«گل هایی به یاد آلجرنون»کتابی کوتاه که ازخواندنش بسیارلذت می برید

خبرگزاری شبستان: «گل هایی به یاد آلجرنون»اثری از «دنیل کیز» و با ترجمه «مهرداد بازیاری» است که نباید لذت خواندن آن را از دست داد.

به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، «گل هایی به یاد آلجرنون»و یا دسته گلی برای الجرنون عنوان اثری خواندنی از دنیل کیز است که چند سال پیش خواندم مطالعه این اثر آنقدر برایم لذت بخش بود که بلافاصله دوباره شروع به خواندن دوباره کتاب کردم.

دنیل کیز متولد نهم اوت 1927 در بروکلین نیویورک است. او تحصیلات خود را در بروکلین به پایان رساند. پس از پایان تحصیلات بعنوان ویراستار در مجله ی علمی-تخیلی مارول ساینس فیکشن به فعالیت پرداخت. گلهایی به یاد آلجرنون معروفترین و پرفروشترین رمان اوست که در سال 1959 منتشر و در پنجاه سال اخیر به کرات تجدید چاپ شده است. دنیل کیز به خاطر اندیشه و پردازش شیوا و گیرای داستان بارها و بارها مورد تحسین قرار گرفته و جوایز ادبی متعددی را به خود اختصاص داده است. این کتاب به بیش از پنجاه زبان رایج دنیا ترجمه شده و به شکل نمایشنامه، فیلم سینمایی و سریال بارها به نمایش درآمده است.

بخش اول این کتاب به سالهای جوانی خود وی اشاره دارد. دورانی که با فشار والدین و بر خلاف علاقه خود به تحصیل در رشته پزشکی مشغول بود. به دلیل فقر مجبور به کار کردن همزمان، تحصیل و البته ادامه حرفه مورد علاقه اش، یعنی نویسندگی بود. انجام همزمان این سه کار و همینطور اجبار والدینش بر ادامه تحصیل وی در رشته پزشکی موجب بروز مشکلات و فشارهای زیادی شد.

همین فشارها او را به سوی دو اندیشه عمیق سوق داد:

- تحصیلات موجب شکاف بین او و آدمهایی می شد که دوستشان داشت.

- اگر امکان افزایش هوش و استعداد وجود داشت، چه اتفاقی می افتاد؟

این اندیشه موجب خلق شخصیت داستانی شد که چنانچه اشاره شد طی پنج دهه بارها و بارها به گونه های مختلف مورد توجه ملیتهای گوناگون قرار گرفته است. نویسنده با چیره دستی و هشیاری زیاد، بیشتر صحنه های داستان را از زندگی واقعی و مشاهدات خود اقتباس کرده و به گونه ای کاملا ماهرانه، کاملا طبیعی کنار هم چیده و کتابی عرضه داشته که بی گمان یکی از داستانهای همه جانبه و فراموش نشدنی هر خواننده ای خواهد بود.

در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

گذارش پیشرفط 1 – 5 مارس 1965
دکتر «استراوس» می‌گه از امروز به بعد من باید هر‌ چی فکر می‌کنم و هر‌ چی برام اطفاق می‌افته رو بنویسم. من نمی‌دونم چرا ولی اون می‌گه که این برای این که اون‌ها بفهمند که می‌تونند من رو استفاده کنند یا نه مهمه. من امیدوارم که اون‌ها من رو استفاده کنند. خانم «کینیان» می‌گه که شاید اون‌ها بتونند من رو باهوش کنند. من دوست دارم باهوش بشم. اسم من «چارلی گوردنه». سی و هفت سالمه و دو هفته‌ی پیش تولدم بود. من الان هیچ چیز دیگه‌ای ندارم که بنویسم پس همین‌جا نوشتنم رو تموم می‌کنم.
 

گذارش پیشرفط 2 – 6 مارس
من امروز یه تست داشتم. فکر می‌کنم توش افتادم. و برای همین هم فکر کنم اون‌ها دیگه من رو استفاده نکنند. چیزی که اطفاق افتاد این بود که یه مرد جوون دوست‌داشتنی توی اتاق بود و یه سری کارت‌های سفید که لکه‌های جوهر روش ریخته بود داشت. اون گفت چارلی روی این کارت چی می‌بینی. من با‌وجود این که پای خرگوشم توی جیبم بود خیلی ترسیده بودم چون وقتی بچه بودم همیشه توی تست‌های مدرسه می‌افتادم و جوهر روی کتاب‌هام پخش می‌کردم.
من گفتم که لکه‌ی جوهر دیدم. اون گفت بله و این باعس شد اهساس خوبی بکنم. فکر کردم که همش همین بوده ولی همین‌که پا شدم بیام بیرون اون جلوم رو گرفت. اون گفت بشین چارلی کار ما هنوز تموم نشده. بعدش رو من خیلی خوب یادم نمی‌آد ولی اون از من می‌خاست بگم توی جوهرها چی هست. من هیچی توی جوهرها نمی‌دیدم ولی اون گفت که توی اون‌ها تسویر هستش و آدم‌های دیگه یه سری تسویر دیدند. من نتونستم هیچ تسویری ببینم. من خیلی تلاش کردم که ببینم. من کارت رو جلوی چشمم گرفتم بعد اَقب گرفتم. بعدش گفتم اگه اِینکم رو داشتم بهتر می‌تونستم ببینم. من معمولن اِینکم رو توی سینما یا برای دیدن تلویزون می‌زنم، با این هال گفتم که اِینکم توی کمد توی هاله. اِینکم رو زدم و بعد گفتم بزار اون کارت رو دوباره ببینم، شرت می‌بندم این دفعه پیداش می‌کنم.
من خیلی تلاش کردم ولی بازهم نتونستم اَکس‌ها رو پیدا کنم فقط لکه‌های جوهر رو دیدم. من بهش گفتم شاید اِینک جدید نیاز دارم. اون یه چیزی روی کاقز نوشت و من ترسیدم که دوباره یه تست رو افتاده باشم. بهش گفتم که اون یه لکه‌ی جوهر خیلی خوشگل بود با یه‌سری نقته‌ی ریز دور و برش. ولی اون به نزر ناراهت می‌رسید پس باید جوابم غلت بوده باشه. بهش گفتم بزار دوباره امتهان کنم. من خیلی زود پیداش می‌کنم چون بعزی وقت‌ها خیلی سریع نیستم. من توی کلاس خانم کینیان برای بزرگسالان کندزهن هم، یه کند‌خان هستم ولی من خیلی تلاش می‌کنم.
اون با یه کارت دیگه که دوتا لکه‌ی جوهر، یکی قرمز و یکی آبی، روش بود، یه شانس دیگه بهم داد.
اون خیلی مرد خوبی بود و مسل خانم کینیان آروم حرف می‌زد و به من توزیح داد که این یه تجسم اهساسیه. اون گفت آدم‌ها توی جوهرها چیز می‌بینند. من گفتم نشونم بده کجا. گفت تسور کن. گفتم من یه لکه‌ی جوهر تسور می‌کنم ولی این هم جواب درست نبود. اون گفت این تو رو یاد چی می‌اندازه – یه چیزی تخیل کن. من چشم‌هام رو برای یه مدت تولانی بستم تا تخیل کنم. گفتم یه خودکار فنری رو که جوهرش به رو‌میزی پس داده تخیل می‌کنم. بعد پا شدم و بیرون اومدم. فکر نمی‌کنم که تست تجسم اهساسی رو پاس کرده باشم.

 گذارش پیشرفط 3 – 7 مارس
دکتر استراوس و دکتر «نمور» گفتند که نگران لکه‌های جوهر نباشم. من بهشون گفتم که من جوهرها رو روی کارت‌ها نریختم و این که من نتونستم چیزی توی جوهرها ببینم. اون‌ها گفتند که شاید هنوز من رو استفاده کنند. من گفتم که خانم کینیان هیچ‌ وقت تست اون‌توری به من نداده فقت املا و روخانی از من تست گرفته. اون‌ها گفتند که خانم کینیان گفته که من بهترین دانش‌آموز اون توی مدرسه‌ی شبانه‌ی بزرگسالان هستم چون من از همه بیشتر تلاش می‌کنم و واقعن دوست دارم که یاد بگیرم. اون‌ها پرسیدند چارلی چی شد که تو خودت به تنهایی به مدرسه‌ی شبانه‌ی بزرگسالان رفتی. چه‌توری اون رو پیدا کردی. گفتم از مردم پرسیدم و یه نفر بهم گفت کجا باید برم تا یاد بگیرم خوب بخونم و بنویسم. اون‌ها پرسیدند چرا می‌خای خوب بخونی و بنویسی. گفتم چون تموم زندگیم دلم می‌خاست باهوش باشم و اهمق نباشم. ولی این خیلی سخته که باهوش باشی. اون‌ها بهم گفتند می‌دونی که ممکنه موقتی باشه. گفتم آره. خانم کینیان بهم گفت. من اهمیت نمی‌دم که سدمه ببینم.
بعدش امروز بازهم یه تست اجیب‌قریب داشتم. خانم خوبی که اون تست رو از من گرفت اسمش رو به من گفت و من ازش خاستم که املاش رو بهم بگه تا بتونم اون رو توی گذارش پیشرفطم بنویسم. تست درک احساس موضوعی. من نمی‌دونم سه تا کلمه‌ی آخر چه معنی می‌ده ولی می‌دونم تست یعنی چی. آدم باید پاسش کنه وگرنه نمره‌ی بد می‌گیره. این تست به نزر آسون می‌اومد چون من می‌تونستم اکس‌ها رو ببینم. ولی این دفعه اون از من نمی‌خاست که اکس‌ها رو براش بگم. این من رو گیج کرد. من بهش گفتم اون آقای دیروزی گفت من باید بهش بگم توی جوهرها چی می بینم اون گفت این هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کنه. اون از من خاست تا در مورد آدم‌های توی اکس‌ها داستان سرهم کنم.
من ازش پرسیدم آخه آدم چه‌تور می‌تونه در مورد آدم‌هایی که تا حالا ندیده داستان تریف کنه. چرا من باید دروق بسازم. من دیگه هیچ وقت دروق نمی‌گم چون همیشه دستم رو می‌شه.
اون به من گفت که این تست و اون تست دیگه –تجسم اهساسی– برای خسوسی شدنه. من به شدت خندیدم. گفتم آدم چه‌تور می‌تونه با لکه‌ی جوهر و اکس خسوسی بشه. اون عسبانی شد و اکس‌هاش رو کنار گزاشت. به من چه. این کار اهمقانه‌ای بود. فکر کنم اون تست رو هم افتادم.
چند وقت بعد یه سری مرد با روپوش‌های سفید من رو به یه قسمت دیگه‌ی بیمارستان بردند و بهم یه بازی دادند تا بازی کنم. مسل یه مسابقه با یه موش سفید بود. اون‌ها موش رو الجرنون سدا می‌کردند. الجرنون توی یه جعبه با یه آلمه دیوارهای پرپیچ و تاب بود و اون‌ها به من یه مداد و یه کاقز پر از مستطیل و خط دادند. یه ترفش نوشته بود آغاز و ترف دیگه‌اش نوشته بود پایان. اون‌ها گفتند که این هزارت ست و من و الجرنون هزارتای مشابهی رو باید انجام بدیم. من نفهمیدم چه‌تور ممکنه ما هزارتای مشابهی داشته باشیم در هالیکه الجرنون یه جعبه داشت ومن یه کاقز ولی چیزی نگفتم. به هرهال وقتی هم نبود که چیزی بگم چون مسابقه شروع شد.
یکی از مردها یه ساعت داشت که سعی می‌کرد قایمش کنه تا من نبینمش پس من سعی کردم بهش نگاه نکنم و این من رو عسبی کرد.
به هرهال اون تست باعس شد که من از همیشه اهساس بدتری بکنم چون اون‌ها بیشتر از ده بار با هزارتاهای متفاوت تکرارش کردند و الجرنون همه‌ی دفعات رو برد. من نمی‌دونستم که موش‌ها این‌قدر باهوشند. شاید این به این خاتره که الجرنون یه موش سفیده. شاید موش‌های سفید از بقیه‌ی موش‌ها باهوش‌ترند و...

پایان پیام/

 

 

           

 

کد خبر 453515

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha