جسم و جانِ« تک فرهاد» تشنه است/شوقِ وجودِ مستعد این بچه ها را چه کسی پاسخ می دهد؟

در جاده ریگان-ایرانشهر از سمت راست وارد یک پیچ خاکی شدیم؛ هر چه جلوتر رفتیم بر سختی جاده و گرمای هوا افزوده شد و بر خلاف انتظار که از چپ و راست مسیر آبادی جستجو می کردیم اما کویر بود و کویر بود و کویر.

خبرگزاری شبستان-کرمان:‌ دومین مقصد تیم کمیته امداد استان کرمان برای خدمات دهی به مناطق محروم و دور افتاده و بررسی وضعیت معیشت و زندگی نیازمندان، روستاهای ریگان در منطقه «تکِ فرهاد» بود؛ پس از ساعتها طی مسیر از مرکز استان و در جاده های آسفالت و هموار که از سحرگاه یکی از روزهای شهریور در خنکای هوای روزهای آخرین ماه تابستان آغاز شد، حوالی 10 صبح وارد منطقه ای شدیم که کاملاً متفاوت از آنچه پشت سر گذاشتیم؛ بود، حتی خودروهایی که با آن از کرمان به ریگان رفتیم نیز جای خود را به خودروهای مناسب با جاده های خاکی و سخت داد.

 

در جاده ریگان-ایرانشهر از سمت راست وارد یک پیچ خاکی شدیم؛ هر چه جلوتر رفتیم بر سختی جاده و گرمای هوا افزوده شد و بر خلاف انتظار که از چپ و راست مسیر آبادی جستجو می کردیم اما کویر بود و کویر بود و کویر؛ نه آبی نه علفزاری و نه حتی آدمیزادی. تا اینکه به منطقه تک فرهاد رسیدیم. درست وسط آن کویر وسیع بود که چندین ساختمان برپا و مسجدی که به همت سپاه ساخته شده بود و مدرسه ای که در دست ساخت داشتند و موتور آب که از کار افتاده بود و همه اینها بدون حتی یک نفر سکنه.

 

بی آبی باعث شده بود مردم منطقه به حاشیه شهر پناه ببرند. پس از بازدید اجمالی از تک فرهاد به سمت مقصدی که ما{خبرنگاران} نمی دانستیم کجاست حرکت کردیم. این مسیر اما سنگلاخ و مارپیچ بود و از تکان های شدید خودرو تعادل نشستن سرنشینان نیز به شدت به هم می خورد.

 

حوالی ظهر بود که در آن برهوت بی آب و علف به نخل های خشکیده ای رسیدیم که نوید سکونت در آن منطقه را می داد؛ اما چه سکونتی؟! خودروها متوقف شد، سر چرخاندم؛ در سمت چپ جاده سختی که پشت سر گذاشته بودیم سکونت گاهی بر بلندی تپه ای برپا بود. همه آن سکونت گاه که اینهمه راه را تا رسیدن به آن طی کردیم متشکل از حصاری سنگی، سقفی حصیری و تنها یک سبد ظرف و چند پتو و بالشت و یک مشک آب برای چیزی شبیه زندگی بود.

 

«مه گنج» زن مهربان کویری و ساکن آن آلونک که زنِ دوم مردِ غایب خانه است، دو تا از بچه ها را به خرما چینی فرستاده و دو تا کوچکتری نزد خودش هستند؛ مرد غایب خانه هم در شهرستان نرماشیر به زن اول و سوم رسیدگی می کند!!!

 

بچه ها در ابتدا که ما را می بینند خیلی گرم نمی گیرند و حتی فرار می کنند اما آرام آرام با گفتگویی که از فاصله چند قدم با سمیه این دخترک مهربان و پرهیجان شروع می کنم، علی اکبر هم نزدیکتر می آید و بقیه هم به ما می پیوندند.

 

به اتفاق مسئولین و تنی چند از اهالی آنجا وارد آلونک می شویم و مدیرکل کمیته امداد شروع به صحبت می کند. مه گنج می خواهد چای بگذارد که به او می گوید بیا بنشین ببینم چه مشکلاتی دارید.

 

گویا در آن منطقه که آن را «کَشنَل» می گویند 10 آلونک مشابه وجود دارد و همه دلبستگی اهالی همان چند نخلی است که از آن کسب درآمد می کنند. آب آنجا از چشمه تأمین می شود.

 

«چه بسا در میان اینها نخبه وجود داشته باشد، خواهش می کنم بیشتر و عمیق تر فکر کنید و نگذارید آینده این بچه ها، گرفتارِ فقر وراثتی شود. یک کارمند بهداشت چگونه به این منطقه برای واکسن بچه بیاید؟ یا اصلاً اگر کسی بخواهد خدمتی به شما ارائه کند چگونه این کار را بکند وقتی این مسیر دشوار جاده سنگلاخی پیش روی او است؟ اصلاً خدمت رسانی به شما مقرون به صرفه نیست.

 

اگر زندگی می خواهید، رفاه و بهداشت و مسکن می خواهید راهش ماندن غیر از اینجاست. ما آمدیم شما را راهنمایی کنیم، چرا از اینهمه امتیازی که نظام جمهوری اسلامی اعم از وام های بلاعوض مسکن و تسهیلات دیگر می دهد خودتان را محروم کردید؟ مشاغل خرد برای شما ایجاد می کنیم که مشاغل موفقی هم هست. به منطقه تک فرهاد بیایید و یکجا نشین شوید»

اینها صحبت های یحیی صادقی، مدیرکل کمیته امداد استان در خطاب به اهالی آنجا است اما مردها حرف خودشان را می زنند و حاضر به دل کندن از نخل ها نیستند.

 

مدیرکل کمیته امداد می گوید خیلی خب، نخل ها و آلونک ها مال خودتان، کسی نمی خواهد اینها را از شما بگیرد. زن و بچه را به منطقه تک فرهاد بیاورید و خودتان به نخل ها سر بزنید؛ مردها باز هم اما و اگر می کنند.

سرگرد مصطفی دهقانیان، فرمانده سپاه شهرستان ریگان هم از فراهم آمدن سازو کار و مقدمات تجهیز موتور آب منطقه تک فرهاد می گوید که قرار است دوباره جان بگیرد.

 

مه گنج و دیگران از مشکلات و خطرات هجوم حشرات موذی که هر لحظه ممکن است جان خود و بچه ها را به خطر بیندازد می گویند. مشاهده وضع زندگی آن خانواده ها، سر و وضع بچه ها، نبود حتی یک قلم میوه در آنجا و..و..و... مرا به خجالت از خودم واداشت که با اینهمه نعمت و امکانات و رفاهی که در آن هستم باز نگران فردا و فرداها هستیم و بدتر از همه اینکه با اینهمه نعمت چه می کنیم؟!

دلم می گیرد وقتی بچه های زیبا رو با چشمان و موهای رنگی را آنقدر خاک آلوده و غبارگرفته می بینم که حتی کمترین مواد شوینده در اختیار خانواده های آنان نیست که به سر و روی بچه ها صفایی دهند.

 

نبی الله با لباس محلی کهنه و مندرس در گوشه ای ایستاده، به سمتش می روم دانش آموز کلاس پنجم است اما اسامی ائمه را یاد ندارد! چشمان نبی الله پر از شوق است، شوقِ دانستن...اما وقت ما ضیق تر از آن است که حتی یک بذر کوچک معرفت در زمین مستعد دل دریایی نبی الله بکاریم.

 

ام البنین، دانش آموز کلاس ششم است و دوست دارد در آینده دکتر شود. از لحن کلامش پیداست دختر فهمیده ای است، در گفتوی کوتاهی که با او داشتم متوجه بعضی از کمبودهای مسائل مذهبی در زندگی او شدم.

 

این گفتگوهای پراکنده خیلی طول نمی کشد که می گویند وقت رفتن فرا رسیده و خداحافظی من از بچه ها توأم می شود با توزیع سبد غذایی که کمیته امداد برای مردم آنجا تدارک دیده است.

 

«سرزه» و «عطاآباد سیف الدینی» از دیگر روستاهایی است که بازدید کردیم اما درصد محرومیت هیچیک به اندازه کشنل نبود. خانه بهداشت مرزه که تنها خانه بهداشت آن منطقه است از کمترین دارو بی بهره است و تنها یک دستگاه فشارخون در اختیار خانم بهداشت است!!!! پزشک ماهی یکبار به آنجا سر می زند و بیماران را ویزیت می کند و می رود تا ماه دیگر؛ حالا در این فاصله اگر کسی مشکلی پیدا کرد یا شانس می آورد و به ریگان می رسد و یا مثل آن زن بارداری که اهالی می گویند عقرب او را گزید، می میرد!!!!

 

40 سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد و با وجود همه تلاش هایی که شده اما محرومیت ها هنوز وجود دارد آن هم در حد محرومیتی مانند کشنل. این حضور کمیته امداد اما یعنی گستردگی خدمات نظام جمهوری اسلامی در دورافتاده ترین مناطق و تلاش خدمت گذاران نظام برای رفع این محرومیت ها.

آنچه ذهنم را به خود مشغول کرده فقر بالاتر از فقر اقتصادی است؛ فقر فرهنگی را می گویم؛ آیا به همین مقدار که کمیته امداد و نهادهای حمایتی برای آب و نان و خانه محرومان تلاش می کنند نهادهای فرهنگی و آموزشی چون حوزه و دانشگاه، آموزش و پرورش، سازمان تبلیغات و... برای نیازهای روحی و محرومیت های معنوی هم تلاش می کنند که اگر تلاش می شد چرا دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی اسامی ائمه را یاد ندارد؟ آن دختر محجبه روستایی نماز نمی خواند؟ اهالی کشنل، از درک رفاهی بیشتر از آنچه ۵۰ مَن خرما در سال برای آنها دارد عاجز هستند و به زندگی محقرانه خو  گرفتند؟! و یا آن زنی که در منطقه محروم «بنگرو» چون نماز خواندن نمی داند، سحرگاه و ظهر و شام فقط ۲۰ دقیقه رو به قبله می نشیند؟

شوقِ وجود نبی الله ها و ام البنین ها را چه کسی باید پاسخ دهد؟! آینده ای که پیش روی نازنین زهرا آن دختربچه چشم رنگی و مو طلایی است چگونه آینده ای است؟ می توان افقی گسترده پیش روی سمیه گشود که هنوز به سن تکلیف نرسیده اما به حکم فطرت و در آن گرمای سوزان روسری بر سر دارد.... همه اینها در هاله ای از ابهام است چون معلوم نیست چه کسی می خواهد باز سنگین این مسئولیت را به دوش بگیرد و عاشقانه و خالصانه پا به عرصه خدمت فرهنگی برای این مردم بگذارد.

 

مگر نه اینکه «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» گرچه بارها و بارها شاهد فعالیت روحانیون از جان گذشته ای بودیم که همه ی رفاه شهر را سه طلاقه کرده و  با زندگی در دل محرومیت اما بذرهای معرفت و ایمان و معنویت در دل محرومان می کارند اما کشنل از این هم بی بهره است.

 

طاهره بادامچی

کد خبر 724545

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha