به گزارش خبرگزاری شبستان، «آقاى فرزاد فیلسوفانه خاموش بود. یخ هاى آب شده توى لیوانش را که از ته مانده پپسى رنگین مىنمود، زیر لب چشید. به چهره مرد بغل دستى خود یعنى آقاى نصرت، پیرترین عضو هیئت مدیره، ملاک سابق یزدى و همشهرى خودش، نظر انداخت. او چنان ریش و سبیل خود را دو تیغه کرده بود که پوست صورتش با ته رنگ زرد دانه دانهاى که داشت، قهوهاى شده بود. پیرمرد چنین مىنمود که قصد صحبت کردن داشت، اما ظاهرآ نمىدانست از کجاى مطلب باید شروع کند. آرنجهایش را روى میز تکیه مىداد. با کارد و چنگال و بشقاب جلویش که تمیز مانده بود بىهدف ور مىرفت و دوباره پس مىکشید و به پشتى چرمى صندلىاش تکیه مىداد. دست روى لب خود مىکشید و مثل کسى که سبیل داشته و آن را تراشیده است جایش را لمس مىکرد. این مرد شصت و پنج ساله خوشمشرب و صمیمى و با حرارت، در میان شرکاء از همان ابتدا بیشتر از همه دل به این سرمایهگذارى بسته بود. برخلاف آقاى شیروانلو از اشکالات نمىهراسید و تخم نومیدى و تردید در دل اعضاء نمىپاشید. با آنکه به قول خودش که همیشه آن را تکرار مىکرد، «این کاره» نبود و روى رفاقت با آقاى بهروز و هم به تشویق وى قدم در این رشته نهاده بود، تا این ساعت از همه پابرجاتر بود. همین آقاى نصرت بود که چون وى را مىشناخت و از وضع کار و تحصیلش در آلمان خبر داشت، در سفرى که شش ماه پیش از آن به منظور معالجه برایش به این کشور دست داده بود، او را واداشت که به ایران بیاید و مدیریت کارخانه را قبول کند....»
آنچه خواندید بخشی از چاپ هشتم رمان سیندخت، نوشته علی محمد افغانی است که موسسه نشر نگاه چاپ کرده است. سیندخت، تصویری از جامعه ای رو به مدرن شدن، زندگی طبقات مختلف اجتماعی و از همه پررنگ تر، جایگاه اجتماعی زنان را با حوصله و دقت و جزئیات فراوان، ارایه می کند و دنیایی را به تصویر می کشد که مناسبات و قوانینش را به طور کلی مردان تعیین می کنند.
موسسه انتشارات نگاه چاپ هشتم رمان سیندخت را در 384 صفحه چاپ و روانه بازار نشر کرده است.
نظر شما