به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، غلامعلی محمدی، جانباز آزاده در آستانه "26 مرداد" سالروز ورود نخستین کاروان آزادگان سرافراز به میهن اسلامی در جمع تعدادی از خبرنگاران با بیان اینکه در سال 1345 در فاریاب کهنوج به دنیا آمدم؛ افزود: در سال 61 از طریق بسیج سپاه کهنوج به مناطق جنگی اعزام شدم و پس از آموزش تاکتیک های نظامی در سال 62 در عملیات والفجر 1 شرکت کردم.
وی ادامه داد: در همین عملیات با اصابت تیر مستقیم دشمن، دچار ضایعه نخاعی شدم و چند ساعت پس از آن توسط نیروهای حزب بعث، اسیر و به بیمارستان دارالعماره و از آنجا به بیمارستانی در بغداد منتقل شدم.
محمدی با بیان اینکه تا رسیدن به بیمارستان چند روز در راه بودیم و از شهرهای مختلف گذشتیم که در این مسیر چند تن از رزمندگان به دلیل شدت جراحت شهید شدند؛ افزود: محل اسارت ما اردوگاه انبر و سالن مستشفی بود که 10 پزشک ایرانی که اکثراً متخصص بودند و در منطقه اسیر شده بودند نیز آنجا بودند.
وی در خصوص وضعیت اردوگاه و کمبود شدید امکانات، گفت: جراحی و خارج کردن ترکش از بدن رزمندگان توسط این پزشکان، بدون بیهوشی و با استفاده از نخ خیاطی و تیغ های معمولی انجام می شد و مجروحان حین عمل، از شدت درد خودبخود بیهوش می شدند.
محمدی ادامه داد: گاهی هم مجروحان قطع نخاعی بد حال را به بیمارستانهای بعثیها میبردند و آنان به دلیل عدم رسیدگی همانجا شهید میشدند و بر نمیگشتند و اگر مجروحی دست و پایش در حال قطع شدن بود، بعثیها بدون عمل جراحی، آنرا کنده و پرت میکردند.
وی با اشاره به تحمل گرمای 45 درجه در تابستان و سرمای شدید زمستان بدون هیچ گونه امکانات سرمایشی و گرمایشی اظهار داشت: حسینعلی صبوری از بچه های اصفهان که سال قبل شهید شد، وضعیتش به گونه ای بود که موش های راه یافته به آسایشگاه، زخم های بدن او را خورده بودند و او متوجه نشده بود.
این جانباز قطع نخاعی افزود: بعضی از بچههای قطع نخاع در اثر شدت جراحت و عدم امکان درمان و دارو، به شهادت رسیدند و صلیب سرخ با گرفتن عکس از جنازه آنان و ارسال به ایران، خانوادههایشان را در جریان شهادتشان قرار میداد و سپس بعثیها جنازه شهدا را خارج از اردوگاه به خاک میسپردند.
وی گفت: ماهی یکبار ما را به محوطه اردوگاه می بردند تا فضای اردوگاه را ضد عفونی و نظافت عمومی کنند؛ آن هم زمانی که قرار بود بازرسان صلیب سرخ از اردوگاه بازدید کنند و در غیر از آن تمام مدت در قفل بود و مختصر غذایی به ما می دادند و چون به دلیل ضایعه نخاعی، امکان حرکت و رفتن به دستشویی را نداشتیم، روی همان تختی که تشک ابری روی آن قرار داشت، قضای حاجت میکردیم.
جانباز آزاده کرمانی با اشاره به اینکه قبل از اسارت وی 190 اسیر با تعدادی از اسرای بعثی مبادله شد؛ اظهار داشت: در رمضان سال 64 حدود 30 نفر بودیم که از طریق صلیب سرخ آزاد شدیم و چون به دلیل جنگ نمی شد مستقیم به ایران بیائیم از مرز هوایی تحویل ترکیه شدیم و ساعت 12 شب با اتوبوس به ایران آمدیم.
وی ادامه داد: بعضی از بچه ها از شماره تلفن و آدرسشان را روی کاغذ به صوتر ریز نوشته بودند و از ما خواستند پس از رسیدن به ایران خبری از آنان به خانواده هایشان بدهیم.
محمدی ادامه داد: به دلیل تفتیش کاملی که از ما صورت گرفت مجبور شدیم با خالی کردن مواد داخل کپسول های چرک خشک کن، آدرس و شماره تلفن بچه ها را در آن جاسازی کرده و زیر زبان بگذاریم و به اینگونه آدرس ها را با خود بیاوریم.
محمدی که هفت هزار و 139 امین اسیر ایرانی است، در ادامه خاطراتش بیان داشت: پس از ورود به ایران چند روز در تهران و سپس یکسال در آلمان تحت درمان بودم و در این مدت 17 تا 18 عمل جراحی بر روی بدنم انجام شد.
وی که 31 سال است مجروحیت را بر روی تخت تحمل می کند و از یک سال پیش دچار زخم بستر هم شده است، اکنون هیچ آرزوی شخصی ندارد و می گوید از رفتنم پشیمان نیستم و هیچگاه دچار ضعف نشدم بلکه همیشه امیدوار هستم زیرا خداوند خودش صبر و توکل به انسان می دهد.
پایان پیام/
نظر شما