وقتی که واژه ها در برابر ایثار یک مادر خاکسار می شوند

مادر، نامش که می‌آید بی‌اختیار سختی‌هایی را که متحمل می‌شود به یاد می‌آورم، درد و رنج بارداری، لحظه تولد، بیداری‌های شبانه کودک و بیماری فرزند، حتی وقتی فرزندش بالغ می‌شود باز این مادر است که دغدغه مشکلات فرزند را دارد.

خبرگزاری شبستان، خراسان رضوی - مرضیه وحدت: مادر کلمه‌ای که است که در توصیف واژه‌ها نمی‌گنجد، قلم از نوشتن می‌ایستد و کلام از گفتن توصیف این نام زیبا باز می‌ماند، با هر واژه‌ای که می‌خواهم از او تعریف کنم ناقص است، از عشق به فرزند و همسر، از مهربانی اش، از محبتش، از صبوری‌اش اما باز هم این‌ها تعریف ناقصی است از این اسوه صبر و ایثار. نامش که می‌آید بی‌اختیار سختی‌هایی را که متحمل می‌شود به یاد می‌آورم، درد و رنج بارداری، لحظه تولد، بیداری‌های شبانه کودک و بیماری فرزند، حتی وقتی فرزندش بالغ می‌شود باز این مادر است که دغدغه مشکلات فرزند را دارد و نمی‌خواهد عزیزتر از جانش حتی بر چهره‌اش اخمی بنشیند.

 

برای همین است که امام صادق(ع) به مردی که به ایشان مراجعه کرده بود تا بداند نیکی به پدر در اولویت است یا مادر؟ در جواب سه مرتبه فرمودند به مادرت نیکی کن و سپس به پدرت. در وصف مادر واژه‌ها قادر نیستند او را توصیف کنند هر چه بگوییم باز هم یکی از صفاتش ناگفته می‌ماند، حال اگر این مادر دارای فرزند معلول باشد دیگر چگونه می‌توان او را وصف کرد، مادری که با عشق و علاقه فرزندی می‌آورد به امید دیدن بزرگ شدنش، ازدواج فرزندش، خوشبختی‌اش و دیدن نوه‌های زیبایش، چه حسی دارد وقتی می‌بیند نمی‌تواند فرزندش مانند دیگر بچه‌ها راه بروند، با دیدن هر یک از فرزندان فامیل در دلش پر از آه و حسرت‌هایی می‌شود، اما او باز هم به فرزندش عشق می‌ورزد و رهایش نمی‌کند و عزیزتر از جانش می‌شود.

 

روز مادر بهانه‌ای شد تا به یکی از محله‌های مشهد بروم و از خانواده‌ای که دارای سه فرزند معلول است، سر بزنم تا به این بهانه بتوانم نقش مادر را بهتر بازگو کنم. البته این خانواده یکی از فرزندانش را سالها پیش که او نیز معلول بوده است را از دست داده است و اکنون دارای سه فرزند معلول و دو فرزند سالم است. کوچه پس‌کوچه‌ها را طی می‌کنم با آدرسی که به راننده دادم در یکی از محله‌های متوسط شهر جلوی درب خانه‌ای نگه می‌دارد زنگ در که می‌زنم، از پشت آیفون خانمی جواب می‌دهد و ما را به داخل تعارف می‌کند، از پله‌ها بالا می‌روم به راهروی باریک می‌رسم درب که باز می‌کنم مادر خانواده به استقبالم می‌آید و از دیدن من بسیار خوشحال می‌شود و سه دختر او نیز خوش‌آمد می‌گویند، خانه‌ای با امکانات ساده که در یک طرف دوچرخه ثابت و در طرف دیگر ویلچر و واکری گذاشته شده است، پدر خانواده بعد از خوش‌آمد گویی منزل را ترک می‌کند و من در کنار دختران خانواده می‌نشینم، معصومه سادات ۳۱ ساله، منصوره سادات ۲۹ ساله و اشرف السادات ۲۳ ساله سه فرزند این خانواده هستند که سالها است از نعمت راه رفتن بی‌بهره‌اند، وقتی پای درد دل‌های مادر این خانواده می‌نشینم در هر جمله‌ای که می‌گوید از اینکه خداوند به او صبر عطا کرده سپاسگزاری می‌کند.

                          

                        

 

او که فرزندانش از حدود ۱۰ سالگی به بعد از ناحیه پا دچار مشکل می‌شوند و به مرور زمان طی فاصله ۵ سال کاملاً از ناحیه پا قادر به راه رفتن نیستند می‌گوید: اگر فرزندانم از ابتدای تولد به این مشکل دچار می‌شدند هرگز فرزند نمی‌آوردم، تمام فرزندانم پشت سر یکدیگر متولدشده‌اند، خدا رو شکر حتماً لیاقتش را داشته‌ام که خدا سه فرزند معلول را به من داده است، سکینه خانم که اکنون بیش از ۵۰ بهار را گذرانده است، ادامه می‌دهد: ابتدا که این اتفاق برای فرزندانم افتاد بسیار ناراحت بودم و سعی می‌کردم کسی فرزندانم را نبینند و اگر کسی به خانه ما می‌آمد من و پدرش آن‌ها را به اصطلاح قایم می‌کردیم، همیشه نگران و مضطرب که چه بر سر آن‌ها خواهد آمد اما به لطف خدا و درخواستی که از حضرت زینب (س) داشته‌ام اکنون دیگر مانند گذشته نیستم و همیشه می‌گویم هر کسی از مشکلات در زندگی‌اش رنج می‌برد سری به خانه ما بزند.

 

وقتی از مشکلات خودش و فرزندانش و نحوه امرار معاش آن‌ها می‌پرسم، او می‌گوید: راضی‌ام به رضایش، دست‌هایش که به نشانه سپاسگزاری بالا می‌برد پوسته‌پوسته و مانند مردان پینه بسته است از او می‌پرسم شما کار هم می‌کنید، لبخند می‌زند داشتن فرزند معلول آن هم در شرایطی که مسئولین رسیدگی نمی‌کنند نیازمند کار کردن است، من کارهای خانگی از جمله ترشی و رب و هر کاری که بتواند چرخه زندگی‌مان را بچرخاند و فرزندانم در رفاه باشند انجام می‌دهم.

 

داشتن سه فرزند معلول نیازمند صبر و تحمل و قطعاً با مشکلات زیادی همراه است و مانند یک کودک دوساله نیاز به مراقبت دارند، صبح که می‌شود ابتدا باید لباس‌هایشان را حاضر کنم و در لباس پوشیدن به آن‌ها کمک کنم، و آن‌ها را به محل سرویس که می‌خواهند به کلاس بروند می‌برم، سخنش به اینجا که می‌رسد نام موسسه نیکوکاری توانیابان را می‌آورد و بسیار برای مسئولین این موسسه دعا می‌کند، از وقتی فرزندانم با این موسسه آشنا شدند رفتارشان در خانه تغییر کرده و امید به زندگی در آن‌ها بالا رفته، شما نمی‌توانید درک کنید که داشتن سه فرزند معلول جسمی حرکتی آن هم در خانه چقدر سخت است، گذشته از این‌که تمام کارهایشان بر دوش من است، از لباس شستن گرفته تا حمام بردن، حتی اگر کسی به تلفن منزل تماس بگیرد اگر خودم نباشم کسی نمی‌تواند جواب بدهد.

 

                            

                        

 

وقتی هوا سرد است و بچه‌ها از کلاس برمی‌گردند چون منزل ما دو طبقه است در طبقه پایین امکانات از جمله سرویس بهداشتی ندارد مجبوریم در طبقه بالا زندگی کنیم لذا برای بالا بردن آن‌ها از پله‌ها مجبورم آن‌ها را به پشت خود کنم و بالا بیاورم، گذشته از این‌ها فرزندانم گاهی از اینکه مانند دیگر هم سن و سالهای خود نیستند ناراحت هستند و شاید ناراحتی شان را با بهانه‌های مختلفی که چرا مامان غذایت دیر حاضر شد، چرا اول معصومه رو بردی سر سفره، چرا این کار و کردی و چراهای دیگر ابراز می‌کنند، در واقع درآمد کم همسرم که ماهی ۷۰۰ تومان می‌گیرد، البته خدا رو شکر از نظر من وضعمان خوب است، بیمه نبودنمان و هزینه‌های سنگینی که معلولیت برای خانواده‌ها ایجاد می‌کند، من را مجبور به ترشی درست کردن و کارهای خانگی کرده است.

 

او از مسئولین بهزیستی بسیار گله‌مند است، « چند سال پیش با بازدید یکی از مسئولین حقوقی برای من برقرار شد برای نگه‌داری سه فرزند معلولم اما بعد از دو سال قطع شد، دختر آخرم اکنون سال سوم دانشگاه است برای یک ویلچر با تمام دوندگی‌هایی که کردیم به ما ندادند، حتی فرزندانم با اینکه معلولیت شدید دارند بیمه نیستند، ما خانه نمی‌خواهیم لااقل امکانات ضروری‌شان را بدهند، خانه ما نیاز به بالابر دارد، بچه‌ها اگر ورزش نکنند بدتر از این هم می‌شوند و حتی نمی‌توانند به صورت چار دست‌وپا راه بروند، ما اصلاً چیزی نمی‌خواهیم ولی یک روز بیایند پای در دل منه مادر بنشینند و ببینند با چه سختی‌هایی فرزندانم را بزرگ می‌کنم، در خانه‌ای که سه فرزند معلول وجود دارد بچه‌ها با چه مشکلاتی روبرو هستند و واقعاً به فکرشان باشند.

 

صحبت‌هایش که به اینجا می‌رسد، معصومه سادات را می‌بینم که برای برداشتن میوه که در وسط اتاق است چقدر تلاش می‌کند که خود را به سبد میوه برساند، فاصله او با سبد میوه کم است اما چند دقیقه طول می‌کشد تا خود را به آن برساند، سکینه خانم ادامه می‌دهد: وقتی شما آمدید بسیار خوشحال شدم لااقل می‌توانم کمی درد دل کنم و از ناگفته‌های زندگی‌ام بگویم، واقعاً برایم دردآور است که فرزندانم را نمی‌توانم به مسافرت ببرم، اصلاً امکاناتی فراهم نشده که بتوانم اما باز خدا رو شکر، گاهی خودم بیمار می‌شوم کسی نیست از من پرستاری کند، مجبورم با حال بدم باز هم مانند روزهای دیگر فرزندانم را برای رفتن به کلاس حاضر کنم، غذا برایشان آماده کنم، و حالا به پای درد دل این سه خواهر می‌نشینم، اشرف السادات که جسورتر از دیگر خواهرانش است و اکنون سال سوم دانشگاه در رشته پژوهش گری اجتماعی است، برای صحبت کردن پیش‌قدم می‌شود.

 

                        

 

او می‌گوید: من و خواهرانم تا ۱۰ سالگی می‌توانستیم مانند دیگران راه برویم اما به مرور زمان کاملاً معلول شدیم به طوری که الآن برای کارهای ضروری خود به مادر نیازمند هستیم و به تنهایی نمی‌توانیم فعالیت‌های روزانه خود را انجام دهیم. وقتی از او از مشکلاتش می‌پرسم، در حالی که چشمانش پر از شک شده است، اجازه نمی‌دهد این قطرات اشک از چشمانش جاری شود می‌گوید: خدا را شکر می‌کنم که مادر و پدرم هستند تا از ما مراقبت کنند، ابتدا که به این مشکل دچار شده بودیم برای خانواده و خود ما این امر پذیرفته شده نبود و پدرم به شدت ناراحت بودند و ما را از دید اقوام دور نگه می‌داشتند اما به مرور با آشنایی با مرکز نیکوکاری توانیابان توانستیم جایگاه خود را تثبیت کنیم و قبول کنیم که خدا خواسته ما این‌گونه باشیم و باید صبور باشیم. من باور کردم که معلول هستم و ناتوانی من در راه رفتن جزئی از زندگی من است، من خود را کم نمی‌بینم بلکه توانایی‌هایی دارم که شاید یک انسان سالم نداشته باشد.

 

اشرف السادات از عکس‌العمل مردم وقتی در خیابان او را مشاهده می‌کنند می‌گوید: در گذشته وقتی به خارج از منزل می‌رفتیم مردم نگاه ترحم گونه‌ای به ما داشتند اما اکنون این نگاه‌ها خوشبختانه وجود ندارد و مردم با ما مانند دیگر افراد جامعه برخورد می‌کنند، به اینجا که می‌رسد معصومه سادات دختر بزرگ خانواده می‌گوید: چند روز پیش که به کلاس گلیم‌بافی می‌رفتم چرخ ویلچر من دچار مشکل شده بود بلافاصله فردی که در حال رانندگی در نزدیکی من بود از ماشین پیاده شد و به کمک من آمد، اشرف السادات می‌گوید: آرزویم این است که مانند قبل از ۱۰ سالگی‌ام بتوانم روی پای خودم بایستم و مادرم هیچ‌گاه سالخورده نشود او زحمات فراوانی برای ما می‌کشد گاهی فکر می‌کنم اگر روزی نباشد چه بلایی بر سر ما خواهد آمد، در حین گفتگو کاغذی را به من می‌دهد و می‌گوید قبل از اینکه شما به اینجا بیایی این نامه را نوشتم تا به مسئولین برسانید، نامه را که باز می‌کنم این‌گونه نوشته است« من خیلی دوست دارم با رهبر عزیزمان صحبت کنم و الآن هم خواهش می‌کنم شما به عنوان خبرنگار که با اقشاری مثل ما برای تهیه گزارش زیاد سروکار دارید گفته‌های ما را به مسئولین برسانید، همان‌گونه که مسئولین به احوالات خانواده جانبازان و شهدا رسیدگی می‌کنند و از حالشان خبر می‌گیرند ما هم از نظر من نوعی جانباز هستیم آن هم سه تا جانباز، این عدالته کسی از حالمان خبر نداشته باشد. چرا من نباید از کمترین امکانات برخوردار باشم، برای داشتن کوچک‌ترین امکانات باید کلی در بهزیستی دوندگی کنیم و در نهایت بی‌نتیجه بمانیم آیا ما حق زندگی نداریم آیا ما دل نداریم»، خودم را کنترل می‌کنم تا اشک از چشمانم جاری نشود. ادامه می‌دهد: در مسیر رفت‌وآمدم به کلاس حتی یک اتوبوس که مخصوص معلولین است وجود ندارد و این برای ما سخت‌تر می‌شود.

 

                        

 

از منصوره سادات که بسیار آرام است می‌خواهم که از خودش و مشکلاتش بگوید: دست مادرم را می‌بوسم مشکلات را که شما خودتان بهتر می‌دانید و اکنون می‌بیند اما باید بگویم مادرم بهترین مادر دنیا است با بهانه‌گیری‌های ما و هر مشکل و سختی که داریم ما را با جان‌ودل بزرگ می‌کند و اگر ما گاهی از این وضع شکایت کنیم، او ما را به صبر دعوت می‌کند. سکینه خانم از اینکه دخترانش از او سپاسگزاری می‌کنند بلافاصله می‌گوید دخترانم بسیار خوب و قانع هستند. صحبت‌ها که به پایان می‌رسد مادر و دختران از من خواستند که بسیار از موسسه توانیابان که به آن‌ها امید به زندگی داده است از طرف آن‌ها تشکر کنم، آن‌ها معتقدند اگر این موسسه نبود خود را باخته بودند و زندگی برایشان سخت‌تر از این بود.

 

از منزلشان که بیرون آمدم در تمام مسیر راهم این خانواده و کارهایی که سکینه خانم مادر این خانواده در آن یک ساعتی که من آنجا بودم د ذهنم مرور می‌کردم، چطور می‌شود خداوند به یک زن چنین توانی بدهد که حتی یک دقیقه آرام نباشد و در تکاپوی انجام کارهای فرزندانش باشد و در هر جمله‌اش خدا را شکر کند، به راستی تنها مادر است که می‌تواند همه این سختی‌ها را تحمل کند اما باز شاکر باشد.

 

                         

 

                              

کد خبر 768994

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha