به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، ویکتور هوگو در رمان بینوایان نه تنها خودش بلکه شخصیت هایی اصلی رمانش مانند کوزت دخترک بینوا و ژان والژان را هم جاودانه کرد رمانی که می توان آن را یکی از پرفروش ترین و عمیق ترین رمان های دنیا دانست. موضوع این اثر جاودانه زندگی مردی است که تنها از سرگرسنگی یک تکه نان می دزدد تا خودش سیر کند و قضاوتهای بی رحمانه قانون درباره او و تقدیر که زندگی او را دستخوش تغییر می کنند از ژان والژان خوش قلب شهردار دوست داشتنی می سازد . داستان دخترکی بی پناه که فرزند خوانده او می شود و در نهایت مرگ تلخ ژان مهربان و خوش قلب.
در واقع بینوایان رمان خواندنی برای همه محسوب می شود.کسانی که درد فقر را چشیده اند،طعم تنهایی را کشیده اند،مشکلات اجتماعی را می فهمند و بی عدالتی زندگی آنها را به تباهی کشیده است و شاید همین نکته خیل خوانندگان بینوایان را صد چندان می کند.
در بخشی از رمان بینوایان می خوانیم:«در پیشگاه همه این انوار مانند یک مرد مست می رفت. آیا زمزمه های اسرارآمیزی را که در بعضی لحظات زندگی روح را آگاه یا خسته می کنند می شنید؟ صدایی در گوشش می گفت که هماندم، ساعت باشکوه سرنوشتش را پیموده است؛ که دیگر حدّ وسط برای او وجود ندارد؛ که اگر از آن پس بهترین فرد آدمی نباید بدترین فرد خواهد بود؛ که به اصطلاح بر وی لازم است که هم اکنون، یا به بالاتر از یک اسقف عروج کند و یا به پایین تر از یک محکوم به اعمال شاقّه فرو افتد؛ که اگر می خواهد از این پس خوب باشد باید فرشته گردد؛ که اگر می خواهد شریر بماند باید دیو شود.
آیا ژان والژان مبهماً سایه ای از همه این چیزها در فکر خود جمع می آورد؟ البته! بدبختی، هوش را تربیت می کند؛ با اینهمه مشکوک است که ژان والژان به مرحلة تمییز چیزهایی که اینجا نشان دادیم رسیده باشد. اگر این اندیشه ها به وی روی می نمودند، وی نمی دیدشان، بلکه نظرش از روی آنها می گذشت و این افکار جز آن کاری نمی توانستند کرد که وی را دستخوش خلجانی وصف ناپذیر و تقریباً دردناک سازند.
هنگام بیرون آمدن از آن چیز بد شکل و سیاه که جبرگاه نامیده می شود، به محض رهایی از ظلمت، اسقف مانند یک روشنایی بسیار تند چشمانش را آسیب رسانده بود. زندگی آینده، زندگی ممکنی که از آن پس کاملاً پاکیزه و سراپا درخشان، خویشتن را به وی عرضه می داشت، وجودش را مملوّ از ارتعاش و اضطراب می کرد، و وی به درستی نمی دانست که در این مرحله به کجا رسیده است. مانند بومی که ناگهان طلوع آفتاب را بنگرد، این محکوم به اعمال شاقّه نیز از شعاع تقوا خیره وتقریباً کور شده بود. چیزی که محقّق بود و وی شبهه ای در آن نداشت این است که وی دیگر همان مرد نبود؛ این است که همه چیز در وجودش تغییر یافته بود؛ این است که نمی توانست به خویشتن چنان وانمود کند که اسقف با وی سخن نگفته و لمسش نکرده است.»
چاپ بیست و ششم بینوایان اثر جاودانه ویکتور هوگو را نشر امیر کبیر با ترجمه حسینقلی مستعان چاپ و در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می کند.
نظر شما