خبرگزاری شبستان: ماه مبارک رمضان ماه دعا و مناجات عبد با معبود است. ماهی که دعاهای زیادی در آن وارد شده مانند ابوحمزه، افتتاح و... . علاوه بر این دعاهای ماثور از ائمه دریایی از معارف عمیق الهی را در خود دارند که بنده می تواند با تدبر در آن ها از این دریای بی کران بهره ها ببرد. آنچه در ذیل می خوانید قسمت ششم تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی است که به بررسی قسمت دوم از مرحله هفتم این دعا یعنی قصد می پردازد.
از کودکی تا پیری مرا غرق احسان خود ساختی
الهى ربیتنى فى احسانک و نعمک صغیرا؛ تو پیش از آن که من نیازهایم را بشناسم و احتیاجاتم را بفهمم، به من مادر و پدر و چشم و گوش و... داده بودى و براى من آب و باد و مه و خورشید و فلک را رام کرده بودى. تو مرا با این همه نعمت، از کوچکى یک مولکول تا به حال تربیت کرده اى و سپس در بزرگى، بلندآوازه ام نموده اى و از آن همه ضعف و گمنامى به این همه شهرت و آوازه انتقالم دادهاى.
پس اى همراهى که در دنیا مرا با محبت ها و بخشش هایت تربیت کرده و در آخرت براى من به عفو و کرامت خودت اشاره نموده و این ها را به من نشان داده، اى همراه مهربان و اى پروردگار کرامت و گذشت، شناخت من، مرا به تو رسانده و راهنماى من است و عشق من، مرا به سوى تو کشیده و شفیع من است. من با این راهنما و این شفیع و همراه رو به تو مى آوردم.
و انا واثق من دلیلى بدلالتک؛ و من مى دانم که این راهنما را تو راهنمایى کرده اى و این شفیع را تو همراهى نموده اى. این شناخت من و معرفت من، با توست و این عشق و شور من از توست.
این تویی که مرا صدا زده اى و این تویى که عشق و طلب را در من ریخته اى. و این تویى که سنجش را به من داده اى تا معشوق ها را بسنجم و بت هایم را بشناسم و از بت هایم بگذرم؛ بت هایى که مرا مى گیرند و خیرى براى من ندارند، امید را مى شکنند و راهم را مى بندند.
تو را می خوانم با زبانی که گناه گنگش کرده
من همراه این دلیل و همپاى این شفیع رو به تو آورده ام و تو را مى خوانم؛ رب أدعوک بلسان قد أخرسه ذنبه؛ آن هم با زبانى که گناه گنگش کرده است.
هیچ دیده اى که مجرمى در محاکمه مشتش باز شود و جرمش روشن شود؟ دیده اى که چگونه زبانش مى گیرد و اضطراب و التهاب و دستپاچگى از تمام کلمات و حالات و نگاه هایش مى بارد؟ جرم و گناه این گونه زبان مرا سنگین کرده و من با چنین زبانى دارم تو را مى خوانم.
و هنگامى که زبانى سنگین مى شود، انسان با قلبش و با دلش حرف مى زند، ولى باز آن هم دلى که جرم هایش به هلاکتش رسانده ؛ رب أناجیک بقلب قد أوبقه جرمه.
درک گناه در حد وسیع غرور انسان را می ریزد
ما از این جرم ها با شکست نفسى حرف مى زنیم، و گرنه راستش این ها را قبول نداریم، ولى هنگامى که کینه ها و امیدها و یأس ها و سرورها و حزن ها و یادها و غفلت هاى ما کنترل بشود، آن وقت مى فهمیم که جرم تا چه حد گسترده است و آن وقت مى فهمیم که چقدر براى غیر او بوده ایم و آن وقت می فهمیم که جرم تا چه حد گسترده است و آن وقت که رابطه یک جرم را با تمام هستى و با تمام عوالم حس کردیم، آن وقت است که این گونه مى شوریم و مى نالیم.
آن ها که از گناه، چنین احساس وسیعى گرفته اند و تا این حد ظلم ها و ذنب ها و جرم ها را شناخته اند، دیگر غرورشان مى ریزد و سرکشى شان مى سوزد. و راستى که تمام وجودشان مى شود شکایت و درد.
اینجاست که احساس گناه نیاز به امیدهایى دارد که انسان را از بحران روحى به تعادل برساند. او را از غرورها و یأس ها، از گردنکشى ها و سر در گریبان بردن بیاورد.
درک گناه تا این وسعت، انسان را از خامى و سرکشى و غرورش جدا مى کند.
انسان مى یابد استعدادهایى که در مسیر به جریان نیفتاده اند و اسراف شده اند، چه فسادهایى به بار آورده اند. انسان مى یابد با یک سلامتى چه کارهایى مى توانسته انجام بدهد و با یک لیوان آب می توانسته چه پیوندهایی به وجود بیاورد و می یابد از این پیوند چه بهره هایی مى توانسته بگیرد و چه موج هایى از آگاهى و شعور و از حرکت و شور مى توانسته به راه بیندازد، ولى از تمام آنها به سادگى گذشته؛ یا استعدادها را راکد گذشته و احتکار کرده و یا در راه هوس هاى دل و حرف هاى خلق به جریان انداخته و اسراف نموده و با اسراف ها فسادها به بار آورده است.
در اجتماع انسانی یک گناه یک گناه نیست
آخر در اجتماع انسانى ، با این همه روابط متقابل و تأثرها، یک فساد، محبوس نمى شود و یک گند یک جا باقى نمى ماند.
با این دید تو می بینی زبان و دست و پاى تو چقدر جرم آفریده و چقدر خسارت بار آورده و مى بینى دل و احساس ها و عاطفه هاى تو چقدر هرز رفته و زبان ها سبز کرده است.
ما امروز از خود، از امکانات خود غافل هستیم، اما آن روز که به شهود و به نظارتى دست یافتیم و با خود همراه شدیم، آن روز است که یأس عظیم در مى گیرد و رنج بزرگ ما را در هم مى پیچد و خواب شب ها و غرور خام ما ما را مى سوزاند.
من مى بینم که صاحب چقدر زمین بوده ام و مى بینم که این همه را حمل کرده ام، در حالى که اولیاء و زنده دلانى به دنبال چند متر زمین براى بیچاره ها مى گشته اند و بیچاره ها به خاطر یک اتاق، به خاطر یک لباس، به فحشاء و سرقت و رذالت تن داده اند. آن روز مى بینیم که من چه قدر استعداد در خود دفن کرده بودم، در حالى که نسلى در انتظار همت و تربیت من بوده و با همین بى توجهى ، به یأس ها و رنج ها و به خودکشى ها و هرزگى ها رو آورده است.
آن روز که من به شهود رسیدم و بر خود نظارت کردم، مى یابم که من با همین انگشترى که در دست دارم مى توانسته ام خلقى را نگهدارى کنم. مى توانستم با یک گذشتم درس گذشته ها و انفاق ها و درس ایثارها را بدهم و نداده ام. مى توانستم با همین انگشترى، حتى با مقدارى از نان و غذایم که زیادی اش را در سطل زباله مى ریختیم، براى خودم دوست هایى تهیه کنم و با پیوند آن ها به کارهایى برسم و دگرگونى ها و انقلاب هایى ایجاد کنم. مگر کارهاى بزرگ چگونه انجام شده و مگر سرداران بزرگ از کجا شروع کرده اند.
از آن طرف، با نظارت خودم مى بینم منى که عظمت هستى را در خود داشته ام به چه حقارتى هایى تن داده ام و با چه پشیزهایى قانع شده ام. منى که بال پرواز آسمان را داشته ام همچون کرم خاکى لولیده ام و حتى زیرپاها، دم و کمرم را از دست داده ام و نصف کاره و زخم خورده و بى حال از سوراخ هاى فاضلاب ها سرک کشیده ام.
تا محرک های خود را کنترل نکنیم نمی فهمیم چه می توانستیم باشیم
ما تا به این نظارت از خود نرسیم و محرک هایى خود را کنترل نکنیم و حالت هاى خود را برسى نکنیم، نمى فهمیم چقدر هستیم و چقدر مى توانستیم باشیم.
با شناخت استعدادها و ترکیب عظیم خود و به شهادت درونمایه هاى سرشار خویش و این شهود و دیدار از خود، به حقارت کنونى و قناعت مرگ زاى خویش، پى مى بریم و تفاوت این که هستیم با آن که باید باشیم، ما را به آنچنان درد و سوزى مى اندازد که بتوانیم این دعا را بفهمیم و براى رسیدن به امیدى و جبران کمبود خویش راهى را دنبال کنیم.
عظمت این دعاها در همین است که انسان را به شهود و دیدار و به نظارت بر خویش وادار مى کند و آنچه باید باشد، به او نشان مى دهد و با درک تفاوت فاحش، در او همتى را مایه مى ریزد. با درک خسارت ها، براى او ندامت و حسرتى را زنده مى کند و سپس با امید هایى که به او مى دهد، آن نیروى عظیم و متراکم حسرت و ندامت را، تبدیل به تحرک بیشتر و رفتن سریعتر مى سازد و انسان را از دو دره به راه مى آورد، از غرور و جهل و از ضعف و یأس.
غرورش را، با این شهود و نظارت از خویش و ضعفش را با آن دیدار از لطف و رحمت حق. ادعوک یا رب هبا راغبا رجیا خائفا؛ خداى من ! تو را مى خوانم با خشیت و بارغبت ؛ با خشیت از عظمتى که آن را هدر داده ام و با رغبت؛ با خشیت از عظمت تو و با امید به لطف ها و ترس از ماندنها.
وقتی گناهانم را می بینم سخت می نالم
اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت ؛ هنگامى که خودم را میبینم و ذنب ها و جرم هایم را، به فزع مى رسم و سخت مى نالم واز پاى مى نشینم. آخر در این هستى دقیق و در این جمع مرتبط، من احتکارها و اسرافها داشته ام . اسراف هایى که فساد به بار آورده.
روحهایى که با تربیت من باید به رفعت هایى کى رسیدند، امروز اسیر رذالت ها هستند و همراه رنج هاى بچگانه و درهاى پوچ .
زمینه هایى که با احسان و انفاق و اطعام من باید ساخته مى شد، با همین ها خراب شد و از دست رفت.
با اطعام و احسانم درس تجمل و نمایش داشتم و خلق را به این طرف کشاندم. با سخنم و با زیباییم و با علم و با ثروتم آنها را در خویش نگه داشتم و از حق جدا کردم.
این ذنوب من محدود نیست؛ چون همراه بى نهایت رابطه است و در کنار هزار پیوند.
من هنگامى که خودم را مى بینم، جز فزع و ناله، جز عجز چه خواهم داشت؟
اذا رأیت مولاى ذنوبى فرعت و اذا رأیت کرمک طمعت؛ و اما آنجا که تو را مى بینم و کرامت تو را، نه تنها از جزع بیرون مى آیم که به طمع مى رسم.
منبع: کتاب بشنو از نی آیت الله علی صفایی حائری
پایان پیام/
نظر شما