نور مرجعیت را در شکل‏گیرى نهضت مقدس اسلامى در جبین حضرت امام مى ‏دیدم

خبرگزاری شبستان: من از همان اول شکل‏گیرى نهضت مقدس اسلامى، در جبین حضرت امام آن نور مرجعیت را مى ‏دیدم.

خبرگزاری شبستان - سرویس فرهنگ و ادب: بسیاری بر این باورند که قیام 15 خرداد سال 42 را باید نقطه عطفی اساسی در مسیر شکلگیری انقلاب اسلامی ایران دانست. بر اساس این ادعا این قیام اوج تقابل میان ملت و دولت شاهنشاهی را به نمایش گذارد و بی تردید باید آنرا نقطه اوج بحران مشروعیت نظام شاهنشاهی قلمداد نمود. این رویداد آنچنان در تاریخ معاصر و انقلاب کشورمان از اهمیت برخوردار بوده است که حتی به طور مستقیم در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز از آن یاد شده است. بسیاری از مسئولان نظام جمهوری اسلامی در حال حاضر، خاطرات و وقایعی را از این قیام مردمی به یاد دارند که برخی از آنها در کتاب‌ها یا به صورت خاطرات شفاهی و مصاحبه آنها را بیان کرده‌اند.

 

مرحوم آیت‏الله شیخ عبدالحسین غروی، عالم بزرگوار که سابقه نمایندگی مجلس خبرگان داشتند، در تاریخ 23 مهر 1372 در منزل شان در تبریز، مصاحبه‌ای درباره خاطرات 15 خردادماه 42 انجام دادند که در کتاب «خاطرات پانزده خرداد» به کوشش علی باقری منتشر شده است. در زیر این خاطرات را مرور می‌کنیم.

 

این‏جانب در شهر نجف اشرف متولد شده‏ام. در آن زمان، حاج سیدکاظم یزدى، یکى از اعاظم علماى نجف، به حوزه علمیه نجف صفاى خاصى بخشیده بود. هنوز هم نمازشان را در صحن حضرت امیرالمؤمنین (ع) به یاد دارم؛ نمازش پربرکت و دلنشین بود. پدرم که یکى از شاگردان ایشان بود، روزى مرا به خدمت معظم‏له برد؛ ایشان یک سکه لیره عثمانىِ طلا به من مرحمت فرمودند. بار دیگر هم وقتى به خدمت ایشان شرفیاب شدم، یک ساعت به من هدیه فرمودند.

 

در آن زمان، رسم حوزه‏هاى علمیه بر این بود که چند نفرى از طلبه‏ها جمع مى‏شدند و مى‏رفتند خدمت یکى از استادان علوم دینى و از او تقاضا مى‏کردند فلان درس را برایشان تدریس کند. به عنوان مثال، ما حدود چهل نفرى بودیم که جمع شدیم و کتاب حاشیه ملاعبداللّه را نزد یکى از استادان نجف اشرف تلمذ کردیم. دروس دیگر حوزه را هم این‏گونه خواندیم.

 

اوایل طلبگى ما مقارن با انقراض امپراتورى عثمانى و تسلط استعمار انگلستان در منطقه بود. به یاد دارم که انگلیسیها دولت عراق را تشکیل دادند و از آن پس کنترل اماکن مقدسه از دست ما گرفته شد.

 

سالهاى بعد از جنگ جهانى اول، هم‏زمان بود با دوران عظمت حوزه‏هاى علمیه؛ بویژه حوزه علمیه نجف. درست در همین دوران، کشورهاى اروپایى و در رأس آنها انگلستان در کشورهاى اسلامى ریشه‏هاى استعمار را دوانیدند و با تلاش بسیار درصدد اجراى نقشه‏هاى شوم خود برآمدند. یکى از نقشه‏هاى آنان کشف حجاب زنان در ایران بود. شهید آیت‏اللّه قاضى در این رابطه مطلبى را فرمودند که خوب است در اینجا بیان شود. ایشان مى‏گفتند: «بعد از جنگ جهانى اول، مجله‏اى به دست من رسید که در کرمانشاه چاپ شده بود. در این مجله به صراحت بیان شده بود همان‏طورى که سیاست استعمار در عراق، برهم‏زدن اساس حوزه‏هاى علمیه است، سیاست آنان در ایران، کشف حجاب است.»

 

تاریخچه‏اى از فعالیتهاى حوزه جدیدالتأسیس قم

من از 1350 ق، به امر پدرم، مشغول خواندن دروس حوزوى شدم. ابتدا به تبریز رفتم و پس از توقف چند ماهه در شهر تبریز، به قم آمدم. البته در ابتدا تصمیم داشتم براى تحصیل علم، از استادان و علماى حوزه نجف استفاده کنم که به دلیل ممنوعیت رفتن به عتبات این امر ممکن نشد. حوزه علمیه قم آن روزها نسبتا خوب بود و ریاست آن با حضرت آیت‏اللّه عبدالکریم حائرى بود. از بزرگان آن دوره مى‏توانم از آیت‏اللّه سیدمحمدتقى خوانسارى، آیت‏اللّه سیداحمد خوانسارى، آیت‏اللّه حجت، آیت‏اللّه فیض و... نام ببرم. از برکت وجود این عزیزان، قم آن روزها نورانى بود. آهسته‏آهسته، رضاشاه ملعون بنا کرد به آزار روحانیت؛ مثلاً یک‏وقت از تهران دستور آمد که باید طلبه‏ها علاوه بر امتحان دروس حوزوى، زبان خارجه را نیز امتحان دهند و براى انجام این منظور نیز یک نفر از تهران به قم آمده بود تا این دستور را به هیئت ممتحنه اعلام نماید. در آن موقع، امام جزء آن هیئت (هیئت ممتحنه) بود. به یاد دارم که ایشان درباره شرکت در جلسه‏اى که قرار بود این مطلب در آن جلسه بیان شود، فرمودند: «شما آقایان، در آن جلسه حاضر نشوید... ما در اینجا قال‏الصادق (ع) مى‏خوانیم... شما راجع به قال‏الصادق (ع) هر سؤالى دارید، بپرسید تا ما جواب دهیم... ما مخالف زبان خارجه نیستیم، منتها مدرس بیاورید اینجا تا آن را به طلبه‏ها یاد بدهد.» این بیان حضرت امام چون توپ صدا کرد و موج آن در همه‏جا انعکاس یافت، حتى در تهران به گوش آن ملعون نیز رسید.

در آن وقتها، فشار و اذیت رژیم بر حوزه‏هاى علمیه روز به روز بیشتر مى‏شد، تا حدى که یک روز رئیس شهربانى قم خودش به مدرسه فیضیه آمد و گفت: «دستور از تهران است که بیشتر از هفت نفر معمم نباید اینجا باشند و....»

 

برخورد آیت‏اللّه حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم، با موضع‏گیرى حکومت پهلوى علیه روحانیت

یادم است روزى در محضر آیت‏اللّه آقاى شیخ [عبدالکریم حائرى] بودیم. ایشان با حالت تأثر فرمودند: «من از اوضاع شما و جریانات مملکت بااطلاع هستم، اما خدا مى‏داند که کارى از دستم برنمى‏آید....» و بعد در حالى که از شدت ناراحتى اشک در چشمانشان جمع شده بود، فرمودند: «اگر توفیق دست داد و براى نماز شب بیدار شدم، شما را فراموش نخواهم کرد.» این مطلب را با حالت گریه فرمودند و جمع حاضر در جلسه را گریاندند. آن عزیز نظر مبارکشان این بود که در این وضعیت باید ارتباط خود را با خدا محکم‏تر و از آقا امام زمان (عج) استمداد کنیم. درست به خاطر دارم که در آن جلسه به ما فرمودند: «امروز، سرپرست ما حضرت ولى‏عصر (عج) است؛ شما آقایان رابطه‏تان را با ایشان محکم‏تر کنید. دشمن شما مى‏رود و شما مى‏مانید تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاءعزیز گردانى هر که را خواهى و خوار کنى هر که را خواهى.» بیان ایشان بارقه‏اى از امید در قلب ما دوانید و تمامى غمها و غصه‏ها را از وجودمان زدود. در پرتو این برخوردها و ارتباط با این اشخاص بود که دشوارى راه در نظرها آسان مى‏نمود و فشارها و آزار و اذیتهاى رژیم برایمان قابل تحمل مى‏شد.

 

خاطرات نهضت 15 خرداد

قبل از سال 42، آن زمان که ما در شهر قم بودیم، غالبا شبهاى پنج‏شنبه و جمعه در خانه یکى از آقایان علما جمع مى‏شدیم و جلسه مى‏گذاشتیم. این جلسات اغلب در منزل آقایان سیداحمد لواسانى، از بزرگان حوزه و ادیب تهرانى، مدرس رسائل، و منزل دیگر بزرگان تشکیل مى‏شد. جلسه‏هاى پربارى بود و همیشه رژیم شاه از این‏گونه محافل بیم و هراس داشت.

 

در نهضت سال 42 شمسی من در تبریز بودم، اما تلاشمان آن بود که از اوضاع قم بى‏خبر نباشیم. در تبریز، طبق خواسته امام تعدادى از روحانیان با قم تماس داشتند. حتى وقتى ایشان از زندان آزاد شدند، شبهاى یک‏شنبه در قم جلسه‏اى تشکیل دادند که هدف آن رسیدگى به امور روحانیت بود. در این رابطه نامه‏اى هم خطاب به سیدحسن انگجى نوشتند و از ایشان ـ چون سوابقى در قم داشت ـ تقاضا کردند تا جلسات هفتگى تشکیل، و تبریز و اطراف آن را تحت‏نظر قرار دهند. این نامه از طریق پست و از قم براى ایشان ارسال شد.

من از همان اول شکل‏گیرى نهضت مقدس اسلامى، در جبین حضرت امام آن نور مرجعیت را مى‏دیدم. ایشان نسبت به منکرات بسیار حساس بودند. یادم مى‏آید یک دفعه با قوام‏السلطنه در این مورد درگیر شدند. آن حضرت واقعا در این مورد بى‏تاب بود، اصلاً آرام نمى‏نشست. خُب الحمدللّه به آرزویش رسید و توانست رژیم دیکتاتورى شاه را سرنگون سازد.

 

اخلاقیات امام خمینى

امام خمینى پنج‏شنبه‏ها تشریف مى‏آوردند مدرسه فیضیه، نزدیک کتابخانه مى‏نشستند و درس اخلاق مى‏گفتند. به یاد دارم که به معظم‏له اصرار مى‏شد روى صندلى بنشینند، اما ایشان به شوخى مى‏فرمودند: «حاج شیخ [عبدالکریم حائرى] به منبر مى‏رود، با وجود آن من روى صندلى هم نمى‏نشینم....»

 

چند سال قبل، یکى از بزرگان قضیه‏اى را در مورد امام نقل فرمود که از حاج شیخ عبدالکریم حائرى شنیده بود. خوب است در اینجا بیان کنم. آن بزرگوار مى‏فرمود: «شبى از شبها، امام در خارج از مدرسه فیضیه مهمان بودند. مهمانى به درازا کشید و ایشان قدرى دیرتر از معمول به حجره‏شان برگشتند. وقتى به مدرسه آمدند، در بسته بود. آن زمان مدرسه خادمى داشت که قدرى بداخلاق بود و آخر شب در مدرسه را قفل مى‏کرد و اگر کسى دیرتر از معمول به مدرسه مى‏آمد، به او پرخاش و اعتراض مى‏کرد که این چه وقت آمدن است! امام آن شب به پرخاش ایشان اعتنایى نکردند و به حجره‏شان رفتند. گویا خادم مدرسه ناراحت شده بود و فرداى آن روز دو ـ سه نفر از اراذل را خبر کرده بود تا به ایشان توهین کنند. امام از این کار باخبر مى‏شوند. چوبى از داخل حجره‏شان برمى‏دارند و بیرون مى‏آیند و نهیب مى‏زنند. آنها مى‏ترسند و فرار مى‏کنند. شیخ [عبدالکریم حائرى ]از این جریان مطلع مى‏شود و ایشان را مى‏خواهد و مى‏فرماید: «یک روز شما این مملکت را اداره خواهید کرد.» این مطلبى بود که آقاى خوانسارى در آن جلسه برایمان نقل فرمودند. البته جمله ایشان نه به خاطر این رفتار امام باشد، بلکه هر فردى بعد از چندین برخورد با معظم‏له این مطلب را استنباط مى‏نمود. رفتار و گفتار امام به گونه‏اى بود که نظر خیلى از افراد را جلب مى‏کرد. امام علاوه بر آنکه در عرفان مقام رفیعى داشتند و عرفان عملى و نظرى را به خوبى طى نموده بودند، از نظر موقعیت علمى نیز مرتبه‏اى والا داشتند و همین خصایص بلند انسانى بود که نظر هر انسانى را به سوى ایشان جلب مى‏کرد. وقتى حاج‏آقا مصطفى شهید شد، من در نجف خدمت ایشان مشرف شدم و با ناراحتى این جریان را به ایشان تسلیت گفتم. ایشان فرمودند: «مى‏دانم شما به مصطفى علاقه داشتید، اما پیشامدى بود که اتفاق افتاد، الخیر فى ما وقع، ناراحت نشوید.» و دیگر حتى یک کلمه هم راجع به آن قضیه به زبان نیاوردند. اینها عظمت نفیسى بود که آن عزیز داشت.

کد خبر 372633

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha