خبرگزاری شبستان – سرویس قرآن و معارف: «اگر تعارض و جنگ و جدالی وجود دارد به خاطر فقدان روح حقیقت جویی است به قول شهید مطهری روح حقیقت جویی و روحیه علمی را باید رواج داد و یکی از موانعی که اجازه نمی دهد حوزه ها و دانشگاه ها در تعامل و همکاری و وحدت با هم عمل کنند این است که ما اغلب فاقد آن روحیه حقیقت جویی هستیم.»
آنچه در ادامه می آید بخش پایانی گفتگوی خبرنگار گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان با حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی واعظ موسوی استاد حوزه و دانشگاه درباره وحدت دو نهاد تاثیرگذار یعنی حوزه و دانشگاه است.
در بخش اول گفتگو به این موضوع اشاره کردید که در گذشته علمی این کشور اساسا دو نوع علم یا دو نوع از عالمان را نداشتیم که احساس دوگانگی داشته باشیم و بخواهیم این دوگانگی را رفع و رجوع کنیم. در این باره توضیح بیشتری می دهید؟
ببینید آن روز عالمان مسلمان در همین مراکز بسته به استعدادها و ظرفیت هایی که داشتند انتخاب می کردند که کدام رشته از این علوم را بخوانند و می دیدید آن ها که مستعدتر هستند طب را در کنار فلسفه و فلسفه را در کنار نجوم و فقه می خواندند حال هم اگر این اتفاق در مراکز علمی ما روی بدهد سالبه به انتفاء موضوع می شود یعنی وقتی ما مراکز علمی داشته باشیم که در آن ها همه این علوم در کنار هم تدریس شود در آن صورت اساسا آن وحدت به وجود آمده است و نیازی نیست که ما این اتحاد را برقرار کنیم چون جدایی نیست که بخواهیم این دو مرکز را به هم وصل کنیم چون این دو مرکز یکی شده است.
اما این که چرا ما در حال حاضر این دو مرکز را جدا از هم داریم به خاطر این است که ما دست به تقسیم بندی می زنیم و علوم جدید و علوم قدیم و اسلامی و غیر اسلامی می کنیم و همین تقسیم بندی ها باعث می شود که ما بین این دو مرکز احساس جدایی داشته باشیم.
نکته دیگری هم در این باره می توان رصد کرد. مولانا حکایت آن چند نفر ترک و فارس و یونانی و عرب را می آورد که می خواستند چیزی بخورند. عرب گفت من عنب می خورم. یونانی گفت من استافیل می خورم. فارس گفت من انگور می خواهم و ترک هم گفت من اوزوم می خورم. بعد این ها حسابی با هم درافتادند آن یکی می گفت نه من استافیل نمی خواهم من انگور می خواهم. آن یکی می گفت من انگور نمی خورم من عنب می خواهم بخورم و همین طور اختلاف بین این ها به وجود آمده بود تا این که این چهار نفر به بازار رفتند و دیدند که دست روی یک چیز گذاشته اند. می خواهم عرض کنم که گاهی یکی از عواملی که باعث شکل گیری اختلاف می شود این است که زبان مشترک وجود ندارد و شاید یکی از عواملی که وهم اختلاف بین حوزه و دانشگاه را پدید می آورد همین نداشتن ادبیان و زبان مشترک است. دیدگاه تان در این باره چیست؟
قصه ای که شما از مولانا بیان کردید شبیه آن بیت حافظ است که "جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند". من از این بیت حافظ استفاده ذوقی می کنم که بگویم اگر تعارض و جنگ و جدالی وجود دارد به خاطر فقدان روح حقیقت جویی است به قول شهید مطهری روح حقیقت جویی و روحیه علمی را باید رواج داد و یکی از موانعی که اجازه نمی دهد حوزه ها و دانشگاه ها در تعامل و همکاری و وحدت با هم عمل کنند این است که ما اغلب فاقد آن روحیه حقیقت جویی هستیم.
چرا این روحیه وجود ندارد؟
به خاطر این که یک ساختار ذهنی بسته چه در حوزوی ها و چه در دانشگاهی ها شکل گرفته است که حقیقت را می خواهند در آن ساختار معنی و تفسیر کنند و اختلاف و نزاع و جنگ پیش می آید اما اگر ما به تعبیر شهید مطهری از همان فصل کودکی اطفال خود را با این رویه تربیت کنیم که آن ها روحیه حقیقت جویی داشته باشند یا به تعبیر رهبری کرسی های آزاداندیشی برقرار باشد و افراد آزاداندیش و بدون تعصب ورزی تربیت شوند در آن صورت حوزوی ها یا دانشگاهی ها از آن ساختارهای ذهنی متعصب بیرون می آیند و حقیقت را بیرون از این چارچوب های بسته دنبال می کنند در حالی که ما امروز چه در حوزه و چه در دانشگاه شاهد تحجر هستیم فرق نمی کند وقتی یک دانشگاهی فکر و اندیشه خود را به سمت علوم دیگر به سمت سخنان دیگر بسته است و از یک متفکر و یک مکتب فکری خاص تبعیت می کند و فقط آن را برحق می شمارد در حقیقت تعصب می ورزد و بسته نگاه می کند همچنان که اگر یک حوزوی هم این گونه باشد اندیشه خود را در یک قالب محدود کرده است و کادر ذهن خود را بسته است. متاسفانه گاه در دانشگاه های ما این محدود کردن اندیشه به اسم روشفکری هم تبلیغ می شود.
در مجامع علمی و آکادمیک ما گاه سوفسطایی هایی شبیه سوفیسطت های 25 قرن پیش دیده می شوند که مقابل بدیهی ترین باورهای مردم تشکیک می کنند و اسم آن را روشنفکری می گذارند. این مرض و بیماری بدی است. برخی می آیند باورهای مردم را تخریب می کنند و اسم این عمل را روشنفکری می گذارند . من همیشه در دانشگاه ها و جاهای مختلف داد زده ام که باور بالاتر از علم است. همواره بر روی این تاکید کرده ام که علم زدگی ما را نجات نخواهد داد در حالی که برخی از حوزوی ها و دانشگاهی های ما علم زده اند و تصور می کنند که علم می تواند همه گره ها را باز کنند در حالی که باور و یقین ارزش است و موضوعیت دارد بنابراین لازم نیست که ما باور را علمی کنیم یا از طریق علم به باور برسیم، در حالی که برخی از حوزوی های ما در برابر دانشگاه و رویه های آن احساس حقارت می کنند و می خواهند که باورهای مردم را علمی کنند و این یک قهقرا و خطای بزرگ است.
مثال می زنید؟
فرض کنید می خواهند دلایل علمی برای نماز خواندن بتراشند در صورتی که ضرورتی برای این کار وجود ندارد. یک باور در دل من است که عمری مرا اداره کرده است و می بینید که فرد ناآگاهی با ژست روشنفکری این باور را از بین می برد و تو را دچار سرگردانی و شک می کند و آخر سر هم به عنوان جایگزین چیزی به تو نمی دهد. پیشنهاد من به دانشگاه و حوزوی ها این است که به جان باورهای مردم نیفتند این روشنفکری نیست که ما با علم زدگی بخواهیم مسایل را حل کنیم. تو اگر راست می گویی به باور مردم بیفزا یا باور ضعیف را به باورهای قوی تبدیل کن نه این که باور را از مردم بگیرید و چیزی هم به آن ها ندهید.
نظر شما