به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، در پی حقیقتند و قلم هایشان درخت هائی است برای اکسیژن آگاهی، واژه هایشان از جنس علم و آگاهی است و در پی درمان دردهای جامعه اند؛در پی بیان خوبی ها و زیبائی ها و گاه هم از تلخی ها می گوید و سختی ها ، خبرنگاران سختی می بینید و دم نمی زند و قلم می زند،گاه بی مهری می بینند و باز هم دم نمی زنند و قلم می زنند.
این روزها شاید خیلی ها در پی ورود به این حرفه باشند یا ادعای حرفه ای بودن در آن را داشته باشند، اما حقیقت این است که باید در این راه خون دل ها خورده باشی ، علم همراه تجربه در این راه به کمکت می آید تا در این راه از بهترین ها شوی و به حق قلم بزنی و در پی حقوق مردم باشی.
به بهانه روز خبرنگار پای درد و دل های برخی از خبرنگاران نشستیم که در ادامه می خوانید.
گاهی سردی رفتارشان واژه احترام را شرمنده ساخت
عاطفه گودرزی، خبرنگار حوزه تجسمی باشگاه خبرنگاران جوان: اینکه توی تقویم یك روزی هست به نام ما و حرفه ای كه داریم خیلی خوب است، هم یاد خودمان بیاید كه چه روزهایی را برای نقطه ای كه در آن ایستاده ایم سپری كردیم و خیلی بیشتر یاد كسانی بیاید كه توی همین روزها و شبها گاهی رنجاندند ما را با حرفهایشان و گاهی با نگاهشان تحویلمان نمی گرفتند و گاهی سردی رفتارشان واژه احترام را هم شرمنده می ساخت.
البته بوده اند كسانی كه بزرگ بودند و فرهیخته و شهرت و جایگاهشان نه تنها مانعی نبود برای فروتنی كه پلی بود برای بزرگتر شدن و پختگی صدچندانی كه هربار با هر مصاحبه و نشست و كنفرانس خبری كه بود دلت میخواست ساعتها با آنان به گفتگو بنشینی و لذت ببری از وجود ارزشمندشان.
امروز روز ماست، روز خبرنگاران تازه كار و كاركشته خبرنگاران پیر و جوان كه با هر سلیقه و هرمیزان سابقه كاری در یك چیز مشتركند:
عشق
عشق به قلم
عشق به مردم
عشق به كار
ما از سالها پیش رخت خبرنگاری بر تن كردیم و شاید نمیدانستیم با این كسوتی كه انتخاب كرده ایم از حداقل هایی محروم می شویم كه حق مسلم ماست، اینكه بعد از سال ها كار كردن در ارزوی بیمه بمانیم و یا حق التحریر باشیم و امنیت شغلی برایمان مفهوم نداشته باشد را شاید در همان روزهای آغازین نمی دانستیم اما پا به این عرصه گذاشتیم و روز به روز شیرینی خدمت به خلق خدا بیشتر زیر زبانمان مزه كرد. یادمان داد كه چقدر دلچسب است سراغ مردم زجر كشیده رفتن، دردشان را دیدن و لمس كردن، زبان نداشته شان شدن و پشت درب اتاق مسئولین سماجت به خرج دادن و حقشان را با دل وجان ستادن و لبخند را به خانه هایشان مهمان كردن مگر میشود در پی اقتتاح یك سالن كوچك ورزشی كه نتیجه پیگیری های تو بوده باشد شاد شدن دل كودكی را نظاره كنی و این را از لطف پروردگارت ندانی.
در این راه كه قدم می گذاری حتی اگر ساعت كار نداشته باشی و حقوقت مكفی نباشد و مجبور باشی مدام اخبار را رصد كنی و روز تعطیل و غیرتعطیل برایت مفهومی نداشته باشد دیگر پایت گیر است و نمیتوانی رهایش كنی.خبرنگار كه باشی رنگ دنیایت به گونه ی دیگری است،درد مردم را بیشتر می فهمی ،لبخندشان را عمیق تر حس میكنی ،با شادی هایشان بیشتر شاد میشوی و خلاصه كلام كه زندگی ات گره می خورد با اتفاقات ریز و درشتی كه دیگر نمیتوانی به راحتی از كنازشان عبور كنی حس مسئولیتی در تو متولد میشود كه به واسطع آن باید به هوش باشی، باید دقیق ببینی دقیق بشنوی دقیق بخوانی و چقدر خوب است كه روزی توی تقویم كشور ما هست كه فرصتی می دهد به همگان كه دقیق تر باشند و به احترام خبرنگاران بایستند و دست كم برای یك روز به پاس تلاششان ببیشتر آنان را ببیند و قدردانشان باشند.
خبرنگار!روزت مبارك
اصالت بار و پرنفس به سمت نور
آرزو عطائی،خبرنگار حوزه نفت وانرژی، خبرگزاری شانا: با نوشته هایش به پدیده ها و موضوعات جان و خط و ربط می دهد و می تواند آن ها را به هر سمت و سوئی هدایت کند، این قدرت قلم خبرنگار است، قدرتی که باید به خوبی از آن محافظت کرد، چرا که علاوه بر آن که تاثیرگذار و بران است، اغواگر و افسونگر نیز هست؛ خبرنگاری شغلی محسوب می شود که به عقیده من رعایت حق الناس در آن بسیار حیاتی می شود و بر رفیع ترین قله ها می نشیند؛ مهمترین رسالت این شغل فارغ از همه آرزوها و آمال و خط و ربط های شخصی و سیاسی و حزبی و سازمانی، آگاهی بخشی و جستجوی حقیقت در راه انسانیت و انسان است و باقی اهداف با فاصله بسیاری در دامنه قرار می گیرند. جامعه از تمام ما، شغل هایمان، رویاهامان و عملکردهایمان شکل می گیرد و حرکت صحیح در جستجوی حقایق محض، نوشداروی دردهای مردم زمانه امروز است و در این راه هیچ چیز حتی جان بهایی ندارد. از خودمان شروع کنیم، دیوانه وار به دنبال کورسویی از روشنایی در راهروهای تاریک و پیچ در پیچ و ناعادلانه ظلم ها و بی انصافی ها و دروغ ها و گستاخی های جهان امروز باشیم، اصالت بار و پرتلاش و پرنفس به سمت نور بدویم تا شاید اندکی روشن کننده مسیر باشیم، با وجود همه نامرادی ها و کاستی ها درگیر بازی های حقیرانه و ناپاک نشویم و میراث حرفه ای مان را اصیل و پرابهت و راستگو به آیندگان بسپاریم.
رانتخوار و اقازاده نیستیم!
آزاده آقاجانی، خبرنگار حوزه اجتماعی: روز خبرنگار است، روز کسانی که لاکچری و آقازاده نیستند رانتخوار هم نیستند اما عشق به کار دارند به آن می بالند.
هیچ کدامشان حاضر نیستند برای به دست آوردن پول، شغلشان را رها کنند چون عاشقند برای کارشان با موانع می جنگند.
خبرنگاران حقوق مردم را پیگیری می کنند اما کسی نیست که حقوق از دست رفته آنان را پیگیری کند.
بیمه رانندگان را پیگیر می شوند اما بیمه خودشان هنوز بلاتکلیف است.
تلاش می کنند تا با اطلاع رسانی جلوی بیکاری را بگیرند اما خودشان طعمه بیکاری می شوند چون بودجه ای برای تامین کاغذ نیست.
همه اینها را گفتم اما بدانید همه خبرنگاران تنها یک هدف را دنبال می کنند و آن آبادانی ایران است.
غول صد چشم مهربان و گاهی مهیب
علی هادیلو،خبرنگار: آرگوس به دنیای ما بازگشته است، می گوید چنته اش پر از خبر است، هر چند خبر از گذشته اش ندارد، چون دیگر آن گذشته تبدیل به افسانه ای شده در سطور کتاب ها. در یک گذشته خیلی دور که کمتر کسی یادش می آید، این پهلوان عادت کرده بود به کابوس دیدن با یک چشم، همیشه خدا این چشم بسته خسته کابوس می دید، اما آنروز که بیدار شد همه چشم هایش به خواب رفته بود، خوابی عمیق و شیرین که به عمرش تجربه نکرده بود، یک چیزی این وسط تغییر کرده بود، این دفعه خبری از کابوس نبود، هر وقت می خواست بخوابد یک چشمش را می بست و چشم های دیگر تا دوردست ها را می کاوید، بیدار که شد جهان تغییر کرده بود و دیگر آن جهان دیروز نبود، این خواب مثل خواب اصحاب کهف بود، دنیا عوض شده بود، آرگوس با خوابش دنیا را به باد داده بود. بعضی از آدم هایی که شامه تیزی دارند می گویند این غول صدچشم جهان چندین صدا که امروز بازگشته، دست کمی از «آرگوس» افسانه ای ندارد، پهلوان صدچشمی که مامور به حراست از ناموس وطن آرمانی یونیان شده بود؛ اما هرمس مامور خدایان در سلک چوپانان از راه رسید و با حکایت های چرب و شیرین و نوای نی خواب آورش، یک به یک این چشم ها را خواب کرد و ناموس وطن یونانیان را ربود. آرگوس افسانه ای این روزها به دنیای ما قدم گذاشته است، با همان مهابت و صلابت، اما این نگهبان عظیم الجثه صد چشم و بل هزاران چشم، گاه نه در قامت یک غول مهربان، بلکه گاه به شکل یک دیوی مهیب ظاهر می شود، دیوی که کابوسی برای کودکان و مردم حیرت زده می شود و خواب را از چشم آنها می رباید. دیوی که گاه چنته اش پر از ناامیدی، جنگ، قتل عام، خشونت و تجاوز می شود، این غول ما را از آینده می ترساند، آینده ای که قرار است آغوشش را به روی ما بگشاید. برای همین آنها توصیه می کنند که آرگوس دنیای خبر، باید ششدانگ حواسش را جمع کند، هرمس همین دور و برهاست با صدای موزون ناموزونی می خواهد حواس آرگوس دنیای خبر را پرت و دوباره دنیا را عوض کند.
همکاران عزیز از جان، این داستان نیست، همیشه گفته ام همه سرمایه زندگی ام آبرویم هست اگر برود سرمایه ای ندارم، همه این مقدمه بهانه ای بود برای اینکه این روز را تبریک بگویم، امیدوارم روزی ما خبرنگاران به وطن حقیقی خبرنگاران بازگردیم، وطنی که مردم با احترام بدان می نگرند و هر کلامی که از قلم و زبان ما خارج می شود، با جان می پذیرند.
فقط یک کلمه: "اخلاص"
زینب سادات شاه صاحبی- خبرنگار شبکه افق
یا فتاح
نشسته بودیم سر کلاس خبرنگاری.
و منتظر؛ که حالا کسی بیاید و از فوت و فن مصاحبه بگوید و ارزش های خبری و ...
آمد.
بعد از «سلام علیکم» ، سه جمله خطبه عربی خواند؛ مُدَرسِ کلاس خبرنگاری.
و اولین جمله اش این بود: سه کتاب هست که حتما باید بخوانید، پیش نیاز کارتان است؛ نه آن جور که تا امروز خوانده اید، نه.
از امروز به عنوان کسی که می خواهد خبرنگار شود، دست بگیرید و بخوانید.
رساله حقوق امام سجاد (ع)، نهج البلاغه و قرآن.
و بعد ترجمه آن خطبه عربی را گفت، همان جمله های بعد از سلام اش.
انتخابی بود از خطبه های نهج البلاغه، که از قضا مکرر شنیده بودیم، اما برداشت آن روزمان، چند توصیه جدی بود برای خبرنگاری در دهه هشتاد!
جماعت پشت میز نشسته، تا همین جا هم، به قدر کافی چیزهایی که انتظار نداشتند، شنیده بودند.
اما انگار فرآیند غافلگیری هنوز ادامه داشت.
مدرس کلاس خبرنگاری که سردبیر یکی از روزنامه های پر سروصدا و پرمخاطب آن روزها هم بود، بلند شد و و روی تخته نوشت: اخلاص.
و گفت: خبرنگار نشست خبری رییس جمهورید یا همایش کودکان کار یا ارکستر سمفونیک تهران، فرقی نمی کنید. اگر تکلیف تان با این یک کلمه، با «اخلاص» روشن نباشد، کارتان نمی گیرد.
و بعد از همه این ها؛ تازه به کلمه های آشنای دنیای خبر، به ارزش های خبری هم که رسید، پتکی زد به عمارت پیش ساخته دانسته های مان و گفت: ارزش های خبری را؛ نه در جذابیت و شهرت و تازگی، که در شرافت و حقیقت و کیفیت درد و حقیقت وجود آدم ها پیدا کنید.
و با گزاره هایی شبیه این؛ جای هنرپیشه ها، فوتبالیست ها، اهل سیاست، روستایی ها، کپرنشین ها، جانبازها و مردم عادی کوچه و خیابان را تنظیم کرد توی ذهن ما.
ما که هنوز در شگفتی حرف های متفاوتش، درمانده بودیم.
و اینچنین شد که ما «مردم نگار» شدیم.
نظر شما