به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، در کتاب «انسان 250 ساله» براساس بیانات مقام معظم رهبری پیرامون حرکت زینب کبری(س) و سفیران کربلا آمده است:
حضرت زینب کبری(س) یک زن بزرگ است، عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملت های اسلامی دارد، از چیست؟ نمی شود گفت به خاطر این است که دختر علی ابن ابی طالب(ع) یا خواهر حسین ابن علی و حسن ابن علی(ع) است، نسبت ها هرگز نمی توانند چنین عظمتی را خلق کنند .همه ائمه ما، دختران و مادران وخواهرانی داشتند، اما کو یک نفر مثل زینب کبری(س)؟ ارزش و عظمت زینب کبری(س)، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است.
کار، تصمیم، نوع حرکت حضرت زینب(س) به او عظمت بخشید، هر کس چنین کاری بکند، ولو دختر امیرالمومنین(ع) هم نباشد، عظمت پیدا می کند. بخش عمده ی این عظمت از اینجاست که اولا موقعیت را شناخت؛ هم موقیعت رفتن امام حسین(ع) به کربلا، موقعیت لحظات بحرانی روز عاشورا و هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین(ع) را و ثانیا طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد، این انتخاب ها زینب(س) را ساخت.
قبل از حرکت به کربلا، بزرگانی مثل ابن عباس و ابن جعفر و چهره های نامدار صدر اسلام که ادعای فقاهت، شهامت، ریاست و آقازادگی و امثال اینها داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چه کار باید بکنند ولی زینب کبری(س) فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد و رفت، نه اینکه نفهمید راه سختی است، او بهتر از دیگران حس می کرد. حضرت زینب(س) یک زن بود، زنی که برای ماموریت از شوهر و خانواده اش جدا می شود و به همین دلیل هم بود که بچه های خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد .حس می کرد که حادثه چگونه است. در آن ساعت های بحرانی که قوی ترین انسان ها نمی توانند بفهمند چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد و او را برای شهید شدن تجهیز نمود.
بعد از شهادت حسین بن علی(ع) که دنیا ظلمانی شد و دل ها و جان ها تاریک شد، این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید، به جایی رسید که فقط والاترین انسان های تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسند.22/8/1370
واقعا کربلا بدون زینب(س) کربلا نبود، عاشورا بدون زینب کبری(س) آن حادثه تاریخی ماندنی نمی شد. آن چنان شخصیت دختر علی(ع) در این حادثه از اول تا آخر بارز و آشکار است که انسان احساس می کند یک حسین دوم است در پوشش یک زن، در لباس دختر علی(ع). غیر از اینکه اگر زینب نبود بعد از عاشورا چه میشد، شاید امام سجاد(ع) هم کشته میشد، شاید پیام امام حسین(ع) به هیچکس نمیرسید. در همان دورانی که قبل از شهادت حسین بن علی (ع) هم بود، زینب(س) مثل یک غمخوار صدیق، کسی که با بودن او، امام حسین(ع) احساس تنهایی نمیکرد، احساس خستگی نمیکرد. یکچنین نقشی را انسان در چهره زینب(س) و در کلمات و حرکات زینب (ع) مشاهده میکند.
دو بار زینب احساس اضطراب کرد و به امام حسین(ع) این اضطراب را ذکر کرد. یک بار در یکی از منازل بود، بعد از ماجرای خبر شهادت جناب مسلم که حضرت(ع) آمدند و چیزهایی را نقل کردند و خبرهای گوناگونی میرسید. حضرت زینب(س)، بالاخره هم یک زن است با عواطف جوشان زنانه،با احساسات لطیف یک زن، و مظهر جوشش احساسات هم، همین خاندان پیغمبرند. در عین صلابت، در عین قدرت، در عین شجاعت، در عین مقاومت در مصائب، مظهر چشمه جوشان و زلال لطافت انسانی، ترحم انسانی هم باز همین خانواده است که حسین بن علی (ع) را مثال بزنم من، آن آدمی که در مقابل یک دنیا مخالف، یک صحرا گرگ، گرسنه، تنها مقاومت می کند و تنش نمی لرزد، در مقابل یک چیزهای کوچکی آن چنان منقلب می شود؛ مثلا آن وقتی که آن غلام سیاه حبشی روی زمین افتاد؛ حضرت(ع) آمد ند بالا سر این غلام، خب ، یک غلام سیاهی است، جزو مخلصین است، جز علاقه مندان است، شاید جَون غلام ابی در بوده که از لحاظ وضع اجتماعی، فرهنگ اجتماعی آن روز ، اگرچه در بین مسلمان ها بالاخره یک مرحله خیلی بالایی ندارد، یک مرتبه شریف و عالی ای ندارد. این، وقتی کشته می شود – خب، خیلی ها کشته شدند، اشراف کوفه، بزرگان و معاریف کوفه مثل حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و دیگران که اینها جزو بزرگان و نامداران رجال کوفه بودند؛ در کنار امام حسین شهید شدند، افتادند، حضرت این حرکات را نشان ندادند. خطاب به مسلم بن عوسجه حضرت فرمودند که ان شاء الله از خدا اجر بگیری – اما در مقابل این غلام سیاه که کسی را ندارد، فرزندی دارد، خانواده ای در انتظار او نیست تا گریه کنند، حسین بن علی آمد ، همان حرکتی را که برای علی اکبر انجام داد، با این غلام انجام داد. بالای سر غلام نشست، این سر خونین غلام را روی زانو خودش گذاشت، اما دلش آرام نگرفت، یک وقت همه دیدند حضرت خم شد، صورتش را روی صورت این غلام گذاشت؛ این جور عطوفت انسانی جوشنده است؛ لذا زینب، یک زن با عواطف جوشان ، با احساسات، آن وقت نه یک زن معمولی، خواهر امام حسین، خواهری که عاشقانه امام حسین را دوست میدارد؛ خواهری که شوهرش را رها کرد، خانوادهاش را رها کرد با امام حسین آمد؛ تنها هم نیامد، عون و محمد، پسرهایش را هم آورد. من احتمال میدهم که عبدلله بن جعفر حتی راضی نبود که پسرهایش بیایند، یقین ندارم که عبدلله راضی بود، اما زینب(س) آنها را آورد، برای خاطر اینکه با خودش باشند در راه خدا اگر بنای جانبازی است، آنها هم شهید بشوند.
حالا در یکی از منازل بین راه احساس کرد که خطرناک است، رفت به امام حسین(ع) عرض کرد، برادر احساس خطر میکنم، من وضع را خطرناک میبینم. میداند مسئله، مسئله شهادت و اسارت است، اما در عین حال آن چنان هیجانِ حوادث او را زیر فشار میگذارد که به امام حسین(ع) مراجعه میکند، اینجا امام حسین(ع) چیز زیادی به او نگفتند، فرمودند: چیزی نیست، هر چه خدا بخواهد همان پیش خواهد آمد و قریب به این مضمون که «ما شاء الله کان» هرچه خدا بخواهد او خواهد شد. دیگر ما از زینب کبری (س) چیزی نمیبینیم که به امام حسین(ع) گفته باشد یا سوال کرده باشد یا یک فشاری را در روح خودش احساس کرده باشد و به امام حسین(ع) منتقل کرده باشد، مگر در شب عاشورا.
اولِ شب عاشورا، آنجا هم آنجایی است که زینب کبری(س) شاید بتوان گفت بیتاب شد از شدت غم. نقل میکند – راوی این قضیه امام سجاد (ع) است که حضرت(ع) بیمار بودند- امام سجاد(ع) نقل میکنند، میگویند در خیمه من خوابیده بودم، عمهام زینب(س) هم پهلوی من نشسته بود و از من پذیرایی میکرد. خیمه پهلویی هم پدرم حضرت ابی عبدلله(ع) بود، نشسته بود و جُون –غلام ابیذر – داشت شمشیر حضرت(ع) را اصلاح میکرد، خودشان را آماده میکردند برای نبردی که فردا در پیش داشتند. میگوید یک وقت دیدم پدرم بنا کرد زمزمه کردن و یک اشعاری خواند که مضمون این اشعار این است که دنیا روگردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد کرد و مرگ نزدیک است؛ «یا دهر اُفٍّ لک من خَلیلِ کم لَکَ بالاشراقِ و الأصیل» این نشاندهنده این است که کسی که این شعر را دارد میخواند مطمئن است که به زودی و در زمان نزدیکی دنیا را مفارقت خواهد کرد.
امام سجاد(ع) میگوید من این شعر را شنیدم، پیام و معنای این شعر را هم درک کردم، فهمیدم امام حسین(ع) دارد خبر مرگ خودش را میدهد، اما خودم را نگه داشتم. ناگهان نگاه کردم دیدم عمهام زینب(س) به شدت ناراحت شد. برخاست رفت به خیمه برادر، گفت: برادر جان! میبینم خبر مرگ خودت را میدهی. ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتی پدرمان از دنیا رفت، گفتم برادرانمان هستند. برادرم امام حسن مجتبی(ع) وقتی به شهادت رسید، من گفتم برادرم امام حسین(ع) هست، سالها به تو دل خوش کردم، به اتکای تو بودم، امروز میبینم تو هم خبر مرگ میدهی.
البته زینب(س) حق دارد ناراحت باشد. من تصور میکنم وضعیتی که آن روز برای زینب وجود داشته یک وضعیت استثنایی است. هیچکدام از زنها را و حتی امام سجاد(ع) را نمیتوانیم با وضع زینب مقایسه کنیم وضعشان را. بسیار وضع زینب، وضع سخت و طاقتفرسایی بوده، تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند. عصر عاشورا یک نفر مرد توی تمام خیمهگاه نبود مگر امام سجاد(ع)، که او هم مریض بود،آنجا افتاده بود و شاید در حالت اِغما به سر میبرد.
حالا شما ببینید این خیمهگاه و اردوگاهی که در او هشتاد نفر، هشتاد و چهار نفر زن و بچه هستند و در میان یک دریای دشمن محاصرهاند، اینها چقدر کار دارند؛ بعضی تشنهاند، بعضی گرسنهاند، یا بشود گفت همه تشنهاند و همه گرسنهاند، دلها هم لرزان و خائف است، جسدهای شهدا همه قلمقلم شده روی زمین افتاده است، بعضی برادر اینهایند، بعضی فرزند اینهایند. به هر حال یک حادثه بسیار تلخ و وحشتآوری است. یک نفر باید این جمعیت را جمع کند. آن یک نفر زینب(س) است.
ادامه دارد ...
نظر شما