خبرگزاری شبستان_ خرم آباد؛
زندگي كوتاه يا بلند شهدا سراسر الگو و افتخار است، الگو براي تمامي ما كه زندگي آنها را مطالعه مي كنيم.
چرا كه آنها با دادن جان خود زندگي دوباره و بدون بند و زنجير به همه ما هديه كردند.
سيد مصطفي میرشاکی نيز شبي سرد از شبهاي پاييزي در سال 1338 سيدي از ذريه رسول الله چشم به جهان گشود.
سيدي كه مي رفت در آينده اي نه چندان دور، پرچم عدل الهي را به پيروي از اجداد مطهرش بر دوش كشد و اسلام ناب محمدي را سربازي صديق باشد.
ولادت سيد مصطفي قلب و چشم خانواده را روشن ساخت و اين مصطفي بود كه در اولين لحظه ورود به دنيا در آن ليله مبارك برگزيده گشت و نام بامسماي مصطفي را به خويش گرفت.
مصطفی دوران طفوليت خود را تحت تربيت پدرش كه فردي متدين و پارسا بود پشت سر گذارند.
وي در گذر از روزگار كودكي،همپاي پدر در مجالس و محافل مذهبي،شركت مي کرد، اگرچه سنش كم بود ولي از استعدادهاي قابل تحسين برخوردار بود چنانكه در سن 7 سالگي يكي از قاريان خوب قرآن بود.
سيد مصطفي دوران تحصيل خود را با بهترين نمرات پشت سر نهاد،هميشه به عنوان شاگردي ممتاز و نمونه در درس،اخلاق و انضباط به شمار مي آمد.
وی در كنار درسش به ورزش نيز مي پرداخت و در دو رشته كشتي و ورزش باستاني،از ورزشكاران نمونه بود.
با اتمام تحصيلات متوسطه خود در سال 56 كه با آغاز مبارزات مردم ايران مقارن بود به خدمت سربازي فرا خوانده شد، شش ماه نخست اين دوره را در سراب اردبيل سپري نمود.
وي نقش مهمي در بيداري سربازان همدوره خود داشت، مدتي بعد به علت داشتن معدل بالا به عنوان سپاهي دانش به روستاي قاسم آباد اليگودرز اعزام شد.
در آنجا با پاره كردن عكس شاه مبارزه خود را با رژيم علني کرد و در پي اين اقدام خبر به ژاندارمري محل (پاسگاه)و به دنبال آن توسط ساواك دستگير شد به طبس تبعيد شد.
در بحبوحه انقلاب نقش مهمي را ايفا کرد و با پيروزي انقلاب شهرباني به دست مردم افتاد و سيد مصطفي در اين ارگان ثبت نام و اقدام به سركوب طاغوتيان نمود.
سيد مصطفي با همياري دوستانش اقدام به تشكيل ستاد حزب الله اليگودرز نمود و به مبارزه با منافقين پرداخت.
با شروع درگيريهاي اشرار در كردستان، سيد مصطفي به همراه برادر شهيدش به سركوب اشرار پرداختند.
.وي پس ازاتمام درگيريها،براي ادامه تحصيل به اليگودرز بازگشته و براي اخذ فوق ديپلم به مركز تربيت معلم طباطبايي خرم آباد عزيمت کرد.
پس از اتمام تحصيلات به عنوان دبير بينش ديني به جبهه رفت در آنجا فرماندهي دسته،گردان،گروهان طرح و عمليات قرارگاه در لشگرهاي مختلف سپاه به نبرد با دشمن پرداخت.
سيد مصطفي در اول فروردين 65 با دختري متدين و مومنه از اهالي كوهدشت پيمان عقد و ازدواج بست و درست پنجم فروردين بود كه بار سفر به جبهه را بربست.
سيد مصطفي خلاقيت عجيبي در امور نظامي داشت و بارها به او پست هاي مهم نظامي پيشنهاد كردند ولي او رد كرد.
وی معتقد بود كه در لباس بسيجي در كنار سربازان گمنام مبارزه كردن افتخاري ديگر است.
.پس از مدتي سيد مصطفي همراه سيد جواد اقدام به تشكيل گردان ويژه شهداي حزب الله نمود، اين گردان توانست در عمليات والفجر 9 در محور سليمانيه عراق و نيز كربلاي 2 در محور حاج عمران حماسه ها بيافريند.
نحوه شهادت سيد مصطفي از زبان برادر وی
يكي از برادران بي سيم چي از من پرسيد سيد مصطفي پيش شما نيامد؟گفتم نه،چون در سمت چپ گردان بوده است.
بي سيم چي گفت قرار بود بيايند بروند جلو، بعد من حركت كردم و جلو رفتم ولي هرچه گشتم سيد مصطفي را پيدا نكردم.
وقتي برمي گشتم برادرم زير آتش دشمن به حالت سجده و با زبان روزه سر بر زمين نهاده و شهيد شده بود او را بغل كردم و به عقب آوردم و تحويل برادران امدادگر دادم و برگشتم بدين سان سيد مصطفي شربت شيرين شهادت را نوشيد.
خاطره ای از زبان خود سيد مصطفي:
در منطقه فارسياب بوديم 8 محرم سال 59 ساعت 6 صبح به ما ماموريت دادند با يك گروه چريكي جاده سوسنگرد-اهواز را مسدود كنيم چرا كه دشمن قصد تصرف سوسنگرد را داشت.
15 نفر بوديم با سلاحهاي سبك به راه افتاديم و تا 12 كيلومتري عمق خاك دشمن پيش رفتيم وقتي عراقيها ما را مي ديدند براي ما دست تكان مي دادند فكر مي كردند عراقي هستيم.
اصلاٌ به مغزشان خطور نمي كرد ما به داخل انها نفوذ كرده باشيم،انهم در 12 كيلومتري دل دشمن، دو دسته شديم يك دسته به پاسگاه حميد و دسته ديگر پادگان حميد رفتيم نيروها و تجهيزات دشمن را ارزيابي كرده و سريع به سوي جاده برگشتيم.
دو تا عكس هم از امام آورده بوديم كه نصب كنيم همانجا روي جاده مانديم و خودروهاي دشمن را كه مي خواستند عبور كنند زير آتش گرفتيم و منهدم كرديم.
10 تا 12 خودرو همراه سربازان منهدم و جاده را بستيم وقتي برمي گشتيم ديدم تازه عراقيها فهميده و نيروهاي خود را يكبار ديگر مورد اصابت قرار دادند ساعت 12 شب بود كه برگشتيم و توانستيم با بستن جاده ظفر تصرف سوسنگرد را از بين ببريم.
خاطره ای از شهيد سيدمصطفي ميرشاكي به نقل از همرزم شهيد
همرزم شهید نقل می کند، بعنوان رزمنده اي كوچك در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل افتخار همرزمي را با شهید سید مصطفی را داشتم، از جمله خصايص والايي كه در اين سيد بزرگوار وجود داشت تشويق برادران به حفاظت از انقلاب اسلامي كه خونبهاي هزاران شهيد مي باشد بود.
وی افزود: تشويق برادران به ترس از خدا-تولي و تبري و نيز نمازهاي جماعت و جمعه و دعاهاي توسل و كميل و ندبه از دیگر خصلت های شهید میرشاکی بود.
همرزشهید، افزود: در سال 1364 با ايشان در جبهه زبيدات بودم سید مصطفي فرمانده گردان هميشه پيروز ابوذر از لشگر 57 حضرت ابوالفضل بود.
سیدمصطفي در خط مقدم منطقه عملياتي در گردان سنگري بزرگ ساخته بود، بعنوان مسجد جهت اداي فريضه نماز جماعت و بعد از پايان نماز سيد مصطفي با حالت خاص و بسيار ساده در رابطه با امور گردان با برادران مشورت مي کرد.
شبها به تمامي سنگرهاي خط مقدم گردان و همچنين سنگرهاي كمين سركشي ميكرد و اين مطلب را مي گفت:دلاور خسته نباشيد.
وی افزود: باور كنيد سید مصطفی شبها به سنگر خواب برادران سركشي ميكرد و حتي پتو روي رزمندگان مي انداخت.
همرزم شهید، ادامه داد: در موقع تهاجم دشمن بعثي صهيونيستي سيد بزرگوار خود و برادر شهيدش سيد جواد ميرشاكي هميشه به نقطه اي خود را ميرساند كه سخت ترين نقطه ها بود و باصطلاح با آن آتش سنگين آقا مصطفي نه تنها به عنوان فرمانده بلكه مانند برادري عزيز و قهرمان و مثل شمعي دور وجود رزمندگان اسلام چرخ مي خورد و به آنها كمك مي كرد.
وی افزود: درست ياد دارم كه اكثر روزهاي پنج شنبه كه آقا مصطفي با سيد جواد به شهرستانهاي انديمشك و دزفول جهت سركشي و يا تلفن عزيمت مي کرد در موقع برگشتن آقا مصطفي از انديمشك مقداري وسايل آش رشته مي خريد ند و به منطق عملياتي مي آمد.
شب جمعه دعاي پرروح و با عظمت كميل را با رزمندگان مي خواندند و صبح روز جمعه بعد از نماز صبح و دعاي ندبه ايشان و برادر شهيدش به همراه شهيد حشمت اله قلي شروع به پختن آش رشته جهت صبحانه رزمندگان مي نمودند و باعث تنوع حتي در جبهه و خط مقدم براي برادران بود.
در جبهه هر برادري كه آقا مصطفي احساس ميكرد كمي ناراحتي خانوادگي دارد سيد به آن زياد نزديك مي شد و با آن شوخي ميكرد كه كمتر ناراحت بشود.
سيد يحيي ميرشاكي در خصوص شهید مصطفی گفت: سید مصطفی بسیارصبور بود،انساني با رفتار و گفتار حسنه خيلي خوب بود حتي در زمان انقلاب به دیگر برادر شهیدش، سيد جواد كه تاکید می کرد که حتی با منافقان رفتار خوب و اسلامی داشته باشد.
وی افزود: سید مصطفی ستادي در مسجد جامع تشكيل داده بود به نام ستاد جوانان حزب الله و دانش آموزان را که عده ای از دانش آموزان وی بودند شبها و ظهر ها در مسجد حاضر می شدند.
برادر شهید ادامه داد: شهید میرشاکی اخلاق و رفتار حسنه اي داشت و تمام مردم و آنهايي كه با او رفت و آمد و صحبت داشتند و سلام و عليك مي كردند همه او را دوست مي داشتند و هرگز تغيير و تحولي در اخلاق او بوجود نمي آمد.
وی با بیان اینکه در جبهه هم بسیار محبوب بود، ادامه داد: با شهيد سيد مصطفي تو جبهه بوديم در منطقه زبيدات، فرمانده گردان برای مدتی نبود و وقتی که برگشته بود سه ماه حضور رزمندگان داشت تمام مي شد.
حاج آقا نوري بعد از صحب با رزمندگان رو به سوی سید مصطفی کرد که آقای ميرشاكي الان تابستان هست و خط هم خيلي مهم است و نيرو كم تو جبهه است، كاري كنيد كه بچه ها بتوانند بايستند بروید و با آنها صحبت كرديم.
سيدمصطفي رفت و حدود یک ساعت با رزمندگان صحبت کرد بعد که برگشت بچه ها سه ماه ماموريت خود را تمديد كردند.
برادر شهید با بیان اینکه شهید مصطفی در زمان جنگ در بیشتر عملياتها شركت مي كردند و تنها چند ماهي توي اليگودرز بود گفت: پشت جبهه هم كه بود بيشتر در مراسم ها و سخنرانيها بيشتر در مدارس و نماز جمعه حاضر می شد.
وی افزود: شهيد سيد مصطفي نسبت به پدر و مادر خيلي رئوف بود يعني حرفي كه پدر و مادش به او مي زد به ديده منت مي گذاشت كمك پدرمان مي كرد.
برادر شهید با بیان اینکه شهید مصطفی از بین برادران و خواهران بیشتر با شهید جواد ارتباط داشت، افزود: از سال 57 و زمانی كه جنگ شروع شد وی 25 الي 26 سال داشت و شهيد سيد جواد 4 الي 5 سال از ايشان كوچكتر بود، بيشتر اوقاتشان با هم بودند، ارتباط بيشتر با هم بود.
وی افزود: شهید مصطفی همیشه به برادران و خواهران خود تصوصیه می کرد مسائل دين اسلام از نماز و روزه چشم پوشي نكنيد،توصيه او اين بود كه مسجد جامع يك پايگاهي براي او بود، هيچ موقع مسجد را ترك نكنيد واز فرائض ديني چشم پوشي نكنيد.
وی در ادامه به نقل خاطره ای دیگر از شهید پرداخت و گفت: در شب عمليات بود،شب عمليات حاج عمران،موقعه اي كه وارد عمليات شديم ايشان فرمانده گردان بودند.
بعد آن منطقه اي كه ما عمليات مي كرديم زير آتش گردان توپخانه بود،ما سه نفر بوديم.با سید مصطفی چهار نفر مي شديم.
زیر رگبار دشمن بودیم،خمپاره مي آمد راست مي خورد کنار ما، فشنگ يك متري ما عمل مي كرد، دهها از آنها را ديديم كه هرچه توپ مي زد و خمپاره مي زد كاتيوشا و هر گلوله اي كه مي زد، شرایط سختی بود، اما سید مصطفی اصلاٌ اخم به خاطرش نمي آمد و می گفت هرچه كه خواست خداست هرچه كه خودش در سرنوشت ما نوشته همان است.
ديگر ساعت 12 ظهر روز حاج عمران و آن روز كه عمليات حاج عمران بود ما گرداني بوديم ويژه شهدا، آن عمليات كمترين تلفات را داشتيم و بيشترين اسرا را گرفتيم.
ساعت 11/5 الي 12 ظهر بي سيم چي ها را مي فرستادند پيش شهيد سيد جواد مي گويد شما برويد من الان مي آيم.
آنها نمي دانند كه تركش خورده بعد موقعه اي كه مي آيند پيش شهيد سيد جواد مي گويد سيد مصطفي كجاست مي گويد برويد آنجا من مي آيم.مي گه چه شده چه جوري شده كمي توي خودش بود و داشت ذكر مي گفت.
گفت برويد پيش سيد جواد من مي آيم، شهيد سيد جواد وقتي كه برمي گردد و با بي سيم چي ها در حال سجده شهيد شده.
يادداشت شهيد سيد مصطفي ميرشاكي
خدا جان و مال اهل ايمان را به بهشت خريداري كرده آنها در راه خدا جهاد مي كنند كه دشمنان دين را بكشند يا خود كشته شوند اين وعده قطعي است بر خدا و عهدي است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده است و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟.
اي اهل ايمان شما بخود در اين معامله خريداري بهشت ابد به جان و مال بشارت دهيد كه اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و پيروزي بزرگي است جهاد در راه خدا يكي از مدخلهاي ورودي بهشت است كه خدا به دوستان خاص خود وعده داده است.
اي رزمندگان راه الله بهشت زير سايه سلاحها قرار دارد و امروز هنگام آزمايش لياقت هاست امام علي (ع)و ايران امروز كربلاست و هر روز عاشورا و نداي هل من ناصر ينصرني امام طنين افكن در گوشهاست و آنها كه با امام به جنگ آمده اند شهيدند به تمام معنا و آنانكه به فكر غنيمت پرخويش گيرند و جان باريك خويش را در سياهي شب برهانند كه فردا سخن از چگونه كشتن نيست سخن از چگونه كشته شدن است سخن چه گرفتن نيست سخن از همه چيز دادن است آنانكه به فكر خويشند و براي خويش مي زنيد پر خويش گيرند و در سياهي شب جان باريك خويش برهانند و شهيدان اين قربانيان هميشه ستمكاران و حاكمان ظالم چه آگاهانه براي نفي باطل راه خويش را انتخاب مي كنند تا درس مبارزه را به ديگران بياموزند و آنان را كه در فكر استثمار و استعمار مسلمانان هستند به ورطه نابودي بيندازند.
يادداشت هاي شهيد سيد مصطفي ميرشاكي به ياد برادر شهيدش سيد جواد ميرشاكي
روزها از پي هم ميگذرند و فراموش مي شوند اما اي برادركم اي كه تو را از همه چيز غير از هدفم بيشتر دوست دارم تو را از ياد من بيرون نمي برد.
ببين بار ديگر سال نو فرا رسيده است و بر تن همه درختان جامه نو پيراسته است به جز درخت زندگاني من كه هر روز برگي از آن فرو مي افتد و هرگز برگي تازه بدان نمي رويد اكنون پيشاني من بدست زمانه پرچين شده است ولي در ميان اين ظلمت و خاموشي چهره ملكوتي تو هر روز در چشم دل من آسماني تر جلوه مي كند اي برادركم هرگز چهره آسماني تو از برابر ديده گان من كنار نميرود زيرا وقتي كه تو را نمي بينم مانند مادري كه فرزندش را گم كرده باشد از همه چيز متنفر و به فكر عزيزش مي باشد خورشيد با همه درخشندگي و جلالش در پايان هر روز ناپديد مي شود و جاي خويش را به تاريكي شب مي سپارد ولي آفتاب برادري تو جاودانه در آسمان دل من مي درخشد و جان مي بخشد در هر صد كه بگوشم ميرسد جز داستان تو نمي شنوم و بهر جا كه نظر مي كنم جز چهره تو نمي بينم صحراي خاموش كلبه تاريك و درياي مواج ابرهاي گذران و نسيم سيكروح همه با من صحبت تو را مي گويند.
هر شب هنگاميكه دنياي خسته در خود مي رود و فرشته خاموشي بر جهان دامن مي گستراند من بياد تو با نسيم نيمه شب رازها در ميان مي گذارم و از برادري تو داستانها مي گويم و در نگاه كه به ستارگان خيره مي شوم ولي اي برادركم بگذار بگويم كه در نگاه كردن به عظمت و جلال خداوندي به ياد تو مي افتم.
بارها افسرده و تنها براي اينكه غم دل جز با محرم راز نگويم روي به دخمه محقر مي كنم و در گوشه اي همه اش بياد تو و نمي توانم لحظه اي از ياد تو غافل شوم.افسوس روزي خواهد رسيد كه روزگار حسود با دم سرد خود پيكرهاي گرم ما را از حركت باز خواهد داشت و گل شاداب جوانيمان را پژمرده خواهد كرد و هنگاميكه نسيم مرگ بوزد و شمع حيات ما را خاموش كند روح ما بار سفر خواهد بست و بسوي دنياي پرشكوهتر روي خواهد آورد و چون هيچ چيز را مهمتر از هدفم نمي دانم و براي رسيدن به معبود راهي را كه تمام برادرانم ادامه داده و بايد بدهند هستم و چون خيلي به تو علاقه داشتم و مي خواستم وقتي در جبهه ها مي جنگم ياد تو آزارم ندهد هرچه خواستم از عهد توام بكاهم نتوانستم زيرا هربار كه تو را نمي بينم از همه چيز بيزارم و در گوشه اي خلوت همه اش بياد تو هستم و چون ناراحتم و نمي توانم ادامه دهم چون الان هم در فكر برادرم هستم نمي توانم ادامه دهم.
وصيتنامه شهيد سيد مصطفي ميرشاكي
از فرزندان پدر،قابيل براي حكومت و بيشتر انباشتن و برتر بودن كبنه هابيل را در دل پروراند و سرانجام اولين كشتار تاريخ بوقوع پيوست.
قابيل برادرش را كشت، او كشتن برادر را به زندگي دنيا و حكومت خويش نيز ترجيح داد و به تقليد كلاغان او را در خاك تيره پنهان نمود و به همين منوال خونريزي،قتل و غارت همچنان ادامه يافت.قابيليان يا تكيه بر سرير ظلم و جور هابيليان را يكي پس از ديگري به جرم حق جويي و حق پرستي به دار آويختند و سند رسوايي خويش را امضا و تاريخ جنايت خود را قطور و پرحجم،و به گمان باطل خود را جاودان مي پنداشتند.
هابيليان اين چراغ كه در برابر فرعون،موسائي كه با عصايش و در برابر نمرود ابراهيمي با تبرش و براي دوران جاهليت كودكي كه يتيم به دنيا آمد يكه و تنها در شهري مخوف و پرمخاطره و مردمي خونريز سفاك و ماجراجو و بت پرست (محمد با قرآن)در برابر معاويه پرچمدار و سرداري كه نام او را خدا انتخاب نمود (علي)در مقابل يزيد و اعمال پليد و زشت خود و اطرافيان شكمباره اش كه به لقمه اي تن به ذلت و پستي داده بودند و دنيا و آخرت خويش به پشيزي از دست دادند و كوركورانه دنباله روي ظالم گشتند.حسين با خونش و خانواده و فرزندانش شهادت را در آغوش گرفتند و اهل بيتش به اسارت رفتند و سرانجام خون بر شمشير پيروز شد و اما امروز امامي را كه پيغمبر خاتم و ائمه قيامش را پيش بيني كرده بودند در مقابل حكام ظلم و جور قد علم كرد و ملتي را حسيني بر عليه نظامهاي كفر و شرك و نفاق شوراند.
خميني با حزب ا..وارثان دين محمد كه در پي باز نمودن و انفجار معبري كه ساليان دراز در سطله جباران و ستمگران بود مگر آنان را تدارك مي بيند.از فراز و نشيب ها و امواج پرتلاطم و خروش سهميگن نيلها همچنان مي رود تا فرعونيان را در نيل غرق نمايد چرا كه فرزند حسين است و از سلاله پاك محمد است و مظهر تقوي و شجاعت و فضيلت جاء من اقصا المدينه رجل سعي قال يا قوم اتبعو المرسلين اتبعو من لايسئلكم اجرا و هم مهتدون.
و او فرياد مي زند كه اي فرزندان آدم اي كساني كه ايمان آورديد،امروز روز شهادت است و قيامت روز خوبتر مردن است.
خرم آنروز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم وز پي جانان بروم
و اما بنده اي حقير و گنهكار قطره اي ناچيز از اقيانوس بيكران رهروان پير خمين سيد مصطفي ميرشاكي كه با خود انديشيدم كه چه ذليلند اين مردمان ناآگاه تحت ستم كه به لقمه اي ناني زنده اند و آن را به آبرو و حيثيت و شرف و معنويت ترجيح داده و عصاي دست جباران و ستمگرانند و تنها فجر صادقي مي بايد تا الفباي آزادي و معنويت را در مغز انان فرو كنند و آنان را متغير سازد و از منجلاب فساد و تباهي و لجنزار بي بند و باري و...بيرون آورد كه آن خميني است با ياورانش و امروز كه اين رهبر آگاه امام عزيز با نفسي مطمئن و قدسي،امتي را حسيني نمود و بر عليه چپاولگران به حركت درآورده و من هم سعي نمودم كه خودم را به كاروان برسانم تا شايد بتوانم خدمتي ناچيز بنمايم و عملاٌ جواب مثبتي به نداي امام عزيزم داده باشم هرچند تا بحال نتوانسته ام فرزند خلفي براي جدم باشم و اظهار عجز و ناتواني و حقارت در برابر رزمندگان اسلام مينمايم چرا كه گناهكارم و شرمنده و شرمسار با خود گفتم كه به كوره نرفته اي تا پخته شوي.
كارزار است و بايد در ميان آتش و خون،سرما و گرما پخته شوي،گفتم فرمانبر و تسليم ولايت باشم كه در غير اينصورت بزرگترين گناه همين است.
عقب ماندن و جلوتر از امام حركت كردن هلاكت و نابودي را به دنبال خواهد داشت.
به خود گفتم اصلاٌ براي چه خلق شده اي هدف از خلقت تو چه بوده از چه خلق شده اي تا به حال چه كرده اي و بعداٌ چه خواهي كرد و آخر الامر به كجا خواهي رفت مگر نه اينست كه انسان براي تكامل و به كمال رسيدن خلق شده است چرا نتوانستم به اين كمال برسم انسان بودم و خطاكار مگر نه اينست كه خداوند مي فرمايد:
انما تكونوا ايدرككم الموت و لو كنتم في بروج...پس چرا در امانت خيانت كردم مگر نه اين جان و اعضاء و جوارح ما امانت است چرا خيانت در امانت،حال كه همه فاني اند حجابها را كنار زده و در معركه مردانه قدم گذارم.غلام آنم كه زير چرخ كبود از آنچه رنگ تعق پذيرد آزاد است و به علاوه وابستگي ها پشت پا زده و مي دانم كه روزي بايد بروم و به ديدار معشوق رفتن صورت مرگ خنديدن و در كام مرگ رفتن و پيكر پاره پاره شده به ملاقات رفتن و رد كردن امانت.
حجابي جلوي چشمانم را گرفته و از ديدار انوار الهي مانع مي شود، و خودم باعث بودم همه اينها، به قول حافظ تو خود حجاب خودي خود از ميان برخيز، چه خوب شعارهايي نوشتم كاش هر آنچه گفتمي كردمي چه سنگين است مسئوليت انسان بودن.
عاقبت درس و بحث را رها كردم و گفتم بس است، در كودكي پستي و در جواني مستي و در پيري سستي پس كي خداپرستي.
تا كي بمانم و نظاره گر صحنه ها باشم و در دنيا غرق باشم، اينك اينجا كربلاست و امروز عاشوراست و حسين است كه انسان ها را صدا مي زند كه انسانها از خواب زمستاني بيدار شويد برخيزيد و از كيان اسلامي خود دفاع كنيد.
آخر الامر خودم را راضي كردم تا به جبهه بيايم از كودكي پدرم كه خدايش رحمت كند و با اجداد طاهرش محشور گرداند، از و قرآن و مسائل اسلامي را به من ياد داد چنانكه كلاس دوم دبستان قرآن را به نحو احسن و بدون غلط مي خواندم سالها براي من رنجو زحمت كشيد و عاقبت از اين جهان چشم فرو بست.
مسئوليت مرا سنگين نمود اگرچه رفتن او داغي جانگداز بر دل ما گذاشت چون من وصيت نمود كه فرزندانم را با نماز و قرآن و ذكر اهل بيت عصمت و طهارت و مسائل اسلامي و تربيتي و اخلاقي بزرگ كنيد.
من هم وصيت پدرم را كه همه چيزم را مديون او هستم به مادر گرامي و عزيزم كه چون كوهي استوار در برابر ناملايمات و سختيها ما را بزرگ نمود واگذار مي كنم و از همه طلب حلاليت و از خداوند قادر منان و غفور و رحيم اميد عفو و بخشش و رحمت دارم.
اگر كسي از من ناراحتي داشته انشائا...مرا ببخشيد و من از همه برادران،دوستان،آشنايان همه راضي هستم و از خدا مي خواهم كه همه آنها را بيامرزد.
خواهران عزيز و گرامي و برادران عزيزم را به خداوند مي سپارم و از خدا سلاميت و عاقبت بخيري براي همه آنها خواهانم در خاتمه پيروزي اسلام و مسلمين،نابودي كفار و منافقين و پيروزي رزمندگان اسلام و سلامتي و طول عمر امام عزيز و فرج هرچه سريعتر حضرت حجه ابن الحسن العسگري (عج)را از درگاه خداوند قادر منان خواهانم.
از عموم ملت مسلمان تقاضا دارم كه غير از خط امام كه همان خط خدا و اسلام و قرآن، پيغمبر و ائمه معصومين است دنبال روي از ديگران نكنند و هوشيارانه و گوش بفرمان امام عزيز مواظب توطئه خوارج و نهروانيها باشند كه دشمني سخت براي اسلام هستند خداوند اسلام را از شر زاهدان احمق و منافقان زيرك نجات بده.
خانواده عزيز از نماز،دعا،قرآن و مسائل اسلامي كوتاهي نكنيد.بخصوص نمازهاي جماعت
نظر شما