دفاع جانانه از تفکر شیعی و ایرانی / سهروردی، شهید ولایت و امامت

اندیشمندانی همچون سیدحسین نصر، فون کریمر و هورتن بر این باورند که انگیزه فتوا بر مباح دانستن خون سهروردی و همچنین یکی از علل اصلی قتل وی، طرح مسئله ولایت و امامت در فلسفه اشراق و در میان اندیشه های وی بوده است.

ارسطو از آتن گریخت! شاید اگر روزنامه ای قبل از میلاد مسیح منتشر می شد، در روز بعد از فرار ارسطو، این جمله را به عنوان تیتر یک خود برمی گزید.


پس از مرگ اسکندر، هنگامی که آتنیان بر علیه حکومت مقدونی شورش کردند، ارسطو نیز از این آشوب ها در امان نماند. علاوه بر اینکه رابطه بین ارسطو و اسکندر، شاید فراتر از رابطه شاگرد و استادی بود، یکی از روحانیان آتن، علیه ارسطو اقامه دعوا کرد که وی منکر تاثیر صدقه و قربانی است. با این اوضاع که شاید قرار بود همان حکمی را درباره او به اجرا بگذارند که نسبت به استادش سقراط روا داشتند، ارسطو، آنگونه که در تاریخ ثبت شده است، فرار را بر قرار ترجیح داد.


هنگامی که از ارسطو علت فرارش از آتن را جویا شدند، پاسخی نغز از او در تاریخ ثبت شده است: نخواستم بار دیگر آتنیان نسبت به فلسفه جنایت کنند!


هرچند ارسطو از جنایتی رهایی یافت، اما این اولین و آخرین باری نبود که انسان هایی به دنبال جنایتی علیه فلاسفه بودند. شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی، ملقب به شیخ اشراق و شیخ شهید، فیلسوف ایرانی، یکی از کسانی بود که در این ورطه گرفتار آمد و نتوانست جان سالم به در برد.


قرار نیست که در این مجال کوتاه به چگونگی قتل وی و تاریخ زندگی و مرگ وی بپردازیم. اما بررسی آنچه که در تاریخ و تحلیل ها و تبیین های تاریخی درباره علل قتل و یا شهادت وی بیان شده است، شاید اهمیت این واقعه را برایمان دوچندان کند.


آنچه که در صفحات تاریخی مسجل است، فتوای علمای دینی حلب بر الحاد شیخ و مباح دانستن ریختن خون او دانسته شده است. سخن گفتن‌های بی پرده و بی احتیاط بودن سهروردی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می‌شد که با هرکس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.

 

انگیزه های قتل شیخ اشراق

به نظر سیدحسین نصر، قصد عالمان و فقیهان از مناظره هایی که به فتوای قتل شیخ منجر شد، طرح مسئله ولایت بوده است؛ زیرا او در آثار خود گفته است هر چند نبوت ختم شده اما ولایت بدان معنا که در شیعه مطرح است، پیوسته پایدار می ماند. (سیدحسین نصر، مفسر عالم غربت و شهید طریق معرفت، معارف اسلامی، سال 1348، ش 10، ص 11.)


فون کریمر نیز سبب قتل سهروردی را طرح فلسفی امامت می داند.(به نقل از: ابوریان، اصول الفلسفة الاشراقیة، ص 18) هورتن نیز با این رای موافق است و در این باره، به مقدمه حکمة الاشراق استناد کرده است.


در حکمت سهرودی، نبوت و حصول آن منقطع نمی شود و برای حفظ نظام در هر دوره ضروری است. فقیهان از طرح مناظره با وی قصد داشته اند که او به اندیشه های باطنی خود درباره صفات امام اعتراف کند.


با توجه به وضع سیاسی آن عصر، شهر حلب پیش از جنگ های صلیبی مرکز بزرگ شیعه بوده و شکست فاطمیان مصر موجب گرایش مسلمانان به فاتح بعدی یعنی صلاح الدین ایوبی شد و در نتیجه منجر به توسعه مذهب تسنن گردید و حکومت نیز تمایلی به افکار باطنی که در ذهن مردم با شکست مسیحیان پیونده یافته بود، نداشت.


لذا مخالفان سهروردی به آسانی توانستند آرا و افکار او را که گاه با برخی آرای اسماعیلیه نزدیک بود، رنگ سیاسی دهند. صلاح الدین نیز که پیوسته در گیرودار جنگ بود می بایست به خطرهای سیاسی که فقها در گزارش های خود درباره سهروردی مطرح می کردند اهمیت می داد. ظاهرا به صلاح الدین گفته شده بود اگر سهروردی زنده بماند، عقیده ملک ظاهر را فاسد خواهد کرد و اگر او را رها کنند، اندیشه هایش موجب گسترش فساد عقیده در شهرها و سرانجام فساد در دین خواهد شد. لذا ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت تا سهروردی را به قتل رساند.

 

استمرار ولایت در دیدگاه شیخ اشراق
هر چند مباحثی همچون نظریة نبوت از دیدگاه سهروردی، مراتب شرافت و فضیلت در میان انبیا و اولیا، وجوب وجود انبیا و اولیا در هر زمان و همچنین اوصاف انبیا و اولی، مقوله هایی هستند که طبیعتا پیش از پرداختن به بحث استمرار ولایت، لازم است بدان پرداخته شود، اما به دلیل کوتاه بودن مجال این نوشتار، از آن ها چشم پوشی خواهیم کرد.


از سوی دیگر، به نظر می رسد که بحث استمرار ولایت، همان مبحث کلیدی شیخ اشراق در دفاع از خط سیر امامت و ولایت در اندیشه شیعی است. همان مفهومی که در روایات شیعی اینگونه بیان شده است که "لولا الحجة لساخت الارض اهلها"؛ به این مضمون که اگر لحظه ای زمین از حجت خدا خالی باشد، زمین اهلش را در خود فرو می بلعد!


با مطالعه آرای شیخ پیرامــون نبوت و ولایت، به طور کلی معلوم می‏شود که وی نبوت را واجب و ضروری و دایــرة امامت و ولایت را در امتداد دایرة نبوت می‏داند. از این دیدگاه به خوبی اعتقاد شیــخ به وجوب وجــود یک انسان کامل یا ولی در هر زمانی اثبات می‏شود.


اما علاوه بر این، ‌شیخ در مقدمة کتاب حکمه‏الاشراق، بیانی دارد که به اعتقاد او به وجوب وجود یک فرد کامل در هر زمانی و نیز غیبت این فرد صراحتاً اشاره دارد. وی در این بخش از کتاب خود، دانایان را بر چند دسته می‏داند و افراد سه دسته را شایستة احراز مقام خلافت برمی‏شمرد و در نهایت از غیبت این فرد هم، سخن به میان می‌آورد و اشاره می‏کند که این غیبت، ناقض خلافت و ریاستش نخواهد بود. شیخ در باب خالی نبودن عالم از فرد صاحب حکمت چنین می‏گوید:


«و گمان مبرید که حکمت و دانش در همین مدت کم و برهه از روزگار وجود داشته است و لاغیر. زیرا عالم وجود هیچ‏گاه از دانش، حکمت و دانایی که نمودار و قایم به آن و حجت و بینات خدای به نزد او باشد، تهی نباشد (بل العالم ما خلا قط عن الحکمه و عن شخص قائم بها عنده الحجج و البینات) و وی همان خلیفه و جانشین خدای بزرگ بود بر روی زمین. و تا روزی که زمین و آسمان پایدار و استوار است نیز این چنین خواهد بود» (سهرودی، حکمه‏الاشراق، 1380، 2/11؛ همان، ترجمة سجادی، 1377، 18)

 

بدین‏ترتیب، شیخ در این عبارات تصریح دارد که زمین از خلیفة خداوند خالی نخواهد ماند و این حاکی از عقیدة شیخ به وجوب وجودِ ولی در هر عصری است.

 

سهروردی حکیمان را به پنج دسته تقسیم می‏کند و معلوم می‏دارد که صاحب حکمت و دانشی که خلیفة خداوند بر زمین است، جزء کدام دسته قرار می‏گیرد: در نظر او دسته اول از حکما، کسانی هستند که فقط متوغل در تأله‏اند و به حکمت بحثی اعتنایی ندارند. دسته دوم بر عکس دسته اول، حکیمان بحثی‏اند و با تأله میانه‏ای ندارند. دسته سوم، حکیمانی هستند که هم در تأله و هم در حکمت بحثی متوغل‏اند. دسته چهارم، شامل حکیمانی است که در تأله متوغل اما در حکمت بحثی متوسط می‏باشند. دسته پنجم، بر عکس دسته چهارم متوغل در حکمت بحثی و متوسط در تأله‏اند. شیخ اشراق پس از بیان طبقات مختلف حکما، بحث می‏کند که کدام‏یک از این حکیمان لایق قبول خلافت الهی هستند.


سهروردی می‏نویسد:
«هرگاه اتفاق افتد که زمانی حکیمی‏آید که هم متوغل در تأله باشد و هم بحث، او را ریاست تامه می‏باشد و خلیفه و جانشین خدا اوست. و هرگاه چنین نیفتد، پس آن کس که متوغل در تأله و متوسط در بحث باشد ریاست کامله خواهد داشت و هرگاه چنین اتفاقی نیز نیفتد؛ پس ریاست تامه، آن حکیمی ‏باشد که متوغل در تأله و از بحث عاری و او خلیفه خدا باشد و جهان وجود، هیچگاه از حکیمی که متوغل در تأله نباشد، خالی نبود. و آن حکیم متوغل در بحثی را که متوغل در تأله نباشد، ریاستی بر سر زمین خدا نباشد، زیرا، هیچگاه جهان از حکیمی که متوغل در تأله است خالی نبود و وی شایسته‏تر است به ریاست از حکیمی که تنها متوغل در بحث است. زیرا صاحب مقام خلافت را بایسته است که امور و حقایق را بلافاصله از مصدر جلال گیرد.» (سهروردی، حکمه‏الاشراق، 1380، 2/12-11؛ همان، ترجمة سجادی، 1377، 20-19)

 

از این عبارات معلوم می‏گردد که سهروردی،‌ هرگز جهان را از حکیمی متأله خالی نمی‏داند و بر آن است که تنها او شایستگی ریاست کامله، خلافت و جانشینی خداوند را در جهان دارد. در اینجا شیخ بر وجوب وجود حکیم متأله و خلیفه در هر زمانی تاکید می‏کند.

 

برخی از شارحان کتاب حکمه‏الاشراق دربارة وجوب وجود ولی در هر عصری چنین استدلال می‏کنند که مقتضای عنایت الهی، وجود عالم و صلاح آن است؛ و صلاح عالم جز به واسطة وجود متألهان میسر نیست. بنابراین از آنجا که اینان حافظان عالم‏اند و نظام و صلاح عالم به واسطة وجود آنها، پایدار می‏ماند، در نتیجه، خالی بودن زمانه از آنها، مستلزم بروز فساد و هلاک مردم خواهد بود (شهرزوری، 1380، 24؛ قطب‏الدین شیرازی، 1380، 18).

 

سهروردی چنانچه در این عبارات آمد، مقام حکیم متوغل در تأله را از فرد متوغل در بحث بالاتر می‏داند. شارحان حکمه‏الاشراق علت آن را در این می‏دانند که فرد متوغل در تأله بدون فکر و تامل و فقط از طریق وحی به دریافت معارف از خدای تعالی توفیق می‏یابد، ولی برای فرد متوغل در بحث چنین چیزی متصور نیست. این شارحان همچنین بر این باورند که سهروردی بدان جهت حکیمان متوغل در تأله و برتر از آن حکیمان متوغل در بحث و تأله را خلیفه خدا بر روی زمین می‏داند که اینان از همة افراد بشر به خداوند نزدیک‏تر و شأنشان اجل از دیگر مردم است (شهرزوری، 1380، 29-28؛ قطب‏الدین شیرازی، 1380، 22و18)

 

مطلب دیگر در باب عبارت مذکور در حکمه‏الاشراق آن است که شیخ، انبیا و اولیا را شایستة احراز مقام خلافت می‏داند و معتقد است که جز یک صفت، باقی اوصاف انبیا و اولیا مشترک هستند. از طرف دیگر در بحث از نبوت از دیدگاه شیخ اشراق نیز تأکید کردیم که مراد وی از اولیا، معلوم نیست. بنابراین در این عبارت مراد وی تا حدی ابهام دارد که نهایتاً منظور از این حکیم متأله، که وجودش در هر زمانی واجب و ضروری است، انبیاست یا اولیا و اگر اولیاست، منظور او از اولیا چه کسانی هستند؟

 

برای رفع ابهام از مصادیق اولیا بنا بر دیدگاه شیخ اشراق می‏توان به بحث وی در باب ریاست این حکیم متأله و نسبت آن به غیبت توجه کرد که تا حد زیادی به دیدگاه تشیع در باب اعتقاد به وجود ولی عصر (عج) نزدیک می‏شــود.


سهروردی می‏گوید:
«و البته مراد من از این ریاست، ریاست از راه چیرگی نبود، بلکه گاه باشد که امام متأله در ظاهر و مکشوفاً مستولی بود و گاه به طور نهانی و آن همان کسی است که همه وی را قطب خوانند و او راست ریاست تامه اگرچه در نهایت گمنامی بود.» (سهروردی، حکمه‏الاشراق،1380، 2/12؛ همان، ترجمه سجادی، 1377، 20)

 

سهروردی در این عبارات، ریاست معنوی را از ریاست صوری متمایز می‏کند و از این رهگذر نشان می‏دهد که ریاست معنوی تعارضی با نهانی بودن نبی یا ولی ندارد. بنابراین، تا حد زیادی، سخن وی صبغه‏ای شیعی می‏گیرد. او امام متأله را شایستة مقام ریاست می‏داند، اما لزومی ندارد که این ریاست ظاهری باشد، بلکه آن ریاستی باطنی است که حتی با غیبت امام هم ناسازگاری ندارد. شیخ این امام متأله را ”قطب“ می‏داند و وی را شایستة ریاستی تامه برمی‏شمرد. برخی از شارحان حکمه‏الاشراق در تدقیق بیان شیخ در باب قطب بر آن‏اند که مطابق اخبار نبوی در هر عصری جماعتی از اقطاب وجود دارند که برترین و بهترین آنها، به چنین ریاستی نایل می‏شود. (شهرزوری، 1380، 29؛ قطب‏الدین شیرازی، 1380، 23-22؛ الهروی، 1363، 14)

 

هانری کربن هم به این مطلب اشاره می‏کند و بر آن است که اندیشة وجوب وجود و غیبت قطب، بیانگر قول امامیه در ادامه یافتن دایرة امامت پس از دایرة نبوت است.


کربن می‏نویسد:
«در حقیقت سهروردی، کسی را در سر سلسلة حکما قرار می‏دهد که در حکمت و تجربة معنوی به یک اندازه به مقام والا رسیده باشد. این شخص، قطبی است که بدون حضور او، عالم نمی‏تواند، باقی بماند. حتی اگر مردمان او را نشناسند. این مطلب، یکی از مباحث اساسی تشیع است […]. در اصطلاح شیعیان، قطب‏الاقطاب، همان امام است. حضور غایب او، مستلزم اندیشة شیعی غیبت و دایرة ولایتی است که به دنبال دایرة نبوت و پس از خاتم پیامبران می‏آید. این ولایت […] در اسلام، نام دیگر نبوت باطنیة باقیه است.» (کربن، 1380، 305)

 

در خاتمه ذکر این نکته خالی از لطف نیست که سهروردی زمانه‏ای را که چنین فردی به واقع و به طور ظاهر، مستولی بر امور شود، زمانه‏ای نورانی و درخشان توصیف می‏کند و دوره‏ای همچون دورة کنونی و دوره‏های فترت بین انبیا را، که از تدبیر ظاهری چنین رئیسی محروم می‏باشد، دوره‏ای ظلمانی و تاریک می‏خواند (سهروردی، حکمه‏الاشراق، 1380، 2/12؛ شهرزوری، 1380، 30؛ قطب‏الدین شیرازی، 1380، 23).

 

این مطلب، یعنی اشاره به نورانی بودن دورة ریاست ظاهری و آشکار این فرد، تنها نشانة محو و کمرنگ در آثار سهروردی پیرامون اعتقاد به ظهور ولی در آخرالزمان است. بنابراین همان‏طور که در مقدمة این مقاله هم آمد، اگر شواهد دال بر شیعی بودن مواضع سهروردی در این باب پذیرفته شود، پس با این مطلب اخیر پیرامون اعتقاد به ظهور ولی در آخرالزمان، تقریر سهروردی از مهدویت نزدیک به تقریر شیعی یعنی همان تقریر سوم خواهد بود، می‏گوییم نزدیک به تقریر سوم، چرا که اشارة او به ظهور ولی در آخرالزمان را چندان واضح نمی‏دانیم. اما در صورتی که این شواهد کافی نباشد، می‏توان تقریر وی را صورت تام و تمامی از تقریر دوم دانست.

 

پی نوشت ها:
سهرودی، حکمه‏الاشراق، (مجموعة مصنفات شیخ اشراق، ج1، تصحیح و مقدمة هانری کربن، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالــعات فرهنگی، 1380)
سهروردی، حکمه‏الاشراق، ترجمه و شرح سیدجعفر سجادی، چاپ ششم، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377 ش.
پوربهرامی، اصغر، سهروردی و استمرار ولایت در تمام زمانها، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، 1384، شماره 194.
شهرزوری، شمس‏الدین محمد، شرح حکمه‏الاشراق، تصحیح، تحقیق و مقدمة ضیائی تربتی، حسین، چاپ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380.
قطب‏الدین شیرازی، شرح حکمه‏الاشراق سهروردی، باهتمام عبدالله نورانی و مهدی محقق، چاپ اول، تهران، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران و دانشگاه مک‏گیل، 1380.
کربن، هانری، تاریخ فلسفة اسلامی، ترجمة سیدجواد طباطبایی، چاپ سوم، تهران، کویر و انجمن ایران‏شناسی فرانسه در ایران، 1380.
 

پایان پیام/ 


 

 

 

کد خبر 55155

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha