به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان؛ چنان که از نوشتهها و عملکرد امام موسی صدر بر میآید، زیربنای ساختار اندیشه ایشان را مسأله «تأمین زندگی اجتماعی شایسته برای انسان» تشکیل میدهد. در اندیشه امام حیات آدمی وسیلهای است برای ارتقای جایگاه او و تحقق ارزشهای انسانی؛ آنچنان که شریعت اسلامی نیز بدان اشاره دارد. در اندیشه امام صدر «آزادی» مسئولیتی انسانی در برابر خداوند و مبنای اصلی شکل گیری جامعه انسانی خیرخواه به شمار میآید. از سوی دیگر، محور همکاری با «دیگران»، و از جمله «غرب»، توانایی ذاتی و فکری آن تمدن برای تحقق رسالت الهی در میان انسانها و رساندن آنان به مقام جانشینی خداوند بر روی زمین است.خبرگزاری ایکنا در گفتگو با دکتر شریف لکزایی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و نویسنده کتاب منتشرنشده اندیشه سیاسی امام موسی صدر به بحث درباره جایگاه آزادی در اندیشه های او پرداخته است که اکنون پیش روی شماست.
آقای دکتر شما اثری در دست طبع دارید که درباره اندیشه امام موسی صدر دارید که در آنجا مبسوط به بحث آزادی پرداختید، ابتدا به صورت مختصر راجع به مختصات اندیشه سیاسی امام موسی صدر توضیح دهید؟
آقای دکتر طباطبایی بعداً برای من ایمیلی فرستاد و توضیح داد که چرا این شباهت وجود دارد. برایم نوشت که امام موسی صدر و شهید بهشتی با هم ارتباط و مراوده داشتند و در اواخر دهه بیست یا اوایل دهه ۳۰ این دو نفر دو طلبه جوانی بودند که برای اولین بار به دانشگاه تهران رفتند و دانشجو شدند و همزمان با تحصیل در حوزه، در دانشگاه تا مقطع کارشناسی خواندند و با همدیگر مدرک دانشگاهی گرفتند، البته رشتههایشان متفاوت بود. دکتر صادق طباطبایی در این نوشته به نوعی همراهی این دو اندیشمند و نزدیک بودن افکار آنان را مطرح و یادآوری کرد که این دو متفکر، دو صاحبنظر و دو فعال سیاسی آن دوره چقدر اندیشههایشان به هم نزدیک است و شباهتهای زیادی دارند؛ هم در حوزه اندیشه و فکر و هم در حوزه عمل.
وقتی این دو متفکر را با هم مقایسه میکنیم میبینیم که در حوزه عمل امام موسی صدر در لبنان مجالی فراهم میشود و ایشان به مدت ۲۰ سال خیلی خوب پیش میروند و کارهایی که میتواند جامعه را متحول کند، در لبنان انجام میدهند و به موفقیتهایی میرسند. شهید بهشتی هم بخشی در ایران (در قم و تهران)، بخشی در آلمان (هامبورگ) و بعد هم در چند سال ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در چنین فضای عملی حرکت میکند و وجه عملگرایی ایشان زیاد است.
تاکیدم بر این است که بگویم من اصولاً با بحث آزادی با اندیشه امام موسی صدر آشنا شدم و کتابی هم که راجع به اندیشه سیاسی امام موسی صدر نوشتم به نوعی نقطه ثقل بحث را بر آزادی قرار دادم. اگر فصول مختلف کتاب را مطالعه کنید، ملاحظه میکنید فصولی را که من نوشتم پشت صحنهاش همین بحث آزادی است، مثلاً در بخش انسانشناسی، در بخش عدالت و حتی راجع به ولایت از دید امام موسی صدر، درباره آزادی صحبت و بر آن تأکید کردهام. در فصول دیگر به خصوص در بحث مبانی، وقتی از هستی، خداوند و شیطان و دین و ارتباط انسان با اینها و ... صحبت کردم، نقطه ثقل و تمرکزِ امام موسی صدر در این مباحث آزادی است، یعنی ارتباط انسان با خدا به آزادی انسان برمیگردد، ارتباط انسان با ملائکه و شیطان به آزادی برمیگردد، چون ایشان آنجا معتقد است اگر شیطان و شرّ نبود و نباشد، ظرفیت نهفته در درونِ آدمی اصلاً ظهور و بروز پیدا نمیکرد.
به هر حال تفسیری که من از برداشتها و کارهای ایشان دارم، پشت صحنهاش همین است، یعنی همه اینها را از نگاهِ آزادی میبینیم، البته ایشان نظریهای راجع به آزادی ندارد، تنها یک سخنرانی دارد که در زمان شهادت کمال مروه ایراد کرده است که روی سخنش هم بیشتر مباحثِ آزادی مطبوعات، خبرنگار و رسانهها است که باید آزادی رسانهها را محترم بشماریم، باید آزادی خبرنگاران را ضمانت، حفظ و تضمین کنیم تا اینها به رسالت آگاهیبخشی خودشان عمل کنند، اما میتوان با کنار هم گذاشتن گزارههای مختلف اندیشه ایشان و خوانش مباحث نااندیشیده ایشان و استنباط مباحث به یک نظریه در آثار ایشان درباره آزادی دست یافت؛ بنابراین من هم نحوه آشناییام با اندیشه امام صدر را به آزادی مرتبط میدانم و من از این منظر با اندیشه آشنا شدم و ورود کردم.
حضور و تشکیل کشور اسرائیل بر این مشکلات افزود، همچنین حملات و تهاجماتی که اسرائیل به لبنان و جنوب لبنان داشته است و شرایط را پیچیدهتر میکند، یعنی در شرایط بحرانی ایشان این موضوع را مطرح میکند، چون مسیری که میخواهید طی کنید باید آگاهانه آن را انتخاب کنید. این جز با این فضا و تشکیل این فضا و بهرهبرداری از یک فضای آزاد میسر نیست.
امام موسی صدر بازوی اجراییِ قویای نداشت که با زور و قدرت این کارها را انجام دهد، امام موسی در فرمایشی در فصل آزادی به حضرت رسول (ص) اشاره میکند که حضرت در طی ۲۳ سال تحولی در جامعه ایجاد کرد. تصورم این است که امام موسی صدر وقتی وارد جامعه لبنان شد در ۳۱ سالگی، برنامه ۲۳ سالهای برای خود ترسیم کرده تا در این مدت نگاهِ جدیدی به این جامعه بدهد، وضعیت شیعیان را متحول کند و برای مثال برای ارتقای اقتصادی مردم مدرسه صنعتی جبلالعامل را تأسیس میکند تا شیعیان حرفهای یاد بگیرند تا معیشتشان را تامین کنند بعد در ضمن آن کارِ فرهنگی هم میکند، آموزشهای فرهنگی هم میدهد، بعد جنبش محرومان را شکل میدهد که شاخه نظامیاش «امل» است، در بخش سیاسیاش میبینیم که آن مجلس اعلای شیعیان لبنان را تأسیس میکند که به فضای مذهبی، سیاسی و اجتماعی این قشر و این طایفه رسیدگی کند.
همه این اقدامات اگر با نگاهِ متصلبانه و تحکمآمیزی همراه بود اساساً امکان نداشت، اتفاقاً میگوید شما خودتان بیایید فکر کنید، اگر بخواهند خودشان فکر کنند نباید موانعی وجود داشته باشد تلاش میکند که این موانع برطرف شود، مانع اول مانعِ زیست انسان است، ضروریات زندگی باید تأمین شود، به این سمت میرود که معیشت آنها را تأمین کند.
تقدمی که به لحاظ رتبی، امنیت بر آزادی در اندیشه ایشان وجود دارد از این باب است؟
از این باب است، تقدم در آنجا رُتبی است واِلا ارزشیش را بعداً درباره آن صحبت خواهیم کرد، در پرسشهای شما هم بود که بالاخره آزادی دارای چه ارزشی است، خود آزادی هم به لحاظ تفکرِ اسلامی و به لحاظ تفکر فیلسوفانِ متعالی ارزش تلقی نمیشود؛ به لحاظ اوج خودش. وسیلهای است که شما به مرحله دیگری منتقل شوید. اینجا شما نباید فقیر باشید اگر فقیر باشید ناآزاد هستید و اگر استقلالتان را از دست بدهید، استقلال خودتان را از دست میدهید و استقلال کشورتان را هم از دست میدهید، چون برای یک لقمه نان باید خانواده و شهر و کشورتان را بفروشید، تفاوتی هم ندارد استبداد باشد که داخلی میشود یعنی فروش امکانات خودش. فردی هم ممکن است کل کشور را بفروشد که این استعمار است آن هم ناآزاد است و آنجا بیشتر استقلال مطرح میشود که ارتباط بسیار مستقیمی با بحث آزادی دارد، یعنی شما آزادیِ کشور را مخدوش کردید، یک کشور با همه امکانات خود ناآزاد شده است. استبداد که عنصر داخلی است که ناآزادی را شکل میدهد از آن طرف فرهنگی هم است.
در حوزه سیاست امام موسی صدر با یک جامعه متکثر، متنوع و متفاوت و چندفرهنگی و هم با یک جامعه در بخشهایی عقبمانده به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و ناعادلانه که نابرابری در آن خیلی شدید است مواجه است. در چنین جامعهای خیلیها ممکن است بگویند شما از این مسیر نروید بروید شکمشان را سیر کنید، شما شکمشان را سیر کردید آیا توانسته ظرفیت خودش را بروز و ظهور بدهد؟ الان در بحث توسعه برخی از کشورها را فکر میکنیم توسعهیافته شدند، کشورهای حوزه خلیج فارس، برجهای آنچنانی دارند که اصلاً در دنیا نیست، ولی آیا این کالای لوکسی که آنجا در اختیارش قرار گرفته مولّد خود این کشور بوده و خود این شخص آمده و تولیدکننده بوده است؟ در مالزی به همین ترتیب خیلی رشد خوبی داشته، ولی به چه قیمتی؟ یا با چه انگیزهای؟ آیا من مولّد هستم و من به این نقطه رسیدم که بتوانم برجسازی کنم؟ این تولید محصول کار من است که در این نقطه دارم زندگی میکنم یا نه؟! من کسی را آوردم که اینجا انجام بدهد و وقتی او برود همه چیز تعطیل میشود، چیزی که هم در ایران وجود داشته و هم در کشورهای دیگر تجربه کردیم.
به نظر میرسد از این مسیر امکان پذیر است واِلا هیچ مسیر دیگری به نظر نمیآید که اگر امام موسی صدر در پیش میگرفت میتوانست موفق باشد. مثلاً جالب است در بحث پوشش اسلامی و حجاب ایشان توصیه نکرد که زنان حجاب داشته باشند، مثلا چادر یا روسری یا چیز دیگری داشته باشند، اصلاً از این مسیر ورود نکرد. به صورت غیرمستقیم در فرمایشات خودشان است که من یکسال مطالعه کردم تا ببینم چگونه میتوانم وارد این مسیر شوم تا بتوانم مثلاً در فضای بانوان آنجا ورود کنم و تأثیرگذار باشم. خیلی ممکن است فضا را ببینند این توصیهها را داشته باشند، این جواب نمیدهد، او تو را اصلاً قبول ندارد اصلاً به مجلس شما نمیآید که توصیه شما را قبول کند. امام موسی صدر با چنین جامعهای مواجه است. شاید برخی تصور کنند که امام موسی صدر با یک جامعه آرمانی و مطلوب مواجه بود و همه منتظر بودند ببینند ایشان چه میگوید تاعمل کنند، در حالی که این گونه نبوده است.
برای همین است که ما میگوئیم ایشان بحثهای نظری زیادی راجع به آزادی ندارد، ولی نکاتی که دارد نکاتِ بسیار ارزشمندی است، یعنی بر پایههای نظریِ خیلی قوی بنا شده است، چون اولاً پایههای تحصیلی و علمی حوزوی ایشان بسیار قوی است، فردی بسیار باهوش بوده است و برخی از آثارِ حوزوی را طبق نقلهایی که هست و خاطراتی که گفته شده خیلی سریع مطالعه کرده است، یعنی در یک تابستانی مثلاً بخشهای زیادی از کتاب فقهی لُمعه را خوانده است در صورتی که چیزی که الان معمول است حداقل ۳ سال طول میکشد، ولی ایشان در یک تابستانی با یک استاد نشسته و خوانده است. ایشان همچنین به بحثهای جدید توجه داشته است مثلاً زمانی که مجله مکتب اسلام را تأسیس میکند مجلهای که برای اولین بار در حوزه علمیه قم تاسیس و منتشر میشود، ایشان بحثهای مکتب اقتصادی اسلام را مطرح میکنند.
متاثر از اندیشه سیدباقر صدر بوده؟
خیر! تا آنجا که بنده اطلاع دارم شهید سیدباقر صدر متأثر از ایشان بوده است، جملهای هم از شهید صدر نقل میشود که خودش را شاگردِ یکی از آقایان احتمالاً آیتالله حائری میداند، میگویند چطور؟ شما که ایشان را ندیدهاید و نزد ایشان شاگردی نکردهاید؟! میگوید به واسطه امام موسی صدر بحثهای ایشان به من منتقل شده است و من خودم را شاگرد ایشان تصور میکنم. شهید سیدباقر صدر خیلی با ایشان متفاوت است، در واقع شهید صدر شبیه شهید مطهری است و از لحاظ نظری بسیار قوی و عمیق بوده است. البته امام موسی صدر هم به لحاظ پایههای نظری و علمی و حوزوی خیلی قوی است و اگر در حوزه علمیه میماند و به درس و بحث میپرداخت حتماً به سمت مرجعیت حرکت میکرد و چیزی کمتر از هم عصران خودش نداشت. با این حال ایشان رسالت دیگری را برای خود در نظر گرفت و در پی این رسالت خودش حرکت کرد.
امنیت برای امام موسی صدر خیلی اهمیت داشته، چون در شرایطِ خیلی ناامنی در لبنان حضور داشته است، از یک طرف جامعه لبنان تحت تاثیر وضعیتی که در روابط جهان عرب و مسلمانان با اسرائیل به وجود آمده و خصوصاً حضور فلسطینیان در لبنان و جامعه لبنان، حضور مسلحانه گروههای فلسطینی در لبنان و به خصوص آن تکثری قومی، فرهنگی و جمعیتی که در آنجا وجود داشته هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و این جامعه به هم بریزید که واقعا همین گونه هم بود. برای مثال یک جوان مسیحی توسط گروه دیگری کشته شده، کلاً جامعه بهم ریخته است، امام موسی صدر وارد میشد و آنها و فضا را با حضور خودش آرام میکند و جریان را به نحوی پیش میبرد تا آرامشی برقرار شود. امام موسی صدر در فضایی که هر لحظه ممکن بود گلولهای باعث ایجاد ناامنی و بحران جدیدی در این جامعه شود حرفی مانند هابز راجع به انسان ندارد، که میگوید «انسان انسان گرگ است»؛ انسان، نگاهِ به انسان، مسیری که انسان دارد طی میکند، از کجا آمده به کجا خواهد رفت اینها سؤالات مهمی است و ایشان در پاسخ به این سؤالات مسیری الهی و انسانی را ترسیم میکند.
وقتی آفتاب میتابد، شما اجازه ندارید بگویید به اینها بتاب و به آنها نتاب، به این کشور بتاب و به آن کشور نتاب، اصلاً چنین چیزی نیست، نگاهِ امام موسی صدر اینقدر وسیع است، این نشان میدهد که چه نگاه عمیقی دارد و چه روشنفکر بزرگی است. میگویدای انسانها! شما همه آزادید، با هیچ معیاری اجازه ندارید جلوی انسانیت و آزادی خود را بگیرید. انسانیت مانند همین آفتابی که میتابد، این تابش به همه به یکسان سرایت میکند و به همه میرسد، آزادی باید این طوری به همه برسد.
ممکن است کسی خانهاش را پشت آفتاب بسازد یا رو به آفتاب!
ایشان خدمت به انسان را مطرح میکند. پایه خدمت به انسان این است که شما ریشه همه موانع و محدودیتها را قطع کنید، با چه؟ با کمک کردن به اینکه این انسان آزاد شود، آزاد از تعلقات خودش و آزاد از تعلقات اجتماعی تا بتواند راحتتر تصمیم بگیرد، اگر میخواهد الهی باشد و واقعاً در آن فضا حرکت کند، اگر هم نمیخواهد راهش مشخص باشد یعنی شما با شمشیر بالای سر انسان نایستید که باید نماز بخوانید، باید راست بگویید. انجام اجباری عبادات و فرائض و ... ارزشی ندارد. فضیلت اخلاقی که از روی اجبار باشد ارزشمند نیست.
اندیشههای امام موسی صدر بیبدیل است؟
البته این هم نه بر مبنای نگاهِ ذاتگرایانه بلکه بر مبنای اختیار و عمل انسان به دست میآید؟
تفاوتی که ما در بحث فلسفه سیاسی مدرن و فلسفه سیاسی کلاسیک داریم، در فلسفه سیاسی مدرن نقطه عزیمت بحث آزادی معمولاً خودآئینی است اینکه میگویند انسان به خود وانهاده است، توانایی انسان در تصمیمات زندگیاش است و به همین خاطر هم است برخلاف اندیشه سیاسی کلاسیک که یک فضیلت را تعریف میکند در اندیشه مدرن ما هیچگونه هدفگذاری غایی و پیشینی را به عنوان هدف آزادی نمیتوانیم در نظر بگیریم و حتی تعریفی که هگل دارد میگوید اگر ما در این فضا رفتیم آن وقت دیگرآئینی اتفاق میافتد و به شدت فیلسوفان مدرن مانند کانت و هگل با مقوله دیگرآئینی تقابل میکنند و آن را ممنوع میدانند موضع امام موسی صدر در این زمینه چیست؟ نقطه عزیمت امام موسی صدر در بحث از آزادی چیست؟ شباهت با فیلسوفان سیاسی کلاسیک دارد یا مدرن؟
خودبسندگی و اومانیزم که در غرب وجود دارد، خودتعیّنبخشی انسان در بحث امام موسی صدر نیست یعنی امام موسی صدر یک انسانِ مسلمانِ شیعه دوازده امامی است که وقتی امامت و ولایت را تعریف میکند میگوید: این همان سیاست و حکومت است؛ ولایت در واقع بخش اجرایی طرح و برنامهای است که رسالت پیامبر(ص) اقتضاء میکرد. از این منظر نگاه میکند که البته انسان باید با انتخاب خودش آن را بپذیرد. بنابراین این انسان در فضای فضیلت حرکت میکند و انسان را خودبسنده نمیداند. درست است از آزادی شروع میکند ولی آزادی را به همین معنیِ امکان، ظرفیت و توان که میتواند سایر نیروهای انسان را آزاد کند و به بروز و ظهور آنها دارد نگاه میکند و انسانی که انا لله و انا الیه راجعون است. بنابراین فکر میکنم تفاوت در بخش انسان خیلی متفاوت است یعنی شاید لازم باشد جلسه ای درباره انسانشناسی امام موسی صدر صحبت کنیم که به انسان چگونه نگاه میکند. ایشان بر این نظر است که انسان خودبسنده و خودبنیان نیست. معتقد است انسان فطرتی دارد و فطرت او الهی است. از نگاهِ امام موسی صدر ما تلاش میکنیم نشان دهیم این انسان ارتباطش با خدا، ارتباطش با انسانهای دیگر و ارتباط با انبیاء و اولیا و ارتباطش با دین، ارتباطش با حکومت و نظام سیاسی و دیگر پدیدهها و طبیعت چیست. اینها را توضیح میدهد، ما مجاز به تصرف غیرناعادلانه و غیرطبیعی از طبیعت نیستیم و امام موسی صدر این را مجاز نمیداند، شما اجازه ندارید تغییراتِ غیرمعقولی در طبیعت ایجاد کنید به همان گستردگیای که ایشان آزادی را میبینید و شما در هر فضایی میتوانید حرکت کنید، ولی این فضا به گونهای ترسیم میشود که انسان آنجا فاعلِ به تسخیر است، یعنی در گستره هستی شما آزاد هستید و میتوانید عمل کنید، ولی عمل شما باید مطابق خیر باشد. شما در اندیشه های بنتام و میل ببینید که لذت حاکم است، امام موسی صدر فقط لذت نمیداند، در هابز نگاه کنید میبینید امنیت و نظم است، در اندیشه اهل سنت هم همین است که این تمام ماجرا نیست و بخشی از واقعیت است، یا شما مانند ماکیاولی نگاه میکنید، ولی فقط فریب نیست، بلکه همه اینها جنبههای مختلف انسان هستند، شما باید مسیر اعتدالش را پیدا کنید.
هر کدام ساحتهایی از وجود آدمیاند؟
بله! یعنی هر سه ساحت در انسان وجود دارد ولی مثلاً از این طرف شما ترس و هراس را دارید از آن طرف جسارت را دارید، ولی نقطه اعتدالش شجاعت است. شما باید بتوانید این مسیرتان را طوری تدوین کنید که اعتدال باشد در آن راستا و در نقطه اعتدال حرکت کنید واِلا این امکان را دارید که این طوری هم حرکت کنید فقط لذتگرا باشید، فقط لذت را ببینید میتوانید فقط همان نگاهِ گرگی را به انسان داشته باشید یا نگاهِ خوشبینانه مطلق را داشته باشید تفاوتی ندارد. اینها مراتبی از وجود انسان هستند که باید تلاش شود که آن جنبه خیرش شکوفا شود، ولی این آزادی میتواند آن جنبه شرش را هم شکوفا کند و یا جنبه لذت محضاش را و یا جنبه فریب اش را.
آزادی هم همینجاست که معنای خودش را پیدا میکند؟
بله. شما به عنوان یک متفکرِ مسلمان اصلاً نمیتوانید فقط لذتگرا باشید، ولی لذتگرایی هم جزئی از آن ساحت وجود است که باید در حوزه معقول خودش معنا پیدا کند و در زندگی حضور داشته باشد. اتفاقاً در اندیشه شیعی نگاه هابز به انسان، نگاه لاک به انسان، نگاهِ دیگر متفکران هر کدام یک ساحت از ساحتِ وجودی انسان تلقی میشود شما نمیتوانید آنها را از انسان جدا کنید ولی اینها فقط یک بخش را برجسته کردند.
مثلاً انتقاد امام موسی صدر در رابطه با آزادی نسبت به جان استوارت میل درواقع در بحث لذتگرایی در استفاده از لذت نیست در اکتفا به لذت است؟
بحث خیر مهم است. در بحثهای امام موسی صدر هم بحث خیر حضور جدی دارد. از نظر صدر آزادی در کنار خیر معنا پیدا میکند و باید معنا پیدا کند نه در کنار شرّ، ولی شرّ هم ممکن است تحقق پیدا کند. هیچ اشکالی ندارد، این ظرفیت انسان است به هر حال استوارت میل این طور تصور کرده که فقط باید لذت باشد، اما فقط این نیست ولی این هم است.
آزادی در اندیشه ایشان خیلی ربط پیدا میکند به همین واژههایی که فرمودید مانند واژه خیر و علم. وقتی به معنای لغوی واژه نگاه میکنیم هیچ ربطی به آزادی ندارند در حالی که به نظر میرسد در اندیشه امام موسی صدر اینها بهم ربط دارند، حالا باید این را در شبکه معنایی فهم کرد، این چگونه است؟
امام صدر تصری می کند که «آزادی صحیح آن آزادیای است که برخوردار و سرشار از آگاهی و علم باشد.»، اگر آزادی بخواهد یک جهت خیری داشته باشد بدون علم و آگاهی ممکن نیست. شما جامعه ای را آزاد کنید ولی جامعه جاهل و بیسواد باشد، مسلما این جامعه به ضد خودش مبتلا میشود و هرج و مرج در این جامعه فراگیر میشود، مانند آفتاب که تابش میکند و به همه این نور را میرساند و مثلاً یک گیاهِ خودرویی که مضر است آن هم رشد میکند، اینجا باید این جامعه اجازه ندهد که آن رشد کند. جامعه هم همین است. شرایطِ بهرهمندی از آزادی چیست؟ نشان میدهد آگاهی و علم است، اگر واقعاً یک جامعهای، یک کودک خردسالی، شما بگویید او آزاد است هر کاری دلش میخواهد بکند، مثلاً اگر بخواهد خودش را از پنجره طبقه چهارم به پایین پرت کند، شما اجازه میدهید؟ نه! خودش تشخیص نمیدهد، چون علم ندارد، آگاهی هم ندارد، مثلاً نمیداند آنجا برود، پایین پرت میشود ولی یک آدم بزرگی که لب پنجره ایستاده شما به او چه میگویید؟ نحوه برخورد ما با این دو متفاوت است، یک نفر به لبه پنجره رفته و میخواهد خودکشی کند، شما چگونه میخواهید او را از این کار منصرف کنید؟ جز اینکه بتوانید او را قانع کنید، شاید به خاطر اینکه میخواهد این درد و این مشکل منتشر شود خودش را از پنجره به پایین پرت کند مانند خودسوزیای که در تونس اتفاق افتاد و منجر به انقلاب شد، اتفاقاً خودسوزی منجر به آگاهی شد ولی بالاخره او مانند آن بچه خردسال نبود که شما جلوی او را بگیرید و بگوئید خودت را آتش نزن، فضای خودسوزی و شرایطی که بتواند خودش را بسوزاند از دسترس او خارج میکنید، ممکن است این اتفاق نیفتد و معمولاً نمیافتد یعنی این امکان را دارد که این اتفاق بیفتد. پس این جمله را که خواندم «آزادیِ صحیح، آزادیای است که برخوردار و سرشار از آگاهی و علم باشد»؛ در واقع توجه به جایگاه و ارزش آزادی و نگاه به خاستگاه آزادی و نیز آگاهی از مواضعِ آزادی جز از مسیر علم ممکن نخواهد بود؛
پس آزادی در اندیشه امام موسی صدر مشروط است؟
در آن چارچوب نباید هیچ محدودیتی برای آن قائل شویم؟
نباید چاقو در اختیارش بگذاریم! بچه آگاهی و علم ندارد و نمیفهمد. البته این بحث مهمی است. شهید بهشتی میگوید در روایت است که شما بچهتان را مجبور کنید که نماز بخواند؛ از ۷ سال به بالا. بعد میگوید عملِ به این روایات آن قدر ظرایف دارد که از عهده هر کسی برنمیآید، درست هم میگوید خیلی از افرادی که از نماززده میشوند، به خاطر رفتار پدر و مادری است که به استناد همان روایت بچهشان را مجبور کردند که نماز بخواند. مثلاً شما میتوانید زمانی که نماز میخوانید بچهتان را تشویق کنید مثلاً برویم مسجد ولی صبح که نمازش دارد قضا میشود او را به زور بیدار کند، بلند شو نمازت قضا شد. او متنفر میشود.
کسی را ندیدم که نسبت به روایات این طور نهی کند و بگوید شما اصلاً نمیتوانی! شما اجازه ندارید به این روایت عمل کنید، چون بلد نیستید، اگر بلد هستید بسمالله! یک کارِ واقعاً روانشناسانه ظریفی میخواهد که شما انجام دهید. حالا در فضای زندگی دور و برمان که نگاه میکنیم نمونههای زیادی از این چیزها داریم؛ چه در فضای زندگیِ خانوادگیمان، بستگانمان و نزدیکانمان، در فضای مدرسه در حوزه اجتماعی، حوزه اجتماعی این میشود. آقا من اجازه دارم به عنوان بزرگ این جامعه یک شرایطی وضع کنم که انسانها را محدود بکند؟ امکانش است میتوانم؟ میگوئیم شما چند بچه را آوردید یک فضایی هم در اختیار آنها قرار دادید که اینها بازی کنند، مراقبت هم میکنید اما آیا جامعه این طوری است؟ ما جامعه را چگونه تصور میکنیم؟
فکر میکنم پیچیدگی زیادی دارد که جامعه دیگر این قدر راحت نخواهد بود، امام موسی صدر هم میگوید: ما براساس نُرمهایی که وجود دارد باید عمل کنیم، مثلاً وقتی من دیندار هستم براساس آن فهمی که وجود دارد باید عمل کنم حالا یا خودم به این فهم میرسم براساس علم و آگاهی که نقش مهمی دارد. تنها اختیار آزادی و اراده نمیتواند برای انسان فضیلت ایجاد کند. ببینید آفتاب میتابد، این عمل چه فضیلتی است؟ هیچ فضیلتی محسوب نمیشود، چه زمانی فضیلت محسوب میشود؟ وقتی بتواند به تعبیر ایشان شکوفایی انسان را رقم بزند یعنی تابش آفتاب بتواند هستی را زنده کند و حیات ببخشد. اینجا هم همین است، تنها اختیار، آزادی و اراده نمیتواند برای انسان فضیلت ایجاد کند، بلکه همه کرامت و فضیلت انسان در این است که راهِ خیر و ثواب را اختیار کند، اگر راهِ خیر و ثواب را اختیار نکند اصلاً نمیتواند در آن مسیر قرار گیرد و خیر معنا پیدا میکند و از آن خودبسندگی رها میشود.
یعنی امام موسی صدر، خیر را بیرون از انسان تعریف میکند؟
امام موسی صدر میگوید: خیر با علم و آگاهی به وجود میآید، راهی به جز این ندارد شما جامعهای را آزاد میکنید این جامعه جامعه آگاهی نیست، جامعه عالمی نیست، دست و پای آزادی را قطع میکند. باید آموزش ببیند و فرهنگ جامعه ارتقا یابد.
آیا این چیزی که فرمودید با علم و آگاهی به دست میآید همان خیر است، این خیر به دست آمده با علم و آگاهی میتواند دو تا معنا داشته باشد، یا کشف میشود یا خلق میشود چیزی که ما در بحث اندیشه اگزیستانسیالیسم داریم که اینها بهشدت معتقدند که ما خیرها را خودمان خلق میکنیم، آن چیزی که ما تعریف میکنیم خودش فضیلت و ارزش میشود نه اینکه چیز پیشینه بوده و ما آن را کشف میکنیم، این در اندیشه امام موسی صدر چگونه است؟ این خیرها خلقشدنی است یا کشفشدنی است؟
ممکن است هر دو باشد. ممکن است در حوزه اعتباریات باشد که ما باید خلق کنیم ولی در حوزه حقایق و غیراعتباریات، خیر! کشف شدنی است، ولی فکر میکنم اگر واقعاً انسان ظرفیتهای وجودی خودش را بخواهد تحقق ببخشد این مسیر شدن را طی میکند، این مسیر شدن براساس نگاهِ حرکتی هر لحظه دارد حیات بخشیده میشود. نفس هر بار که بالا و پایین میآید به خاطر حیات مجدد است، وقتی این طور نگاه شود خیلی متفاوت است یعنی از آن نگاه اگزیستانسیالیستی به نظر من خیلی متمایز میشود.
یک جلسه لازم است بحث شود که چه انسانی میتواند آزاد باشد؟ جدا از اینکه ما قائلیم باید عالم باشد، باید بتواند مسیر را تشخیص دهد. اگر مسیر را تشخیص ندهد، چگونه می تواند به سمت خیر برود؟ چگونه می تواند تحلیل کند و مسائل جامعه خودش را فهم کند، چگونه می تواند تفاوت، تمایز و اشتراکاتش را با دیگران تشخیص دهد و ارتباطش را با خدا چگونه تنظیم کند؟ اینها همه در فضایی است که دانش و آگاهی وجود داشته باشد و معرفت، حالا در بحثهای ملاصدرا، بحث معرفت خیلی مهم است، در رساله سه اصل ایشان مطرح میکند و میگوید: جهلِ به معرفت الله و معرفت نفس شما را به راهِ غیر از سعادت سوق میدهد و حتی بحث گناهان کبیره را هم که ملاصدرا مطرح میکند، میگوید: بزرگترین گناه کبیره، سدِ باب معرفتالله است یعنی گناه اجازه نمیدهد انسان آگاهی، دانش و تفکر کند!
در جهان مسیحیت میوه ممنوعه همان آگاهی و معرفت است؟
باید چالش را دید تا بتوانیم چالش را برطرف کنیم. حضرت رسول (ص) وقتی در جنگهایی اسیری گرفته میشد، اگر باسواد بود میگفت: راه اینکه شما آزاد شوید این است که به ۱۰ نفر سواد یاد بدهید، معرفت است. معرفت اولویت اول است، مسیر شما را مشخص میکند. خیلی از موارد که ناآزادی شکل گرفته است به خاطر جهل بوده است. جهل دشمنِ بسیار بزرگی است، واقعاً تاریکی است؛ با جهل، کسی نمیتواند مسیر خیر و شر را تشخیص دهد. به تعبیر امام موسی صدر یک جایی مانند اسرائیل که شرّ مطلق است دائم دارد از فضای معرفتیاش برای تاریکی دیگران استفاده میکند و شما را به تاریکی میکشاند، الان زیرساختهای دو سه کشور بزرگ منطقه را از بین بردند با عده نادانی که از نادانیاش به قرآن استناد میکند.
در بحث امام موسی صدر و کلاً حکمای حکمت متعالی بحث معرفت و معرفتِ به خداوند و معرفت به خود انسان، خیلی مهم است، آگاهی، دانش، سواد و معلومات اینها اهمیت پیدا میکند، به دلیل اینکه در مسیر زندگی نقش ایفا میکند و مهمتر از آن، بحث تفکر است. تفکر اهمیتِ بیشتری دارد، حالا من در آن بحث نیاوردم، ولی اصلاً انسان است و تفکر یعنی انسان از مسیر تفکر انسان است واِلا خوردن و خوابیدن و خوراک و پوشاک و مسکن باشد که حیوانات هم با ما شریکند!
نکته پایانی اینکه من از مسیر آزادی با بحثهای امام موسی صدر آشنا شدم و خاطراتی هم که از ایشان نقل میشود شاید جایی و موردی ندیدم که کسی بگوید امام موسی صدر این را تحمیل کرده و تحکمی برخورد کرده است و گفته حتماً باید انجام شود. «باید» وجود نداشته است. اتفاقاً بسیاری از مخالفین ایشان هم مطرح میکنند که تعامل و مناسبات ایشان با دیگران و ارتباطات آزادمنشانهای بوده است. منش و رفتار ایشان که تحققبخش این نگاه و اندیشه بوده است و حتی نهادهایی هم که تاسیس کرده باید به همین ترتیب باشد، ولی تعاملات گستردهای در سطح لبنان و منطقه داشته، در ارتباطِ علمی و فکری با نخبگان، همه اینها از این منظر بوده و جز این نمیتواند باشد.
به نظر میرسد ایشان میخواهد مسیری که پیامبر (ص) در ۲۳ سال طی کرده ایشان در لبنان طی کند البته ایشان حدود ۲۰ سال در لبنان تلاش کرد و رنج و زحمت کشید و تحولِ بزرگی رخ داد که شاید الان ثمراتش در حال شکوفا شدن است. سال قبل که به لبنان رفته بودم از نزدیک شاهد بودم که برای اولین بار شیعیان و حزبالله تعیینکننده رئیسجمهور بودند. دو سال و نیم بود که لبنان رئیسجمهور نداشت تا اینکه همان نگاهی که حزبالله داشت همه پذیرفتند و به توافق رسیدند و میشل عون رئیسجمهور شد، یعنی به تفاهم و توافق رسیدند نه اینکه حزبالله با اسلحه بگوید یا این یا هیچ کس؛ دائم گفتوگو کردند و به این نقطه رسیدند که وقتی نظری را میگوید همه گوش میکنند و روی آن حساب میکنند.
نظر شما