به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل پایگاه خبری سوره مهر، مراد هنرمند یکی از همان جوانانی است که در جایی بین زمین و آسمان با چشمهایش جنگید. او که به عنوان دیدهبان در جبههها حضور داشت خاطراتش را در کتاب «با چشمهایم جنگیدم» روایت کرده است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «یک بار موقع ردشدن از روی پل، زمانی که میخواستیم بیاییم سمت بوارین، از بس عراقیها تیراندازی کردند، وسط راه خوابیدم و برای چند دقیقه تکان نخوردم. دوستم عباسی فکر کرد تیر خوردهام، به سرعت خودش را به من رساند و کنارم خوابید. گفت: «طوریت نشده؟» گفتم: «نه، طوریم نشده. خوابیدم که از شدت تیراندازی کم بشه. من میرم، تو هم بیا!» این را که گفتم بلند شدم و با سرعت هرچه تمام دویدم و خودم را به خاکریز آنطرف پل رساندم و پشت آن پناه گرفتم.
بلافاصله بعد از من، عباسی هم خودش را به پشت خاکریز رساند و با خنده گفت: «فکر کردم زدنت!» گفتم: «نه، زدن من به این راحتیا نیست!» این را که گفتم دوتایی خندیدیم. آخر وقتی با عباسی لب اروند با دوربین خط دشمن را زیر نظر میگرفتیم، همیشه بهشوخی، دستش را روی شانۀ من میگذاشت و فاتحهام را میخواند، میگفت: «الان گلوله میاد مستقیم میخوره به پیشونیت!» بالاخره شوخیهایش به بار نشست و بهجای اینکه من تیر بخورم، این اتفاق برای خودش افتاد. یک روز که من دنبالش نبودم، در حین ردشدن از پل، تیر عراقیها به پایش خورد و همین باعث شد، او را به عقب منتقل کنند.»
«با چشمهایم جنگیدم» خاطرات دیده بان و دیدهور هرمزگانی جانباز شیمیایی مراد هنرمند نوشته«زهرا اسپید»به همت سوره مهر منتشر شد.
نظر شما