به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، منظومهی «شاکونتالا» زیباترین اثر «کالی داسا» بزرگ ترین شاعر و درام نویس هندی است، که صاحب نظران و منتقدان ادب سانسکریت، او را شکسپیر هندوستان لقب داده اند.
کالی داسا در نمایشنامه ی منظوم«شاکونتالا» با قلمی سحرانگیز از عشق دو دلباخته سخن می گوید و اشعار وصفی او به گونه ای است که هر خواننده ارزو می کند به جای یکی از این دوقهرمان دلداده باشد. «شاکونتالا» قهرمان زن داستان است که در زیبایی و دلربایی بی همتاست و از همین رو در نخستین نگاه دل از شهریار محبوب و رعیت نواز سرزمین هند «دوشی یانتا» می رباید. ماجرای این عشق اینگونه اغاز می شود که؛ روزی پادشاه به قصد نخجیر عازم دشت ها و بیشه زارهای دوردستی می گردد، دست روزگار او را به مکانی می کشاند که تاکنون برای وی ناشناخته بود؛ بوستانی که در میان ان دیری وجود داشت که پناهگاه افراد پاکدامن و معتقد بود که در ان جا عمر خود را به شادکامی و آرامش می گذراندند. پادشاه برای اینکه بداند در آن بستان چه می گذرد قدم به آن جا می نهد . اما هنوز جند قدم بیشتر نرفته بود که صدای روح نواز و خیال انگیز دختری که نام او را به زبان می اورد، صدایی که رنگ پناه جویی و توسل داشت. شهریار در پی یافتن صدا برآمده و لحظه ای بعد دختری را دید همچو ماه، که چند زنبور عسل به سر روی او حمله می برند. پادشاه خود را به او می رساند و پس از اینکه او را از مهلکه نجات داد از او می پرسد که تو کیستی و چرا نام پادشاه ا بر زبان می اوردی؛ و دختر چنین پاسخ می دهد که من یک برهمن زاده ام که با ناپدری خود و جمعی از دیگر یاران و آشنایان در این دیر زندگی میکنم و سبب اینکه نام شهریار را به زبان آوردم این بود که او بنده نواز و ملک پرور است و هرگاه خطری مرا تهدید می کند بی اختیار از او یاری می طلبم و روان آن مرد پاکدل مرا از خطر رهایی می بخشد...
در این دیدار پادشاه و شاکونتالا هردو بهیکدیگر دل میبازد. زمان وصال زود فرا میرسد و پس از آنکه روزگاری به کام دل سپری میشود، شاه دوشی یانتا، کام یافته به پایتخت باز میگردد، تا همسرش را با شکوه تمام به دربار ببرد.
اما روزی حادثهای پیش آمد؛ شاکونتالا که به سبب عشق، خویشتن را نیز از یاد برده بود، به پیری مستجاب الدعوه که بدان دیار پای نهاده بود بیاعتنایی نشان میدهد و رسم معمول را به جای نمیآورد، پیر به شاکونتالاخشم میگیرد و زبان میگشاید که: «نفرین جاودانی بر تو باد، مینگرم که عاشق شدهای، امید دارم دلدارت هرگز ترا بهخاطر نیاورد و تو در شرار هجران او بسوزی...»
نفرین او زنگار فراموشی بر دل شاه نشانده بود، چنانکه وقتی شاکونتالا شادمان و امیدوار بهدربار میرود شاه او را نمیشناسد....
گفتنی است که افسنه ی شاکونتالا زیر عنوان «انگشتری گمشده» نخستین بار توسط دکتر هادی حسن استاد دانشگاه علیگر از متن هندی جنوبی تلخیص و به زبان فاسی برگردان شد. و دکتر علی اصغر حکمت از روی ترجمه ی دکتر هادی حسن ، منظومه ای به نظم و نثر ساخته اند و عنوان آن را «شکونتالا» یا «انگشتری گمشده»نهاده اند.
«اعترافات» نوشته «ژان ژاک روسو»
كتاب اعترافات، نوشته ی«ژان ژاک روسو» که وی گاه از آن با عنوان خاطرات ياد مي كرد، همه رويدادهاي زندگي او را از كودكي تا سال هاي پاياني عمر، با ذكر جزئيات، در بر مي گيرد. کتاب حاضر تکان دهنده ترین اثر فلسفی و ادبی این متفکر نامدار است که شش سال پس از مرگ او انتشار یافت. و تا کنون اثری مشابه به آن به هیچ زبان و به قلم هیچ یک از نویسندگان جهان نوشته نشده است.
قهرمانان این کتاب عظیم که در حقیقت در دوازده فصل تنظیم شده، افراد مشخصی هستند، افرادی که رد زندگی نویسنده نقش موثری داشتند.
نخست خود اوست که سخن می گوید و آنچه در دوران عمر بر او گذشته با کمال صداقت و صمیمیت زبان به اعتراف می گشاید. دیگری «ایزاک روسو» پدر اوست که تا شانزده سالگی یار و یاور و ندیم او بوده. دیگر بانویی است به نام«لوئیز د وارنس» که یازده سال از او بزرگتر بوده و در زندگی او برای سالینی دراز نقطه ی اتکا محسوب می شود. چهارمین فرد جوانی است به نام «کلودانه» که دلدار مادام وارنس است. پنجمین فرد بانویی است ادیب ودانشمند به نام «لوییز دوپینه» که روسو تا هنگام مرگ با او به سر برد و هیچ گاه از اوجدا نگشت. دیگری «ترز لواسور» است که خدمتکار 32 ساله ی یک مسافرخانه است. هفتمین قهرمان کتاب او کنتسی است جوان و زیبا که روسو دل به او می دهد اما هرگز به وصال او نمی رسد. گذشته از این قهرمانان افراد دیگری مانند؛ دیده رو و گریم نیز هستند که در جامعه ی فرانسه به عنوان نویسنده جایگاه و مقامی دارند و به خاطر خلق ناسازگار و مشرب تند روسو در شمار دشمنانش درآمده اند.
«اعترافات» زندگی نامه ی دلپذیری است که به قلم شاعرانه ی فیلسوفی نوشته شده، شیوه ی نگارش روسو در این کتاب طوری است که اثر او را به نظم بیشتر نزدیک کرده است تا به نثر. صداقت او در بیان حوادث و ماجراها دلنشین و دوست داشتنی است. کسی که اعترافات را می خواند متوجه می شود که روسو در اجرای اعمال عجیب و گاهی غیر انسانی خود گناهی ندارد. او قربانی سرنوشت است، سرنوشت او را با خصایصی بار آورده که این فیلسوف با تمام دانش و بصیرت خود قادر نیست از دست آن ها بگریزد، به آدمیت معتقد است و دوستدار انسان ها است، از این ر اندیشه ی او بیشتر گرد رهایی و رستگاری بشر می گردد.
اعترافات که زندگی نامه ی خودنوشت روسو است این گونه آغاز می شود : «من به کاري دست می زنم که هیچ سابقه نداشته است و هیچکس نیز از آن تقلید نخواهد کرد. قصد من این است که به دوستان و یارانم، طبیعت واقعی یک انسان را نشان دهم و این انسان کسی جز خودم نیست... بگذارید صوراسرافیل هرگاه که بخواهد به صدا درآید. من آن گاه درحالی که این کتاب را در دست دارم در برابر داور بزرگ حاضر خواهم شد و با صداي بلند خواهم گفت :
دراین کتاب آنچه من کرده ام و اندیشیده ام و بوده ام نوشته شده است. سعی نکردم که بدي ها را بسیار کوچک نشان دهم و بر میزان خوبیها بیفزایم... اي ذات ابدي جمعیت کثیري از همنوعان مرا برگرد من فراخوان و بگذار اعترافات مرا بشنوند و از گناهان من متاثر شوند و از پستی و بی ارزشی ام شرمنده گردند. ولی مقرر فرما که همه آنان با همان صداقتی که من داشته ام در برابر بارگاه تو طبیعت خود را آشکار سازند تا ببینم حتی یک تن هست که جرات بیان این جمله را داشته باشد که: من از این آدم بهتر بوده ام..»
«باباگوریو» نوشته ی «انوره دو بالزاک»
کتاب «باباگوریو» نوشته ی «اونوره دو بالزاک» در سال 1834 منتشر شد. و از همان روز اول تا به امروز در دل های عاشقان ادب مقام والایی یافت.
در آن سال بالزاک ، نویسنه و قصه پرداز فرانسوی که به تدریج در محافل ادب شناس پاریس مقام و منزلتی می یافت به منظور گریز از دست طلبکاران و در عین حال یافتن مأمن آرام و آسایش بخشی به کاخ«ساشه» در بیشه زارهای خیال انگیز پیرامون شهر تور رفته بود.
بالزاک طرح داستان «باباگوریو» را قبلا در ذهن خود مجسم کرده بود ؛ او از دیرباز آرزو داشت چنین داستانی را به رشته ی تحریر درآورد و وقتی به کاخ ساشه راه یافت صحنه های روح نواز و با طراوت جوانب کاخ روح او را به وجد آورد به گونه ای که تصمیم گرفت خواب و خوراک را بر خود حرام کند و در کوتاه ترین زمان شاهکاری بیافریند. او مصصم بود چهره ای از یک پدر وفادار و پاکدل و سیمایی از یک جوان انساندوست و بزرگوار خلق کند که تا پایان جهان در دل های مردم صاحب کمال جاویدان بماند.
و این گونه بود که او «بابا گوریو» را خلق کرد، بابا گورويو پيرمردي،كه عاشق دو دخترش است و همه زندگي اش را براي آنها مي خواهد . آن ها را شوهر مي دهد و ثروتش را بين آنها تقسيم مي كند و خودش به پانسیوني فقير مي رود اما دخترها قدر شناس نيستند. در اين پانسيون پسر جوان فقيري به نام اوژن نيز هست كه مي خواهد به گونه اي وارد طبقه اشراف شود و ..
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
« باباگوریو: دخترهای من ،دخترهای دلبند من.. چرا ان ها را به بالین من نیاوردی ؟ ان ها نمی دانند که من بیمارم ... نمی دانند که من لحظه های آخر زندگی را پشت سر می گذارم ... اگر اناستازی محبوب من می دانست که پدرش در بستر مرگ افتاده... اگر دلفین دلبند من کمترین اطلاعی داشت که پدر مهربانش این چنین بیمار است یک لحظه مرا تنها نمی گذاشتند... چرا به سراغ آنان نرفتی ...
کریستف:آقا من به سراغ هردو رفتم...، اول به سراغ مادام لاکنتس رفتم ، مرا اجازه ندادند که با خود او صحبت کنم، پیغام دادند حرفت را بزن، گفتم حرف مهمی است باید با خود مادام صحبت کنم. عاقبت موسیو دورستو شوهر خانم اناستازی آمد ، به او گفتم اربابم در بستر مرگ است و آرزویی جز این ندارد که دخترش را ببیند؛ در جوابم گفتند بهتر است هرچه زودتر طبیبی خبرکنم زیرا مادام قادر نیست کسی را معالجه کند. و مادام که بالای پله ها ایستاده بود و صدای مرا می شنید در پاسخم گفت ، فعلا بچه ها کسالت دارند و چون خودشان با شوهرشان گفتگویی داشته اند حوصله ندارند...
به سراغ دختر دوم شما رفتم... خیلی سعی کردم با خود او صحبت کنم اما ممکن نشد، خادمه ی منزل گفت مادام دیشب مهمانی بوده و دیر خوابیده اند. نمی شود او را بیدار کرد. گفتم کار مهمی است و موضوع مرگ و زندگی پدرشان است. او را از خواب بیدار کنید. خادمه رفت و برگشت و بعد از چند دقیقه انتظار گفت: مادام تا بعداز ظهر بیدار نخواهند شد، خسته اند...»
اونوره دو بالزاك نويسنده نامدار فرانسوي است كه او را پيشواي مكتب رئاليسم اجتماعي در ادبيات مي دانند.«كمدي انساني» نامي است كه بالزاك براي مجموعه آثار خود كه حدود ۹۰ رمان و داستان كوتاه را در بر مي گيرد برگزيده است.
توصيفات دقيق و گيراي او از فضاي حوادث و تحليل نازك بينانه روحيات شخصيت هاي داستان، بالزاك را به يكي از شناخته شده ترين و تاثير گذارترين رمان نويسان در طول دو قرن اخير تبديل كرده است. و کتاب «باباگوریو» ی او که یکی از بزرگترین رمان های دنیاست که از سوی م. ا. بهآذین و ادوارد ژوزف و مهدی سحابی به فارسی برگردانده شدهاست.
نظر شما