به گزارش خبرگزاری شبستان، نامگذاری سال جدید با عنوان «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل» از سوی رهبر معظم انقلاب، مجددا اذهان به ویژه در مراکز ثقل فعالیت نهادهای اثرگذار در این باره را به بررسی همه ابعاد موثر در تحقق این هدف کلان معطوف می کند. بی تردید یکی از مهمترین عرصه هایی که می تواند بازوی کمکی برای اقتصاد مقاومتی باشد و مسیر این نوع از اقتصاد را هموار کند، علم است آنهم علمی که قدرت آفرین و به تبع آن ثروت آفرین باشد. از این رو، در گفت و گویی با حجت الاسلام یحیی جهانگیری سهروردی، استاد حوزه علمیه و مبلغ بین المللی درباره رابطه علم و قدرت و چگونگی ثروت آفرینی از طریق علم به بحث و بررسی پرداخته ایم که بخش نخست آن از نظرتان می گذرد:
*چه رابطه ای میان علم و تولید قدرت و ثروت وجود دارد آیا علم قدرت زا است یا این قدرت است که زمینه رشد و پیشرفت علمی را فراهم می کند؟ چگونه می توان از یکی برای خدمت به دیگری استفاده کرد؟ نگاه اسلام در این باره چیست؟
در پاسخ به این سوال ابتدا باید توجه داشت یکی از نکات مهم که متاسفانه ما در این باره دیدگاه های رهبری معظم انقلاب را مطالعه نکرده ایم، این است که برخی می پرسند وظیفه رهبری چیست؟ رهبری از منظر متون دینی ولی امر مسلمین است و وظایفی نیز برایشان در قانون تصریح شده اما مهم آن است که رهبری آینده و آنچه را که دیگران نمی بینند، می بینند و آنها را رصد و تبیین کنند و این رسالتی است که رهبری معظم انقلاب با طرح مباحثی همچون علم دینی، نهضت نرم افزاری، گفتمان فقه حکومتی، گفتمان پیشرفت و عدالت و … عملا انجام داده و ذهن اندیشمندان را به آنها معطوف کرده اند. از جمله مباحث مهم در بیانات ایشا،ن علم دینی است که تاریخ قطعا قضاوت مهمی در این باره نسبت به رهبری معظم انقلاب خواهد کرد.
وقتی درباره علم سخن می گوییم باید یادمان باشد که علم همیشه طریق بوده و ما با آن چیزهای دیگر را مورد مطالعه قرار می دادیم؛ اگرچه قبلا هم بحث هایی مطرح شده اما اخیرا در دنیای غرب به طور برجسته و در ایران اسلامی بعد از مطالبات جدی رهبری، درباره علم مطالعاتی شده که در نتیجه آن، علم دیگر مسیر مطالعه نیست بلکه موضوع و کیس (مورد) است، در واقع به تعبیر علم اصول فقه، این بار علم به جای آنکه طریق باشد موضوع می شود.
باید توجه داشت مطالعه علم دو گونه است: گاه تربیتی و گاه موضوعیتی. وقتی از رابطه علم با قدرت بحث می کنیم علم در قالب یک کِیس (مورد) باید مورد مطالعه قرار بگیرد، البته اصطلاح دانش شناسی، رشته ای است که باید در دانشگاه ها به آن توجه جدی کنیم، و این متفاوت از دو رشته معرفت شناسی و شناخت شناسی است، چراکه شناخت شناسی تفاوت دارد با آنچه که ما مطالعات علم یا دانش شناسی می گوییم و نیز فرق می کند با مطالعات فلسفه علم چون فلسفه علم از سنخ مطالعات مُضاف است.
از این رو، جای مطالعات دانش شناسی خالی است تا درباره خود دانش مطالعه کند، برای مثال رابطه دانش و اقتصاد و دانش و قدرت و دیگر مباحث را بررسی کند، چراکه اینگونه می توان از مطالعات میان رشته ای و پیوند دانش با مباحث پیرامونی خود در یک رشته علمی خاص مطالعه کرد.
*وقتی علم به موضوع تبدیل شود جایگاه، نقش و کارکرد آن چه تغییری می یابد؟
باید توجه داشت وقتی علم، کیس و موضوع شد نه طریق و راه، آنگاه دو حوزه مطالعاتی در اختیار ما قرار می گیرد فلسفه علم و معرفت شناسی؛ در اینجا ما مطالعات علم یا دانش شناسی را مورد بررسی قرار می دهیم. وقتی علم را شناختیم آنگاه اگر بخواهیم پیوند علم و قدرت را تحلیل کنیم باید بدانیم علم و قدرت از دیرباز با هم ارتباط داشته اند چنان که فردوسی گفت: «توانا بُوَد هر که دانا بُوَد».
باید توجه داشت رابطه علم و قدرت از جنس متافیزیکی، علوم تهذیبی و قریبه نیست، گرچه ما معتقدیم افراد بر اساس تهذیب و تطهیر نفس به قدرت متافیزیکی دست می یابند و این از دیرباز مطرح بوده اما در مطالعات خودمان از نظر رابطه علم و قدرت این سنخ را مد نظر نداریم. در واقع در مطالعات دانش شناسی وقتی از رابطه علم و قدرت صحبت می شود قدرت به معنای قدرت سیاسی اجتماعی و علم به معنای دانش البته فراتر از معنای ساینتفیک و پوزیتویستی آن مد نظر است.
نکته سوم آنکه اگر رابطه علم و قدرت را در متون دینی جستجو کنیم نکاتی را می یابیم، برای مثال در سوره مبارکه نجم آمده است: «کسی که قدرت زیاد داشت به او علم داد»، در این آیه رابطه علم و قدرت از منظر کیفی مد نظر است چراکه تعبیر «شدیدُالقوی» را به کار می برد نه «کثیرُالقوی» این یعنی بین دانش و قدرت کیفی پیوندی برقرار است و یا در سوره مبارکه نمل، آیه ۴۰ می فرماید: «کسى که نزد او دانشى از کتاب [الهى] بود گفت من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنى برایت مىآورم …» (این آیه به داستان حضرت سلیمان و عاصف بن برخیا اشاره دارد.) اگرچه سنخ این آیه همان ارتباط علوم قریبه و قدرت متافیزیک است اما نشان می دهد در متون دینی ما نیز رابطه قدرت و علم به طور جدی مورد بحث قرار گرفته است.
پس نسبت علم و قدرت چگونه رابطه ای است و علم با چه کیفیت و کارکردی می تواند قدرت و ثروت را برای بشر به ارمغان بیاورد؟
امروزه رابطه قدرت به معنای سیاسی اجتماعی و علم به معنای دانش نه علوم قریبه در عالم واقع و حیات اجتماعی خود را چنان واقعی کرده که دیگر صحبت از رابطه علم و قدرت واضح و بدیهی شده است.
برای مثال کشور ژاپن فقط با صدور تکنولوژی، اقتصاد خود را همردیف اقتصادهای برتر دنیا قرار داده است در حالی که هیچ محصول دیگری جز فناوری و تکنولوژی صادر نمی کند و اینچنین علم امروز اقتدار اقتصادی ژاپن را در رده ای بالا قرار داده است. بنابر این، علم در کنار قدرت، ثروت و در کنار ثروت قدرت را به همراه می آورد البته باید بحث شود که چگونه علمی می تواند به قدرت و ثروت تبدیل شود و چرا در برخی مواضع دانش به ثروت و قدرت نمی انجامد در حالی که در آنها شاهد دانش افزایی هستیم!. در گذشته می گفتند علم کشف رازهای طبیعت است اما امروزه در کنار این کشف، می تواند کشور و جامعه را به ثروت و قدرت برساند.
در سال ۸۸ رهبر معظم انقلاب در یک سخنرانی فرمودند: … بین علم و قدرت رابطه بسیار دقیق هم امروز و هم در طول تاریخ بوده است…. بعد ایشان به روایتی اشاره کرده و می فرمایند: «علم قدرت است هر کس آن را بیابد به قدرت می رسد و هر کس آن را نیابد علیه او قدرت شکل می گیرد.» این یعنی کسی که علم داشته باشد قدرتمند شده و اگر علم نداشته باشد بر او قدرت خواهند کرد!. از این رو، وقتی از رابطه علم و قدرت سخن می گوییم به این نتیجه می رسیم که علم هم توان دردآفرینی و هم درمان آفرینی دارد؛ اما متاسفانه ما علم را فقط درمان آفرین تعریف کرده ایم در حالی که علم دردآفرین نیز است و از عهده هر دو بر می آید و این یعنی علم دارای اقتدار است.
با توجه به آنکه ما خود در بسیاری موارد خصوصا علوم انسانی مصرف کننده علم هستیم نه تولیدکننده، آیا می توانیم به تولید و صادرات علمی و کسب ثروت و قدرت از این مسیر بیندیشیم؟
شاید ما اکنون به پای کشورهایی که در حوزه علوم فناورانه صادرات دارند، نرسیم اما علومی داریم که غرب در مقابل ما صدها سال عقب تر است اما متاسفانه ما این علوم را تجاری سازی نکرده و نمی کنیم. برای مثال در علومی همچون فقه و اصول یا فلسفه و عرفان که همگی دینی هستند چنان فرآورده هایی داریم که دیگر جوامع سال ها از ما عقب ترند اما بهره وری آنها را به برداشت از متون دینی خودمان منحصر کرده ایم، گویی این علوم صرفا به درد شیعه و در بهترین حالت به درد مسلمانان می خورد و بس، در حالی که این علوم از متدولوژیِ روشمندی برخوردارند که هر اندیشمند و دغدغه مندی از هر باور و مکتبی مقابل آنها سر تعظیم فرود می آورد. اما… متاسفانه حرف های علمی خودمان را به مطالعات دینی منحصر کرده ایم و روش ها و یافته های خود را به آن سو عرضه و صادر نکرده ایم، حال آنکه سوال آن است ما چقدر صادرات علم داریم؟ این علوم اسلامی که در حوزه های علمیه و دانشگاه ها توسط هزاران محقق تولید می شود، چرا صادر نمی شود، ثروت آفرینی نمی کند و قدرت ما را افزایش نمی دهد؟!
در پاسخ باید گفت ما این علوم و متدولوژی آن را به جامعه خودی منحصر کرده ایم، گویی دانش فقه و اصول فقط برای ما کاربرد دارد حال آنکه یافته های این علوم فرامرزی است و می تواند برای همه فرهیختگان قابل توجه و اعتنا باشد؛ اما متاسفانه ما احساس می کنیم مفاهیم دینی و آموزه های اسلامی را فقط باید با همان روش سنتی که تبلیغ یا منبر نام دارد، معرفی کنیم، در حالی که این آموزه ها و معارف ظرفیت معرفی در ساحت های آکادمیک را دارد! این ادعا نیست بلکه من شخصا در کنفرانس های علمی حاضر بوده ام و به چشم دیده ام که اگر علوم و معارف دینی ما خوب معرفی شود، به عنوان سخن علمی و استاندارد قابل پذیرش است. اما تصور ما به گونه ای است که گویی معارف دینی ما فقط متعلق به منبر است و جای طرح در مقالات علمی بین المللی را ندارد!
اگر بخواهیم از منبر و شیوه های سنتی عرضه و تشریح و تبیین آموزه ها و علوم دینی فراتر رفته و متناسب با شرایط بین المللی و در راستای افزایش بهره وری علم، علوم دینی را عرضه کنیم به گونه ای که برای ما قدرت و ثروت به ارمغان بیاورد، چه راهبردهایی را باید اتخاذ کنیم؟
ما برای این هدف باید سبک ورود به عرصه آکادمیک بین المللی را بدانیم و جهشی جدید داشته باشیم در اینکه چگونه تولیدات علمی اسلامی و نیز فرآروده های دانش های اسلامی را به دنیا معرفی کنیم، یعنی این علوم را از انحصار و زندانی که برایش ساخته ایم (تا فقط خودمان از آن استفاده کنیم)، خارج سازیم و برای این مهم باید نخست ما ساختار، قد و قواره و شرایط حضور در عرصه های بین الملل را بدانیم. چراکه با این نگاه علوم اسلامی ما هم دارای آورده شده و می تواند ثروت و قدرت تولید کند؛ از این رو، من معتقدم حوزه علمیه قم باید دارای پارک دانش بُنیان باشد تا در آن درباره نحوه صادرات علم و تبدیل دانش به ثروت مطالعه شود.
جالب آنکه سرمایه عظیم علمی ما گاهی نه تنها معرفی نمی شود بلکه بعضا مورد هجمه نیز قرار می گیرد، مگر در دانش های زبانی که هرمنوتیک حاصل آن است اصولی ها چندین سال قبل تولیدات نداشته اند؟! پس چرا این تولیدات را به دنیا عرضه نمی کنیم و قدرت و ثروت برای خودمان به ارمغان نمی آوریم؟!. متاسفانه ما زحمت می کشیم اما یاد نگرفته ایم و نمی دانیم چطور علم و دانش را به ثروت تبدیل کنیم ما نیاز به فراورده های جدید از تولیدات علمی آکادمیک داریم، لذا تاسیس پارک دانش بنیان در حوزه نیازی جدی و مبرم است.
البته ممکن است برخی بپرسند مگر فلسفه و فقه اسلامی توانایی تولید ثروت را دارد؟، که در پاسخ به این سوال باید گفت امروزه در دنیا مراکز آکادمیک بسیاری تاسیس شده اند و درمان عرفانی معنوی مردم را دنبال می کنند یعنی مردم پاسخِ پرسش های معنوی خود را در آنها می جویند در حالی که پاسخ های این مراکز سکولار و کاذب و نوع معنویت کاربردی آنها منقطع و جدا از وحی و آسمان است! در خارج از کشور حتی مکان هایی وجود دارد که مردم در آنها برای یافتن پاسخ پرسش های ذهنی و فلسفی خود هزینه های سنگین می کنند؛ برای مثال پزشک نمی تواند پاسخ فردی که دچار نیهلیسم (پوچ گرایی) یا شکاکیت شده را بدهد بلکه اینجا فیلسوف است که می تواند پاسخ او را بدهد اما ما هیچ گاه فلسفه و عرفان خود را از کتاب بیرون نیاورده ایم تا مطبی باشد برای معاینه و درمان بشر تشنه. از این رو معتقدم حوزه علمیه به “آر اند دی” (R&D) یا واحدهای “تحقیق و توسعه” نیاز دارد یعنی باید نیازهایش را شناخته و ظرفیت هایش را بروز رسانی کرده و با آنها به نیازهای بیرون پاسخ دهد.
باید توجه داشت اگر ما از نیازهای جامعه دور شویم این نیازها در جای دیگر پاسخ داده شده و تبدیل به قدرت می شوند، علاوه بر این، ما از نیازها بی خبر مانده و پژوهش های غیرکاربردی و فاقد کارایی در درمان دردها را انجام می دهیم و اینچنین علوم اسلامیِ حوزه رشد نمی کند و علم در کشور ما تبدیل به قدرت و ثروت نمی شود؛ پس باید علم را بیشتر مطالعه کنیم البته درباره علم یعنی خود علم همان چیزی که در کشور ما جایش خالی است! البته بخشی از این مسئله به تاریخ علم باز می گردد و اگر مطالعه کنیم می بینیم بعد از مشروطه اتفاقاتی در کشورهای اسلامی رخ داد و با تاسیس دارالفنون در کشور، عملا علم به دو شاخه تقسیم شد: یکی علوم دینی حوزوی و دیگری علوم دانشگاهی.
در نتیجه چنین تقسیمی علوم دانشگاهی در درالفنون خوانده شد و در نتیجه نجوم، شعر، ریاضیات و موسیقی از حوزه رخت بربست و اینچنین خواجه نصیرها و علامه حلی ها کمیاب شدند گویی رسالت حوزویان به مطالعات دانش های اسلامی محدود شد و در این مدت به اندازه ای عرصه عمل برای حوزویان تنگ شد که حتی بخشی از این دانش ها که بایسته بود مطالعه شود عملا از حوزه ها برچیده و فلسفه و عرفان کمرنگ و فعالیت علمی حوزه به مطالعات دانش فقه و اصول محدود شد.
این قصه دردناک حوزه ماست؛ وقتی این تفکیک رخ داد نوعی تفکیک الهیاتی نیز رخ نمایاند گویی نقشه ای پشت پرده بود تا معاش و معاد از هم جدا و این باور القاء شود که حوزه و دین درباره معاش سخن نگویند و دانشگاهیان را ملزم و محدود به معاش کردند اینجا جدایی معاد و معاش یا طلبه و دانشجو و به بیان دیگر حوزه و دانشگاه رخ داد! دردناک این بود که قبلا به علما، مُلّا می گفتند چراکه از منظر دین می کوشیدند همه دانش ها را مطالعه کنند برای مثال شیخ بهایی هم شاعر بود، هم فقیه و آرکیتکت و خواجه نصیر هم فیلسوف بود و هم متکلم و ریاضیدان. از منظر دینی دانش ها را مطالعه می کردند لذا به آنها مُلّا یعنی پُر می گفتند اما در دوره مشروطه و با این جداسازی سعی شد با شروع دوره ترجمه، ادبیات مسیحی را وارد ادبیات اسلامی کنند لذا به جای واژه مُلّا واژه روحانی را وارد ادبیات ما کردند و با این نگاه گفتند دیگر عرصه حیات اجتماعی و معاش در گستره و قلمرو شما نیست و علما را به حاشیه راندند!
سپس دانش های ما را به علوم اسلامی محدود کردند و خودمان را روحانی نامیدند و گفتند نباید به دین و معاش آن کار داشته باشید و سوم آنکه محل تحصیل طلاب که مدرسه یا جامع بود را به حوزه تبدیل کردند در واقع حوزه یعنی کرانه یا حاشیه؛ و این یعنی ما باید در حاشیه حیات اجتماعی مردم نشسته و وارد بطن آن نشویم و اینچنین سکولاریسم پنهان در حوره رخ نمایاند و آن را از حیات اجتماعی دور، مُلّا را به روحانی و جامع را به حوزه تبدیل کردند!
برای همین امام خمینی (ره) درصدد احیای این حیات بودند یعنی ورود عالم دین به عالم معاش و حیات اجتماعی مردم؛ چراکه وقتی علما و روحانیت در حاشیه باشند نتیجه آنکه عملا با دغدغه های مردم درگیر نمی شوند، مردم جوری زندگی و ما جور دیگری فکر می کنیم! بنابر این، اینکه امام خمینی (ره) مسئله وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح کردند و رهبر معظم انقلاب از علم دینی سخن می گویند باید تحلیل شود، چراکه می خواهند آن وحدت گسسته را دوباره پیوند دهند.
در پاسخ به چرایی این سوال که با وجود محققان حوزه حجاب چرا باز ناهنجاری هایی در این باره دیده می شود؟، باید گفت جامعه تئوریسین و نظریه پرداز با جامعه واقعی در هم تنیده نیستند یعنی این نیاز آن یکی را نمی بیند که بخواهد فکر کند و پاسخ دهد! برای مثال در گذشته حوزه های علمیه در بازارها و وسط شهرها ساخته می شدند تا طلاب با مردم در ارتباط باشند و در رفت و آمدهای خود از گناه و آسیب های اجتماعی مطلع شوند و در حوزه درباره آنها بحث کنند بعد حوزویان هم افزایی کرده و راهکار می یافتند و دانش ناظر به نیاز، تولید و بلافاصله نسخه درمان دردها پیچیده می شد اما وقتی حوزه و دانشگاه خارج شهر باشد و دانشجو و طلبه در جامعه نباشند هر یک راه خود را می روند!
طلیعه
انتهای خبر/
نظر شما