطیف و ادبی جناب شیخ فریدالدین عطار است به اصطلاح ایشان فراز و فرود اینها همه را پشت سر گذاشتم حالا دیگران را گذاشتم کنار, به فکر خودم هستم و به فکر رفتن خودم هستم و به فکر بچههای خودم هستم و به فکر نصایح امّت اسلامی هستم و از این حرفا. «عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَای وَ الاِهْتَِمامِ بِما وَرَائِی» من دیگر به امور دیگر کار ندارم اما تو فرزند منی, پاره تن منی, اگر به تو چیزی آسیب برسد به من رسیده است این است که انسان تا زنده است و نفس میکشد باید به فکر زن و فرزند باشد که اینها را هدایت کند این ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ همین است حضرت فرمود من دیگر بعد از جریان صفین بود و دیگر حضرت فهمید آخرین لحظات و روزهای پربرکتشان را پشت سر میگذارند فرمود دیگر همه آنها گذشت من الآن به فکر خودم هستم ولی تو پاره تن منی یعنی هر فرزندی پاره تن پدرش است نباید پدر و مادر این فرزندان را همین طور رها کنند بالأخره این «ولدٌ صالحٌ یدعوا له» خیلی اثر دارد اینچنین نیست که انسان رفت و مُرد تمام شده باشد نیاز آنها, نیاز مردهها به این مسائل خیلی بیشتر از نیاز ماست. این مرحوم علامه است این وصیتنامهاش در آخر قواعد چاپ شده به فخرالمحقّقین میگوید پسر! مرا فراموش نکنی این علامه, خب شما در شیعهها باید بگرد چندتا پیدا کنی مثل علامه در بیاید دیگر آن علمش, آن تقوایش, آن زهدش, آن فضیلتش, آن رادمردیاش, آن ولایتمداریاش, اما میگوید آنجا خبرهایی هست شما نمیدانید آنجا چه خبر است که کار آسان نیست به فخرالمحقّقین میگوید به یاد من باش! در نماز شب و غیر نماز شب من را فراموش نکن خب این در وصیتنامه رسمی مرحوم علامه است اینها هم از همین حضرت امیر(سلام الله علیه) گرفتند دیگر. «غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی فَأَفْضَی بِی إِلَی جِدٍّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ» سرّ اینکه من هفت وصف برای خودم ذکر کرده چهارده وصف برای تو ذکر کردم در آستانه رفتنم این نامه مفصّل را برای تو نوشتم برای اینکه تو پاره تن منی کار هم به این آسانیها نیست ما یک عقبه کعودی را در پیش داریم انسان نمیداند کجا میرود که, چون عقبه کعود در پیش داریم خیال میکنیم آن طرف آب هم از این خبرهاست من دارم تو را باخبر میکنم چون حضرت فرمود: «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» فرمود چون پاره تن منی گرچه من به فکر دیگران نیستم الآن به فکر خودم هستم ولی به فکر تو بودن, به فکر من بودن است اینها را در صدر این نامه ذکر فرمود بعد وارد مطالب اصلی شدند که امیدواریم خدای سبحان آن توفیق را به همه ما مرحمت کند که از معارف قرآن و عترت بهره بگیریم و عمل کنیم.
پایان پیام/
نظر شما