ارسطو از آتن گریخت! شاید اگر روزنامه ای قبل از میلاد مسیح منتشر می شد، در روز بعد از فرار ارسطو، این جمله را به عنوان تیتر یک خود برمی گزید.
پس از مرگ اسکندر، هنگامی که آتنیان بر علیه حکومت مقدونی شورش کردند، ارسطو نیز از این آشوب ها در امان نماند. علاوه بر اینکه رابطه بین ارسطو و اسکندر، شاید فراتر از رابطه شاگرد و استادی بود، یکی از روحانیان آتن، علیه ارسطو اقامه دعوا کرد که وی منکر تاثیر صدقه و قربانی است. با این اوضاع که شاید قرار بود همان حکمی را درباره او به اجرا بگذارند که نسبت به استادش سقراط روا داشتند، ارسطو، آنگونه که در تاریخ ثبت شده است، فرار را بر قرار ترجیح داد.
هنگامی که از ارسطو علت فرارش از آتن را جویا شدند، پاسخی نغز از او در تاریخ ثبت شده است: نخواستم بار دیگر آتنیان نسبت به فلسفه جنایت کنند!
هرچند ارسطو از جنایتی رهایی یافت، اما این اولین و آخرین باری نبود که انسان هایی به دنبال جنایتی علیه فلاسفه بودند. شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی، ملقب به شیخ اشراق و شیخ شهید، فیلسوف ایرانی، یکی از کسانی بود که در این ورطه گرفتار آمد و نتوانست جان سالم به در برد.
قرار نیست که در این مجال کوتاه به چگونگی قتل وی و تاریخ زندگی و مرگ وی بپردازیم. اما بررسی آنچه که در تاریخ و تحلیل ها و تبیین های تاریخی درباره علل قتل و یا شهادت وی بیان شده است، شاید اهمیت این واقعه را برایمان دوچندان کند.
آنچه که در صفحات تاریخی مسجل است، فتوای علمای دینی حلب بر الحاد شیخ و مباح دانستن ریختن خون او دانسته شده است. سخن گفتنهای بی پرده و بی احتیاط بودن سهروردی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن میشد که با هرکس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.
انگیزه های قتل شیخ اشراق
به نظر سیدحسین نصر، قصد عالمان و فقیهان از مناظره هایی که به فتوای قتل شیخ منجر شد، طرح مسئله ولایت بوده است؛ زیرا او در آثار خود گفته است هر چند نبوت ختم شده اما ولایت بدان معنا که در شیعه مطرح است، پیوسته پایدار می ماند. (سیدحسین نصر، مفسر عالم غربت و شهید طریق معرفت، معارف اسلامی، سال 1348، ش 10، ص 11.)
فون کریمر نیز سبب قتل سهروردی را طرح فلسفی امامت می داند.(به نقل از: ابوریان، اصول الفلسفة الاشراقیة، ص 18) هورتن نیز با این رای موافق است و در این باره، به مقدمه حکمة الاشراق استناد کرده است.
در حکمت سهرودی، نبوت و حصول آن منقطع نمی شود و برای حفظ نظام در هر دوره ضروری است. فقیهان از طرح مناظره با وی قصد داشته اند که او به اندیشه های باطنی خود درباره صفات امام اعتراف کند.
با توجه به وضع سیاسی آن عصر، شهر حلب پیش از جنگ های صلیبی مرکز بزرگ شیعه بوده و شکست فاطمیان مصر موجب گرایش مسلمانان به فاتح بعدی یعنی صلاح الدین ایوبی شد و در نتیجه منجر به توسعه مذهب تسنن گردید و حکومت نیز تمایلی به افکار باطنی که در ذهن مردم با شکست مسیحیان پیونده یافته بود، نداشت.
لذا مخالفان سهروردی به آسانی توانستند آرا و افکار او را که گاه با برخی آرای اسماعیلیه نزدیک بود، رنگ سیاسی دهند. صلاح الدین نیز که پیوسته در گیرودار جنگ بود می بایست به خطرهای سیاسی که فقها در گزارش های خود درباره سهروردی مطرح می کردند اهمیت می داد. ظاهرا به صلاح الدین گفته شده بود اگر سهروردی زنده بماند، عقیده ملک ظاهر را فاسد خواهد کرد و اگر او را رها کنند، اندیشه هایش موجب گسترش فساد عقیده در شهرها و سرانجام فساد در دین خواهد شد. لذا ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت تا سهروردی را به قتل رساند.
استمرار ولایت در دیدگاه شیخ اشراق
هر چند مباحثی همچون نظریة نبوت از دیدگاه سهروردی، مراتب شرافت و فضیلت در میان انبیا و اولیا، وجوب وجود انبیا و اولیا در هر زمان و همچنین اوصاف انبیا و اولی، مقوله هایی هستند که طبیعتا پیش از پرداختن به بحث استمرار ولایت، لازم است بدان پرداخته شود، اما به دلیل کوتاه بودن مجال این نوشتار، از آن ها چشم پوشی خواهیم کرد.
از سوی دیگر، به نظر می رسد که بحث استمرار ولایت، همان مبحث کلیدی شیخ اشراق در دفاع از خط سیر امامت و ولایت در اندیشه شیعی است. همان مفهومی که در روایات شیعی اینگونه بیان شده است که "لولا الحجة لساخت الارض اهلها"؛ به این مضمون که اگر لحظه ای زمین از حجت خدا خالی باشد، زمین اهلش را در خود فرو می بلعد!
با مطالعه آرای شیخ پیرامــون نبوت و ولایت، به طور کلی معلوم میشود که وی نبوت را واجب و ضروری و دایــرة امامت و ولایت را در امتداد دایرة نبوت میداند. از این دیدگاه به خوبی اعتقاد شیــخ به وجوب وجــود یک انسان کامل یا ولی در هر زمانی اثبات میشود.
اما علاوه بر این، شیخ در مقدمة کتاب حکمهالاشراق، بیانی دارد که به اعتقاد او به وجوب وجود یک فرد کامل در هر زمانی و نیز غیبت این فرد صراحتاً اشاره دارد. وی در این بخش از کتاب خود، دانایان را بر چند دسته میداند و افراد سه دسته را شایستة احراز مقام خلافت برمیشمرد و در نهایت از غیبت این فرد هم، سخن به میان میآورد و اشاره میکند که این غیبت، ناقض خلافت و ریاستش نخواهد بود. شیخ در باب خالی نبودن عالم از فرد صاحب حکمت چنین میگوید:
«و گمان مبرید که حکمت و دانش در همین مدت کم و برهه از روزگار وجود داشته است و لاغیر. زیرا عالم وجود هیچگاه از دانش، حکمت و دانایی که نمودار و قایم به آن و حجت و بینات خدای به نزد او باشد، تهی نباشد (بل العالم ما خلا قط عن الحکمه و عن شخص قائم بها عنده الحجج و البینات) و وی همان خلیفه و جانشین خدای بزرگ بود بر روی زمین. و تا روزی که زمین و آسمان پایدار و استوار است نیز این چنین خواهد بود» (سهرودی، حکمهالاشراق، 1380، 2/11؛ همان، ترجمة سجادی، 1377، 18)
بدینترتیب، شیخ در این عبارات تصریح دارد که زمین از خلیفة خداوند خالی نخواهد ماند و این حاکی از عقیدة شیخ به وجوب وجودِ ولی در هر عصری است.
سهروردی حکیمان را به پنج دسته تقسیم میکند و معلوم میدارد که صاحب حکمت و دانشی که خلیفة خداوند بر زمین است، جزء کدام دسته قرار میگیرد: در نظر او دسته اول از حکما، کسانی هستند که فقط متوغل در تألهاند و به حکمت بحثی اعتنایی ندارند. دسته دوم بر عکس دسته اول، حکیمان بحثیاند و با تأله میانهای ندارند. دسته سوم، حکیمانی هستند که هم در تأله و هم در حکمت بحثی متوغلاند. دسته چهارم، شامل حکیمانی است که در تأله متوغل اما در حکمت بحثی متوسط میباشند. دسته پنجم، بر عکس دسته چهارم متوغل در حکمت بحثی و متوسط در تألهاند. شیخ اشراق پس از بیان طبقات مختلف حکما، بحث میکند که کدامیک از این حکیمان لایق قبول خلافت الهی هستند.
سهروردی مینویسد:
«هرگاه اتفاق افتد که زمانی حکیمیآید که هم متوغل در تأله باشد و هم بحث، او را ریاست تامه میباشد و خلیفه و جانشین خدا اوست. و هرگاه چنین نیفتد، پس آن کس که متوغل در تأله و متوسط در بحث باشد ریاست کامله خواهد داشت و هرگاه چنین اتفاقی نیز نیفتد؛ پس ریاست تامه، آن حکیمی باشد که متوغل در تأله و از بحث عاری و او خلیفه خدا باشد و جهان وجود، هیچگاه از حکیمی که متوغل در تأله نباشد، خالی نبود. و آن حکیم متوغل در بحثی را که متوغل در تأله نباشد، ریاستی بر سر زمین خدا نباشد، زیرا، هیچگاه جهان از حکیمی که متوغل در تأله است خالی نبود و وی شایستهتر است به ریاست از حکیمی که تنها متوغل در بحث است. زیرا صاحب مقام خلافت را بایسته است که امور و حقایق را بلافاصله از مصدر جلال گیرد.» (سهروردی، حکمهالاشراق، 1380، 2/12-11؛ همان، ترجمة سجادی، 1377، 20-19)
از این عبارات معلوم میگردد که سهروردی، هرگز جهان را از حکیمی متأله خالی نمیداند و بر آن است که تنها او شایستگی ریاست کامله، خلافت و جانشینی خداوند را در جهان دارد. در اینجا شیخ بر وجوب وجود حکیم متأله و خلیفه در هر زمانی تاکید میکند.
برخی از شارحان کتاب حکمهالاشراق دربارة وجوب وجود ولی در هر عصری چنین استدلال میکنند که مقتضای عنایت الهی، وجود عالم و صلاح آن است؛ و صلاح عالم جز به واسطة وجود متألهان میسر نیست. بنابراین از آنجا که اینان حافظان عالماند و نظام و صلاح عالم به واسطة وجود آنها، پایدار میماند، در نتیجه، خالی بودن زمانه از آنها، مستلزم بروز فساد و هلاک مردم خواهد بود (شهرزوری، 1380، 24؛ قطبالدین شیرازی، 1380، 18).
سهروردی چنانچه در این عبارات آمد، مقام حکیم متوغل در تأله را از فرد متوغل در بحث بالاتر میداند. شارحان حکمهالاشراق علت آن را در این میدانند که فرد متوغل در تأله بدون فکر و تامل و فقط از طریق وحی به دریافت معارف از خدای تعالی توفیق مییابد، ولی برای فرد متوغل در بحث چنین چیزی متصور نیست. این شارحان همچنین بر این باورند که سهروردی بدان جهت حکیمان متوغل در تأله و برتر از آن حکیمان متوغل در بحث و تأله را خلیفه خدا بر روی زمین میداند که اینان از همة افراد بشر به خداوند نزدیکتر و شأنشان اجل از دیگر مردم است (شهرزوری، 1380، 29-28؛ قطبالدین شیرازی، 1380، 22و18)
مطلب دیگر در باب عبارت مذکور در حکمهالاشراق آن است که شیخ، انبیا و اولیا را شایستة احراز مقام خلافت میداند و معتقد است که جز یک صفت، باقی اوصاف انبیا و اولیا مشترک هستند. از طرف دیگر در بحث از نبوت از دیدگاه شیخ اشراق نیز تأکید کردیم که مراد وی از اولیا، معلوم نیست. بنابراین در این عبارت مراد وی تا حدی ابهام دارد که نهایتاً منظور از این حکیم متأله، که وجودش در هر زمانی واجب و ضروری است، انبیاست یا اولیا و اگر اولیاست، منظور او از اولیا چه کسانی هستند؟
برای رفع ابهام از مصادیق اولیا بنا بر دیدگاه شیخ اشراق میتوان به بحث وی در باب ریاست این حکیم متأله و نسبت آن به غیبت توجه کرد که تا حد زیادی به دیدگاه تشیع در باب اعتقاد به وجود ولی عصر (عج) نزدیک میشــود.
سهروردی میگوید:
«و البته مراد من از این ریاست، ریاست از راه چیرگی نبود، بلکه گاه باشد که امام متأله در ظاهر و مکشوفاً مستولی بود و گاه به طور نهانی و آن همان کسی است که همه وی را قطب خوانند و او راست ریاست تامه اگرچه در نهایت گمنامی بود.» (سهروردی، حکمهالاشراق،1380، 2/12؛ همان، ترجمه سجادی، 1377، 20)
سهروردی در این عبارات، ریاست معنوی را از ریاست صوری متمایز میکند و از این رهگذر نشان میدهد که ریاست معنوی تعارضی با نهانی بودن نبی یا ولی ندارد. بنابراین، تا حد زیادی، سخن وی صبغهای شیعی میگیرد. او امام متأله را شایستة مقام ریاست میداند، اما لزومی ندارد که این ریاست ظاهری باشد، بلکه آن ریاستی باطنی است که حتی با غیبت امام هم ناسازگاری ندارد. شیخ این امام متأله را ”قطب“ میداند و وی را شایستة ریاستی تامه برمیشمرد. برخی از شارحان حکمهالاشراق در تدقیق بیان شیخ در باب قطب بر آناند که مطابق اخبار نبوی در هر عصری جماعتی از اقطاب وجود دارند که برترین و بهترین آنها، به چنین ریاستی نایل میشود. (شهرزوری، 1380، 29؛ قطبالدین شیرازی، 1380، 23-22؛ الهروی، 1363، 14)
هانری کربن هم به این مطلب اشاره میکند و بر آن است که اندیشة وجوب وجود و غیبت قطب، بیانگر قول امامیه در ادامه یافتن دایرة امامت پس از دایرة نبوت است.
کربن مینویسد:
«در حقیقت سهروردی، کسی را در سر سلسلة حکما قرار میدهد که در حکمت و تجربة معنوی به یک اندازه به مقام والا رسیده باشد. این شخص، قطبی است که بدون حضور او، عالم نمیتواند، باقی بماند. حتی اگر مردمان او را نشناسند. این مطلب، یکی از مباحث اساسی تشیع است […]. در اصطلاح شیعیان، قطبالاقطاب، همان امام است. حضور غایب او، مستلزم اندیشة شیعی غیبت و دایرة ولایتی است که به دنبال دایرة نبوت و پس از خاتم پیامبران میآید. این ولایت […] در اسلام، نام دیگر نبوت باطنیة باقیه است.» (کربن، 1380، 305)
در خاتمه ذکر این نکته خالی از لطف نیست که سهروردی زمانهای را که چنین فردی به واقع و به طور ظاهر، مستولی بر امور شود، زمانهای نورانی و درخشان توصیف میکند و دورهای همچون دورة کنونی و دورههای فترت بین انبیا را، که از تدبیر ظاهری چنین رئیسی محروم میباشد، دورهای ظلمانی و تاریک میخواند (سهروردی، حکمهالاشراق، 1380، 2/12؛ شهرزوری، 1380، 30؛ قطبالدین شیرازی، 1380، 23).
این مطلب، یعنی اشاره به نورانی بودن دورة ریاست ظاهری و آشکار این فرد، تنها نشانة محو و کمرنگ در آثار سهروردی پیرامون اعتقاد به ظهور ولی در آخرالزمان است. بنابراین همانطور که در مقدمة این مقاله هم آمد، اگر شواهد دال بر شیعی بودن مواضع سهروردی در این باب پذیرفته شود، پس با این مطلب اخیر پیرامون اعتقاد به ظهور ولی در آخرالزمان، تقریر سهروردی از مهدویت نزدیک به تقریر شیعی یعنی همان تقریر سوم خواهد بود، میگوییم نزدیک به تقریر سوم، چرا که اشارة او به ظهور ولی در آخرالزمان را چندان واضح نمیدانیم. اما در صورتی که این شواهد کافی نباشد، میتوان تقریر وی را صورت تام و تمامی از تقریر دوم دانست.
پی نوشت ها:
سهرودی، حکمهالاشراق، (مجموعة مصنفات شیخ اشراق، ج1، تصحیح و مقدمة هانری کربن، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالــعات فرهنگی، 1380)
سهروردی، حکمهالاشراق، ترجمه و شرح سیدجعفر سجادی، چاپ ششم، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377 ش.
پوربهرامی، اصغر، سهروردی و استمرار ولایت در تمام زمانها، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، 1384، شماره 194.
شهرزوری، شمسالدین محمد، شرح حکمهالاشراق، تصحیح، تحقیق و مقدمة ضیائی تربتی، حسین، چاپ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380.
قطبالدین شیرازی، شرح حکمهالاشراق سهروردی، باهتمام عبدالله نورانی و مهدی محقق، چاپ اول، تهران، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران و دانشگاه مکگیل، 1380.
کربن، هانری، تاریخ فلسفة اسلامی، ترجمة سیدجواد طباطبایی، چاپ سوم، تهران، کویر و انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، 1380.
پایان پیام/
نظر شما