مریم رضازاده: دست در دست مادر می آید آرام و سبکبال و با شیطنتی کودکانه سرش را به این طرف و آن طرف می چرخاند به سمتی هدایت می شوند و وی در کنار مادر بر روی صندلی می نشیند. پایش به پایین نمی رسد بنابراین چهار زانو بر روی صندلی می نشیند. کودکانه و معصوم و زیبا شعر کودکانه زندگی را اسطوره وار می خواند و می بالد. شاید اینجا بوی پدر را حس می کند و لبخند می زند تبسمی زیبا که چهره کودکانه و زیبایش را همانند فرشته های کوچولو می کند. مادر دل شکسته اما خودش می داند دردش چقدر بزرگ و دردناک است.
دخترک دردناک ترین صحنه زندگی خود را دیده است و شاید همانند کودکان خرمشهری و آبادانی یا سنندجی می داند، جنگ چیست؟ می داند معنای گلوله چیست؟ می داند پدر چیست و نداشتنش چه حالی دارد؟ شاید هم هنوز منتظر پدر است و چه انتظار سختی ...
می داند در مسیر سخت زندگی بدون دستان گرم و مهربان پدر بودن یعنی چه؟ می داند پدر یعنی یاور یعنی عشق و ایثار، می داند نداشتن آن یعنی همه نداشتن ها؟می داند مسیر زندگی ناهموار است و باید رهبری پدرانه همواره با تو باشد.
اینجا سالن اجلاس و یادواره شهدای ترور کارکنان دولت است...از همسر شهید داریوش رضایی نژاد در مورد همسرش سوال می پرسم اگرچه می دانم دردناک است که بپرسم مهمترین خاطره زندگی تان چیست؟ اما می روم و می پرسم و او صبورانه می گوید حال روحی اش مناسب نیست و اصلاً نمی تواند مصاحبه کند..
صورت زیبای دخترک با موهای بلند و لباس قهوه ای بلندش بیشتر به پدر شباهت دارد و چه معصومانه دستانش را دور گردن مادر حلقه می کند و حرفی می زند و می خندد.
در گوشه دیگر سالن مادری دیگر با متانتی خاص؛ محکم و با صلابت ایستاده و با روی گشاده بلند می شود و از مردانگی و علم و استواری همسر شهیدش، از ستون استوار خیمه زندگی اش می گوید.
همسر مسعود علیمحمدی می گوید که خاطرات بسیاری از همسر شهیدش دارد و بارها اتفاق افتاده بود که هنگام صرف شام بارها و بارها وی را صدا می زده اما وی به دلیل مشغله کاری و تلاش مداومش متوجه نمی شد، آنقدر غرق کار و تلاش بود که حتی از برنامه های تلویزیونی که به آنها علاقه داشت، صرفنظر می کرد.
وی که با چشمانی پر از اشک به بیان خاطرات قهرمان زندگی خود می پردازد تلاش وی را ستودنی می داند و می گوید: «همانطور که می دانید فیزیک رشته سختی است. وی وقتی در اتاقشان مشغول کار بود به ما توصیه می کرد که حتی در اتاق را نزنید چون نیاز به تمرکز دارم.»
منصوره کرمی که اکنون از عزیزش تنها خاطراتی به جا مانده است از وی به عنوان اسطوره تلاش یاد می کند و ادامه می دهد: «شهید علیمحمدی خستگی ناپذیر بود و عشق عجیبی به فیزیک و کار داشت و بهترین و لذت بخش ترین زمانش وقتی بود که تدریس می کرد و به دانشجویان مطلبی را می آموخت.»
وی بیان می کند: «وی دوست داشت به روز باشد. تاکید زیادی به نوشتن مقاله داشت و می گفت، نباید از جامعه فیزیک عقب بمانم و باید همواره بنویسیم و بدانم.»
شاید همین اراده و عزم بود که باعث شد دشمنان وی و دانشمندان ایران اسلامی، چنین تلاش و دانشی را برنتابند و با بی رحمانه ترین شکل ممکن وی را به شهادت برسانند.
اما منصوره کرمی، همسر شهید علیمحمدی از مسئولان امنیتی و انتظامی می خواهد دقت بیشتری داشته باشند زیرا دشمنان انقلاب و نظام اسلامی بسیار هوشیار هستند و آنها می دانند چه کسانی را از بین ببرند.
وی که حراست و حفاظت از دانشمندان و به ویژه دانشمندان هسته ای کشور را لازم می داند، می گوید: «شاید ما ندانیم عزیزانمان در چه حد و مرتبه ای هستند ولی دشمنان ما به خوبی می دانند و با از بین بردن عزیزان و دانشمندان ما می خواهند جلوی پیشرفت ما را بگیرند.»
وی ایجاد مکانی برای حفاظت و امنیت جانی دانشمندان را ضروری می داند و ادامه می داد: «عزیزانی که در این راه کار می کنند باید محافظت شوند.»
در صندلی کناری مادر، دختری نشسته است که نامش الهام است، الهام 22 ساله که خاطرات فراوانی از پدرش دارد با بغض می گوید: «رابطه من با پدر، رابطه دختر و پدری بود که بسیار با هم رفیق و دوست بودند.»
الهام که گویا یاد خاطره ای خاص از پدر می افتد، بغضش می ترکد با اینکه اشکهایش سرازیر می شود، ادامه می دهد: «پدر خیلی سر به سر من می گذاشت و وقتی در خانه نبود کمتر زمانی اتفاق می افتاد که ما با هم کاری نداشته باشیم مدام سربه سر هم می گذاشتیم و می خندیدیم و اوقات خوشی با هم داشتیم.»
الهام اشکهای خود را پاک می کند و ادامه می دهد: «پدر خیلی شوخ طبع بود و امروز که نیست مدام در خانه با مادر و برادرانم می نشینم و از او خاطره تعریف می کنیم مثلاً خاطره ای از اینکه فلان مطلب را چقدر بامزه و جذاب تعریف می کرد به گونه ای که ما همین الان نیز که به یادش می افتیم برایمان جذاب است.»
سوال اینجاست که آنهایی که اینگونه و زود هنگام باعث شدند الهام با خاطره گویی از پدر یاد او را زنده کند، آیا می داند دختر نازپرورده پدر است و اگر پدر برود دختر نیز ...
می دانند برای رسیدن به اهداف پلید خود تاکنون هزاران الهام را اینگونه سیاه پوش مرگ پدر کرده اند؟!
آنهایی که خود سردمدار دفاع از حقوق بشر هستند و خود برای رسیدن به اهداف توسعه طلبانه و دیکتاتور مابانه شان حاضر هستند تمام کودکان دنیا را اینگونه ببینند. آیا آنها فرزندان شهید باهنر و یا مطهری را دیده اند و بعد اینگونه حاضر شدند جلوی چشمان دختر خردسال داریوش رضایینژاد باز هم فرزندی را از نعمت پدر محروم کنند؟
خانم قاسمی که با دختر خود در گوشه دیگر سالن و با چشمانی اشکبار گویا مروری بر خاطرات عزیز سفرکردهاش دارد، میگوید: «شخصیت شهید شهریاری شخصیتی والا و معنوی بود.»
وی ایمان همسرش را مثالزدنی میداند و میگوید: «نتیجه منطقی آن ایمان و حس معنوی ایشان، افکار و عقایدیش بود.»
خانم قاسمی با صلابت و استواری خود گویا این پیام را به دشمنان میدهد که گرچه شهریاریها رفتهاند اما ملت ایران و فرزندان و زنان آنها جانانه ایستادهاند، پس شما نمیتوانید کاری از پیش ببرد.
وی از مسئولان امنیتی و انتظامی میخواهد که از سایر دانشمندان و به ویژه دانشمندان هستهای حفاظت ویژه کنند و میگوید: «خداوند آنها را توان بیشتر دهد که به مراقبت خود از این سرمایههای عظیم اهتمام ورزند.»
زهرا 16 سال دارد ولی حجاب و رفتارش او را بزرگوارتر نشان میدهد. زهرا پدر را الگوی خود میداند و میگوید: «پدر در دو جنبه معنوی و علمی توانست ما را تربیت و هدایت کند و هر آنچه امروز در زندگیمان داریم از برکت حیات پدر است.»
زهرا، الهام و دختر کوچک شهید رضایینژاد و صدها کودک ایرانی دیگر که در جنگ یا در حوادث تروریستی اینگونه پدر یا مادر خود را از دست دادهاند، فرزندان ایران اسلامی هستند که میخواهند با پشتوانه انقلاب و رهبر فرزانه اش و نظام اسلامی، ایرانی آبادتر از دیروز بسازند و در این راه مسیر پدران و مادران خود را با تمام توان میپیمایند.
اما دشمنان این ملت بدانند با وجود بهشتیها، باهنرها، رجاییها، جهانآراها، صیاد شیرازیها و علیمحمدیها، شهریاری ها و رضایینژادها نه تنها هیچگاه به اهداف خود نمیرسند بلکه یک قدم به سرنوشتی که همه اقوام ظالم به وعده قطعی قرآن به آن دچار می شوند، نزدیک می شوند.
به امید پیروزی ایران اسلامی/ ایرانی آباد و سربلند/
پایان پیام/
نظر شما