خبرگزاری شبستان،گیلان- نوشین کریمی، راستش دروغ چرا! در فعالیتهای بشردوستانه و خیرخواهانه جمعیت هلال احمر بود که با گلزار شهدا بیشتر از آنچه که میدانستم و دیده بودم آشنا شدم، چند سال بعد به عنوان دبیر شاخه جوانان هلال احمر و امدادگر آن به همراه تیمی از اعضای همین جمعیت درصدد شناساندن شهدای امدادگر برآمدیم و نتیجهاش این شد که طی نامه نگاریهای اداری و گشتن توی اوراق قدیمی اداره پرونده ۱۶ شهید این جمعیت شناسایی و با برپایی نمایشگاهی به عموم معرفی شدند...
شاید همین دلبستگی و پیمان اولیه باعث شد تا اسم شهید و شهادت که به گوشم میرسد همیشه بدنبال یک آشنا بگردم و بار دیگر وقتی اسم شهیدی جوان و خوش تیپ و به قول خیلیها لاکچری اعلام شد باز همین حس را داشتم.
در پی دنبال کردن داستان شهید«بابک نوری هریس» بود که باز رسیدم به خانه نخست آشناییم با شهدا... و با پرس و جو از دوستان شهید تلاش کردم خاطرهای از شهید را در برگ دیگری از داستان زندگیاش برای مخاطبین او بازگو کنم.
شهید بابک نوری هریس جوانترین و بیست و دومین شهید مدافع حرم استان گیلان، متولد ۲۱ مهر ۱۳۷۱ دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشته حقوق بود که در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۹۶ و مصادف با سالروز شهادت امام رضا(علیه السلام)، در عملیات آزادسازی بوکمال در مرز سوریه و عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد، شهیدی که همه با دیدن چهره زیبا و تیپ بروز و به قول خیلیها «لاکچری»اش دیگر نمیتوانستند برای مدافعان حرف تلخی با زخمزبانهایشان بگویند چرا که با شهادت«بابک» داستان ما، آوازهای دیگر از شهید و شهادت در فضای شهر و کشورمان پیچید.
به سراغ«محمد عابدی» ۲۳ ساله رفتم، دوست و رفیق شهید که میگوید چهار سالی میشد که توسط دوست مشترکمان «شهاب حقیقی» با شهید بابک آشنا شدم.
او که کارشناس مترجمی زبان و دانشجوی کارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسی است، وقتی از شهید نوری حرف میزند صدایش میلرزد و انگار که هنوز با شهید همراه است از خاطراتش میگوید.
عابدی با بیان اینکه سال ۹۵_۹۶ وارد هلال احمر شدیم، گفت: اوایل دورههای مختلف را با هم سپری کردیم و در دو حوزه جوانان و امداد فعالیت داشتیم و پوششهای مختلف امدادی مثل کشیک در پایگاه دریایی که در تابستانها برگزار میشود و همکشیک در درمانگاه هلال احمر را گاهی با هم شیفت بودیم.
وی هدف اصلی برای حضور در برنامه های هلال احمر را یادگیری دانست و بیان کرد: قدم بعدی ما با توجه به آموزشهایی که دیده بودیم کمک کردن به مردم، بود.
عابدی با اشاره به اینکه در کنار این کارها، بابک یکسری عقیده و باورهایی داشت که یکی از آنها رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن بود، گفت: بالاخره به خواسته اش رسید.
وی با بیان اینکه قبل از این سفر سه بار دیگر هم اسمش اعلام شده بود که ظاهرا بنا بر دلایلی از رفتنش ممانعت کرده بودند، افزود: البته طبیعی است و هر بچهای برای خانوادهاش عزیز است و خانواده دوست دارند از فرزندشان مراقبت کنند تا اتفاقی برایش رخ ندهد و حتی به دلیل کم سن بودن بابک، خود سپاه هم مخالفت میکرد که برای همین سه بار اسمش خط خورد ولی بالاخره قسمت بود برود و وقتی قسمت باشد و طلبیده شده باشی دیگر کسی نمیتواند جلوی آنرا بگیرد.
خونسرد، آرام و مهربان و کاملا مد روز
وی در مورد خصوصیات اخلاقی شهید اظهار کرد: بابک خیلی خونسرد، آرام و مهربان و کاملا مد روز بود و همانطور که در تصاویر بعد از شهادتش همه دیدند خیلی خوشتیپ، خوشچهره و خوشهیکل بود.
عابدی در کنار این ظاهر زیبا همچنین به مذهبی بودن بابک اشاره و اذعان کرد: بابک به خیلی چیزها باور و اعتقاد داشت و نسبت به پیامبر و ائمه اطهار احترام زیادی قائل بود و در رفتارهای اجتماعیش نشان میداد کاملا با نماز و با خدا بود و کمک کردن به دیگران را بسیار دوست داشت، به مسجد محلهشان میرفت و همیشه در نماز جماعتها شرکت میکرد.
شخصیت مهربانی که راحت به دل می نشست
وی با تاکید بر اینکه بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل مینشست، تصریح کرد: اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت.
عابدی ادامه داد: انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاقها را از رسانهها دنبال میکرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده، بحثش پیش میآمد و میگفت اگر ما نباشیم که برای دفاع پیشقدم شویم همین اتفاقها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد و برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند.
وی افزود: وقتی این بحثها پیش میآمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی میبردیم در حالی که میدانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که میتوانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود.
عابدی در مورد کارهای نوعدوستانه بابک هم بیان کرد: منظور از کارهای خیر کمک و سرکشی به نیازمندایی بود که خودش میشناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمکهای نقدی میکرد و اگر خانوادهای نمیتوانست برای فرزندش لباس تهیه کند با هم دست آن بچه را میگرفتیم و و برایش خرید میکردیم، گاهی وسایل منزل تهیه میکرد و سعی میکرد همه این کارها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد، حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود.
کمک کردن را دوست داشت
وی اضافه کرد: به صورت عادی برای کمک کردن به دیگران کارهایی انجام میداد که به شخص بابک مربوط نبود و فقط برای اینکه بتواند کمکی کرده باشد پیشقدم میشد چون ذاتا کمک کردن را خیلی دوست داشت و از کار خیر دریغ نمیکرد.
عابدی در ادامه دوستی بین خودشان را فراتر از دوستی دانست و افزود: باهم مثل برادر بودیم و مثل دوستیهای الان نیست که هر کس به فکر خودش باشد.
وی گفت: ما با هم بودن را ترجیح میدادیم و در کنار هم لذت میبردیم.
کلاس اصلی بود
عابدی به یکی دیگر از خاطرات خود با بابک را به روز کشیکش در درمانگاه جمعیت هلال احمر اشاره کرد که آنروز شیفت نبود و افزود: در آنروز من به جشنی دعوت شده بودم که می بایست حتما می رفتم بنابرین با چند نفر از دوستان تماس گرفتم که بتوانم روزم را با کسی تغییر بدهم ولی متاسفانه کسی قبول نمی کرد که در نهایت با بابک تماس تصویری گرفتم و بابک قبول کرد که جای من شیفت بماند و من در جوابش به صورت شوخی گفتم که داداش حتما در شادی هایت جبران می کنم که بابک لبخندی زد و گفت «من خودم کلاس (اصلی) هستم و نیازی به (جبران)ی نیست.
این کارت هدیه برای تو...
وی در خاطره دیگری به دوره آموزشی و تفریحی جمعیت هلال احمر اشاره کرد و گفت: در این دوره ما را به سقالسکار بردند و مسابقه طناب کشی را با یک طناب پلاستیکی برگزار کردند و من، بابک و شهاب حقیقی به همراه دو نفر دیگر یک تیم پنج نفره شدیم که باید با سه تیم پنج نفره دیگر مسابقه میدادیم و دو برنده ها می بایست با هم فینال بازی می کردند.
وی ادامه داد: مرحله اول را بردیم و رفتیم فینال و تیم دومی که به فینال رسیده بود اعتراض کردند که تیم مقابل قوی است و این باعث شد که دو تا از یارهای قوی ما را با دو یار ضعیف، لاغر و قد کوتاه از تیم حذف شدها، تعویض کردند و برای مسابقه شهاب جلو، بابک وسط و من پشت آنها ایستادم که در حین مسابقه متوجه شدیم آن دو یار ضعیفی که به ما داده بودند طناب را رها کرده و رفته اند و تقریبا ما سه به پنج داشتیم مسابقه میدادیم. شهاب کاملا زانو زده بود و وسط را بابک گرفته بود و من هم که کاری از دستم بر نمی آمد خودم را با زانو به زمین انداختم که بتوانم فشاری که از گروه روبرو می آید را کنترل کنم که بابک فریاد زد«یا علی یا علی از خودتون غیرت نشون بدید» این حالت از فریادهای خاص بابک بود که همون لحظه هر سه با هم، با قدرتی که باورمان نمی شد توانستیم آنهایی که هیکل درشت و قدرتی بودند را شکست بدهیم.
عابدی بیان کرد: بعد از مسابقه به برنده ها کارت هدیه دادند که آن لحظه بابک من را کنار کشید و گفت «این کارت هدیه من هم برای تو، تو بیشتر از ما زحمت کشیدی و لباست هم برای همین قضیه پاره شد و دست و پایت خونی شدن و....» من هر چقدر مقاومت کردم که مهم با هم بودن و لذت این مسابقه بود قبول نکرد و به زور کارت هدیه را به من داد تا بروم لباس بخرم.
فراگیری عملی و تئوری هایش عالی بود
این دوست و همراه شهید بابک نوری با بیان اینکه بابک اخلاق خاصی داشت و این بود که وقتی تصمیم به کاری میگرفت حتما آن کار را انجام میداد و مهم هدفی بود که داشت، اظهار کرد: خیلی چیزها در این مدت کم یاد گرفت، چون خیلی خوب گوش میداد و خوب تبادل نظر میکرد و چیزی که نمیدانست را میپرسید، فراگیری عملی و تئوری هایش فوق العاده بود و چیزی را که یاد می گرفت دیگر فراموش نمی کرد.
عابدی تاکید زیادی بر خونسردی، آرام، خوشحال و شاد بودن بابک دارد و می گوید تنها چیزی که می توانست بابک را ناراحتش کند، ناراحتی خانواده و بخصوص مادر و خواهرانش بود.
وی همچنین از علایق بابک گفت که بدنبال تحصیل و شرکت در کلاس های مختلف برای بالا بردن دانشش بود و دور هم جمع شدن دوستان و هم صحبتی با آنها سرگرمی های او بود.
داداش هنوز دیر نشده برگرد..
عابدی بیان کرد: رفتن بابک به صورت یکدفعه ای بود، یک شب من و شهاب کشیک درمانگاه بودیم که تلفنی به ما اطلاع داد که قرار است امشب اعزام بشوم که من و شهاب فورا ماشین را روشن کردیم و برای خداحافظی با او رفتیم سمت سپاه، آنجا تا قبل از اعزام با او صحبت و شوخی کردیم و گفتیم «داداش هنوز دیر نشده و می تونی تا هنوز سوار ماشین نشدی از تصمیمت برگردی و...»، ولی واقعا از راهی که انتخاب کرده بود مطمئن بودیم و همانجا تقریبا تا۳۰_۲۰ دقیقه قبل از اعزام و خداحافظی با او عکس یادگاری گرفتیم.
ورزش با مداحی زینب زینب
وی با اشاره به اینکه یکی از عادت های عجیبی که بابک داشت این بود که داخل منزل با آهنگ مداحی«زینب زینب» ورزش میکرد، گفت: خبر شهادتش در سوریه آنهم تقریبا بعد از ۲۶ روز از اعزامش برای ما خیلی غیر منتظره بود.
عابدی با بیان اینکه در آن برهه زمانی با جمعیت هلال احمر درگیر کمک رسانی به زلزله زدگان کرمانشاه بودیم، اواخر شب بود که برگشته بودیم سمت استان و وارد هلال احمر شدیم. من و شهاب با هم وارد محوطه شدیم، تقریبا ساعت ۹/۵ شب بود که خسته و گرسنه می خواستیم یک چیزی بخوریم و بعد به خانه برویم که دیدم گوشی شهاب زنگ خورد و صحبت کرد و بدون اینکه به من چیزی بگوید سوار ماشین شد و رفت. من تعجب کردم و مانده بودم ببینم چی شده و هر چقدر به گوشیش تماس میگرفتم جواب نمیداد.
وی ادامه داد: بعد به یکی از دوستان مشترکمان زنگ زدم که آنجا متوجه شدم چه اتفاقی افتاده و خبر به گوش همکاران هلال احمر هم رسیده بود و آن لحظه دیگر اوضاع خوبی نداشتم.
بابک یک برند بود
عابدی با بیان اینکه، بابک وقتی وارد جمعیت هلال احمر شد با نوع رفتار، برخورد و برندی که داشت همه افراد چه اساتید آموزشی، پرسنل و اعضای جمعیت هلال احمر، همه و همه حس خوبی نسبت به بابک پیدا کرده بودند و کسی حس منفی نسبت به بابک نداشت، اذعان کرد: از حق نگذریم همه کسانی که بابک را میشناختند در همه مراسم های بابک حضور پیدا کردند حتی خیلی ها که فقط در حد سلام علیک بابک را می شناختند برای او اشک ریختند و ناراحت از دست دادنش بودند و این باعث افتخار و ارزش بالایی است، وقتی چنین جوانانی بخاطر خاک کشور و اعتقاداتشان میروند و جانشان را فدا میکنند و مسلما با این کار سختی که بابک انجام داد مسئولیت سنگینی بر دوش دوستانش گذاشته است.
عابدی در ادامه همچنین به اظهار لطف مقام معظم رهبری در مورد بابک اشاره کرد و گفت: وقتی چنین مقامی در مورد بابک اظهار نظر و تعریف کردند ما چه می توانیم بگوییم.
وی خاطر نشان کرد: در کل بابک باعث افتخار همه ما شده، چه دوستانمان در هلال احمر که مدتی با هم و مثل یک خانواده بودیم و چه کسانی که او را بعد از شهادتش شناختند.
در بخشی از وصیتنامه شهید مدافع حرم بابک نوری هریس که خواندم آمده است: این حدیثی است از امام پنجم که همیشه در قلب من وجود داشت «به تو خیانت می کنند، آرام باش... تو را می ستایند، فریب نخور... تورا نکوهش می کنند، شکوه نکن... مردم از تو بد می گویند، اندوهگین مشو... همه مردم تورا نیک می دانند، مسرور مباش... انگاه از ما خواهی بود».
یاد این سخن دکتر شریعتی افتادم که گفته است: آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند...، نمی دانم توانستم گوشه ای از عهدی که با خود دارم را به عنوان تکلیف ادا کنم یا خیر ولی امیدوارم چون؛
«مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم»
نظر شما