خبرگزاری شبستان- رشت؛ مهری شیرمحمدی، چرخ سفال می گردد، با صفحه های چوبی اش. بیشتر از ۱۰۰ سال است، شاید ۲۰۰سال یا بیشتر. سفالگر روستای «گیلده» بخاطر ندارد دستان چند نسل در خاندان وی در کارآب و گل بوده و پایشان بر چرخ چوبی سفالگری. خاک مرغوب روستای گیلده، فرصتی بود تا نسل اندر نسل خاندان وی رزقشان را از خاک برچینند.
«رجبعلی اسماعیلزاده»، صنعتی را که سینه به سینه از پدر به پسر آموخته حالا به دخترش یاده داده است. دم دمای ظهر بود که به کارگاه سفالگری استاد رجبعلی رسیدم، خانه اش بعد از بیجارهای جلگه شفت قرار دارد، بعد از آبگیر روستای گیلده که نیلوفرهای پهن سبز رنگ آن، پای در آب و پشت به آفتاب داده اند و شوبوک های مرداب های گیلان رخت آسایش خود را برآن پهن کرده اند.
بعد از نیزارهای بلند، پشت پرچین های چوبی حیاط، کوره میراثی پخت سفال پیدا بود. سقف گنبدی اش را با کولش پوشانده بودند، شیروانی از جنس نی خیزران و ساقه های خشک برنج برآمده بر آن؛ محافظ همیشگی خانه های بومی گیلان.
پیرمرد دست از کار آب و گل شسته و گرمای ظهر خرداد را در سایه تالار خانه بدرمی کرد. خودم را معرفی کردم، و گفتم دوست دارم در حین کار با وی مصاحبه کرده و عکس و فیلم بگیرم. سخت است دست و رخت خویش از گل شسته باشی و دوباره پشت چرخ گل اندود بنشینی. با این حال با همان محبت روستایی و زبان شیرین گیلکی مرا به کارگاهش رهنمون شد. کارگاهی با یک سقف کوتاه.
و «گمج» های ساخته شده و «نِرخِه» های سفالی که هنوز اثر سرانگشتان قرن ها سفالگری خاندان اسماعیلزاده را در خود به یادگار داشت.
چوب های سقف و دیوار کارگاه بر اثر ریخته شدن کاه گل دیوارها پیدا بود و جابجا اثر شکاف های عمیق بر دیوار. و بخش هایی که گچ اندود شده بود.
رجبعلی سفالگر می گفت قبلا این بنای دو طبقه منزل مسکونی بود. ولی زلزله تابستان ۱۳۶۹ منجیل که آمد، بخشی از طبقه فوقانی تخریب شد. بعدا که خانه جدیدی در گوشه حیاط ساختیم، طبقه اول را ریختیم و اینجا تبدیل به کارگاه سفالگری شد.
استاد رجبعلی، پشت چرخ سفال می رود، پا در گودال گذاشته و پایش را بر صفحه گردان قرار می دهد.، دست و گل هر دو به گردش در می آید و کمتر از نیم ساعت، با مهارت و سرعتی مثال زدنی، اول یک درپوش و سپس یک گمج گلی برایم می سازد.
چرخ سفال که از حرکت می ایستد، به جستجوی شی ای است و زیر لب می گوید: « ایتَه تیخَ داَره بِداشتم، پیدا نیه، اهان پیدا بوکودم» تیزی داره که بر کف چرخ می سپارد، گمج ساخته شده بر دستان سفالگر قرار می گیرد.
با لبخندی از رضایت می گوید: بعد ماه روزه بیا، برات نرخه درس کنم. الک سیمی بر دیوار کارگاه آویزان است، و کپه ای از خاک رس قرمز رنگ و دانه های شن که آن سوتر ریخته شده است. می گوید: خاک رس را از همین محل خودمان می آوریم، روستای گیلده بخاطر همین خاکش از قدیم مرکز سفالگری بوده است.
خاک را چندبار با توری سیمی الک می کنیم تا شن های زاید آن جدا شود. می پرسم چرا اکثر گمج های گیلان به رنگ سبز است، با خنده پاسخ می دهد:« خب گمج باید سبز ببو» و توضیح می دهد که مواد معدنی که برای رنگ کردن گمج استفاده می شود، در محیط اطراف گیلده پیدا می شود.
و در گذشته بشیوه سنتی سرب و دیگر مواد لعاب را با آسیاب سنگی دستی نرم کرده و لعاب می ساختند. رنگ های فعلی بویژه آبی را آماده از همدان میآورند. می گوید: از ۱۵سالگی پشت چرخ سفال نشستم. ۱۰تا خواهر و بردار هستیم که هرچند برخی از ایشان تاحدودی وارد بکارند، ولی تنها من حرفه سفالگری را در پیش گرفتم.
رجبعلی ادامه می دهد: پسر خودم هم حاضر نیست این کار سخت را ادامه دهد. تنها دخترم بمن کمک می کند، البته بیشتر کارهایش را بصورت مدرن با قالب انجام می دهد. آن سوتر سفال های آماده و پخته نشده، چیده شده است.
اما از سردی کوره ذغال پیداست که مدتهاست هُرم گرما بخود ندیده. از قدمت کوره می پرسم. پاسخ می دهد: «کوره از زمان می پیره اَمی همراه بو. »
آنگونه که به گیلکی توضیح می دهد، پدرش استاد نقی و پدربزرگش استاد تقی سفالگر هم از همین کوره برای پخت سفالها استفاده می کردند. چرایی سردی کوره را توضیح می دهد. نقل و شکایتش از بیماری قلبی است و اینکه کمتر می تواند دود و گرمای ذغال را تحمل کند. می گوید یکسالی هست کوره را روشن نکردم و مجبورم بیشتر کارهایم را بصورت خام بفروشم.
استاد رجبعلی تصمیم دارد کوره سفالگری سنتی اجداد خود را خراب کند و یک کوره کوچک در حد توان خود بسازد. به خزه های رشد کرده بر کلش های کوره می نگرم، و پایه های چوبی، و حفره کوچک دود زده بر کوره، و کاه گل های ترک خورده دیوار و هیزم های تل انبار شده بر کناره کوره.
کاش موزه میراث روستایی این کوره اجدادی پخت سفال را هم از گیلده واچینی و در موزه میراث روستایی دوباره چینی می کرد. تا همانند کوره ذغال دوبارهچینی شده در موزه میراث روستایی، گردشگران با شیوه پخت سفال سنتی هم آشنا شوند.
نظر شما