قاف حرف آخر عشق است/ آنجا که نام کوچک قیصر آغاز می شود

قیصر شاعری است که صمیمیت اشعارش رهایی ناپذیر بود! « وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها، هر روز بی تو روز مباداست...»

خبرگزاری شبستان_ فرهنگ و ادب: امسال وقتی که بر ما سالی می گذشت و بر زمین چرخشی، دست نوشته های به خاطره سپرده شده من نیز ذوق زده شدند!! دیداری دوستانه با یک خورجین پر از کلمات و جملات مفهوم و نا مفهوم!
 
لابه لای این دست نوشته ها تیتر بولد شده یک کاغذ مرا به سوی خویش می کشد! «قاف حرف آخر عشق است؛ آنجا که نام کوچک من آغاز می شود!» دستم را به رسم دوستی و عرض ادب! به سوی آن  دراز می کنم و آن را از لابلای خاطرات گذشته بر می چینم! متنی است از عروج شاعر تنفس صبح، بی بال پریدن، آینه های ناگهان و ... و همه آن شعر هایی که از دل بر می خواست و لا جرم بر دل می نشست!
 
آن روز ها قیصر امین پور را تنها از وصف معلمان و دوستان و شاگردانش آن هم از طریق وب گردی می شناختم. شاعری که به گفته معلمش هیچگاه قابل فراموش شدن نیست!
 
قاف حرف آخر عشق است؛ آنجا که نام کوچک قیصر در دوم اردیبهشت 1338 آغاز شد! قیصر خوزستانی بود و با ما هم سرزمین! به قول یکی از دوستان یقینا آن روزها که در کوچه های تهران قدم می زد و «راز زندگی» از نگاهش بر کاشی های پیاده رو می بارید و قطره قطره غزل «مثل چشمه مثل رود» روی تمام مولکولهایش حک می شد دلش برای سرزمین مادری اش یعنی گتوند می تپید...
 
خوب یادم می آید وقتی برای حضور در نخستین مراسم سالگرد این شاعر بزرگ با جمعی از دوستان خبرنگار راهی گتوند شدیم، پس از حضور بر سنگ مزارش که مرمر سیاه بود راهی خانه پدری «قیصر» شدیم-سید هبت الله کاظمینی معلم دوران متوسطه دکتر امین پور در جایی گفته بود: یکی از آثار مهربانی‌های «قیصر» این است که همه او را با نام «قیصر» یعنی نام کوچک می‌شناختند و می‌نامیدند-خانه ای نسبتاً بزرگ با درب آسمانی رنگ که جز سه دایره کشیده کوچک در قسمت بالا نقش دیگری ندارد!
 
همان دوست قبلی که اینجا هم طبع شاعرانه اش گل کرده بود با دیدن باغچه کوچک اما با صفای این خانه آرام در گوشم زمزمه کرد به قیصر حق می دهم اگر از کنار این باغچه به «قاف غزل» رسیده باشد!! ما را به سمت اتاقی کوچک، خالی و سوت و کور، با طاقچه ای سه طبقه و پر از عکس قیصر راهنمایی می کنند که بعدها فهمیدیم اتاق دکتر است...
 
قیصر شاعری است که صمیمیت اشعارش رهایی ناپذیر بود! « وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها، هر روز بی تو روز مباداست...»
 
مراد امین پور پدر قیصر در مصاحبه ای از کودکی شاعر آینه های زندگی گفته است «او دوران ابتدایی را در شهرستان گتوند درس خواند، بعد دوران دبیرستان را در دزفول گذراند، آن موقع من کارمند سازمان آب و برق در دزفول بودم، در دبیرستان نقاشی و خط خوبی داشت و همیشه شاگرد اول بود،بعد از دبیرستان رفت دانشگاه تهران و تا دکترا درس خواند، بعدش هم که استاد دانشگاه الزهرا شد و دانشگاه تهران»
 
دوستان و همکارانش اینچنین درباره اش می گویند؛
محمود معتقدی:
جایگاه شعر او را باید در فضاهای شعری میانه جست‌وجو کرد، با اینکه در حوزه فضاهای ایدئولوژیک کمابیش وجود داشت، اما همواره چهره مستقلی از شعر خود نشان می‌داد.
 
طاهره صفارزاده:
اولین بار که دیدمش 19ساله بود، آن موقع کانون فرهنگی تاسیس کرده بودم و او شعری برای چاپ آورده بود،. گفتم این شعر را اگر چاپ نکنی خیلی بهتر است، قبول کرد و بعدها در مصاحبه‌ای گفت که همین حرف باعث پیشرفتش شده است.
 
شمس لنگرودی:
از نظر خیلی‌ها او به اصطلا‌ح ‌شاعری حکومتی بود. ولی جزو انگشت ‌شمار شاعرانی بود که کارش را به سبب اعتقادش انجام می‌داد، در بسیاری از این مجامع کیسه ‌دوزی ظاهر نمی‌شد، فرق قیصر با شاعران هم‌مسلک او همین اعتقاد بود که شاید شعر او را صمیمانه‌تر از بسیاری از آنان می‌کرد.
 
علی موسوی گرمارودی:
امین‌پور بی‌گمان یکی از صمیمی‌ترین شاعران است. شعر را زیسته است و شعر نیز او را دوست می‌دارد، امین‌پور نخست انسان بود، سپس شاعر، با تمام معنی کلمه انسان و شاعر...
 
سید هبت الله کاظمینی معلم دوران متوسطه دکتر امین پور نا گفته های زیادی در مورد او دارد... «از سال تحصیلی 1353، نظام جدید آموزشی به سه بخش ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان تقسیم ‌شد، پانزده کلاس از دوره راهنمایی به دبیرستان آمده بودند که از این کلاس‌ها، دو کلاس را به عنوان بهترین شاگردان با معدل‌های بالا انتخاب کرده بودند که چهل دانش‌آموز در رشته تجربی و چهل دانش‌آموز در رشته ریاضی و «قیصر»، از بچه‌های رشته ریاضی بود.
 
در چند سالی که من در دو سال قبل از انقلاب به دلیل سیاسی از تدریس محروم بودم و در فضای آموزشی نبودم وقتی مشکل من رفع شد، به من اجازه تدریس ندادند و معاونت دبیرستان را به من محول کردند، یک هفته از معاونت من گذشته بود که روزی «قیصر» پاکت نامه‌ای به من داد و از من خواهش کرد آن را به منزل ببرم و باز کنم.
 
وقتی در منزل آن را باز کردم، دیدم کاریکاتوری از من کشیده که دست و پاهایم را به میز و قلم بسته است بدین معنی که مرا در مقام معاونت، زندانی کرده‌اند و نمی‌گذارند که با بچه‌ها ارتباط داشته باشم، فردا که به دبیرستان آمدم، به او گفتم که من در معاونت بیشتر می‌توانم با شما باشم، چرا این کاریکاتور را کشیدی؟ گفت: همین است و بس، گفتم: چشم. به زودی موضوع منتفی شد و من دوباره تدریس را شروع کردم و با آنها کلاس گرفتم.»
 
در جایی خوانده بودم جامعه ای که معمار فقید آن دارای دیوانی است که اگر نگوییم با دیوان حافظ شیراز برابری می‌کند بی شک کمتر از آن هم نیست، در جامعه ای که رهبر فرزانه آن هر از چند گاهی ساعت و ساعت هایی را برای شنیدن شعر شعرا اختصاص می‌دهند و آن را جزو شیرین‌ترین لحظات عمر می‌شمارند، در جامعه ای که هر گوینده‌ای از استاد دانشگاه گرفته تا دبیر و معلم و مجری تلویزیونی و... همه و همه آغازگر کلام خود را شعری از شعرا شیرین سخن زبان پارسی قرار می‌دهند در جامعه‌ای که اصول دین و مذهب آن را از ابتدا در قالب شعر به کودکان و حتّی خردسالان آموزش می‌دهند، در جامعه ای که برای آرامش کودک و خوابانیدن آرام تر او از اشعار نغز شعرای معاصر استفاده می‌شود و در جامعه‌ای که افتخار آن، پیروی از ائمه طاهرین علیهم السلام و عمل به یک یک دستورات دینی آن بزرگواران است و با توجه به روایاتی که در مقام شعرای اهل بیت علیهم السلام وارد شده و دقت در بعض اشعار دکتر امین پور که به نحوی با اهل بیت علیهم السلام و حب ایشان گره خورده باید بپذیریم که امین پور زنده است چون شعر قیصر امین پور زنده است...
 
و "قاف" حرف آخر عشق است
آنجا که نام "تو" آغاز می‌شود    
و قاف حرف اول قلب است
آنجا که نبض واژه‌های تو دلتنگ می‌شود 
و قاف حرف اول قله است
آنجا که بادبان غزل‌هات باز می‌شود
و قاف حرف اول قاصدک است
آنجا که شعر برای تو پرواز می‌شود
و قاف حرف اول قبله است
آنجا که شعر تو آواز می‌شود
و قاف قاب دلمرده‌ی تنهایی ماست
آنجا که نام تو بر خاک، راز می‌شود
و قافِ قسمت تو شاید این باشد:
چه دیر زخم‌های کهنه‌ی تو باز می‌شود   
و رنج حرف آخر نام توست
آنجا که مرگِ بغضِ نفس‌هات، شعر می‌شود
و قاف حرف اول قلب است
آنجا که یاد تو تکثیر می‌شود
این واژه‌های عاریه‌ای را ببین چه سان
در سوگ قاف عشق چه بی‌بال می‌شود
با این که نیستی ولی دلِ خیال ما
با عطر شعرهای تو همراز می‌شود
 
شعر بالا از محسن حدادی
 

پایان پیام/

 

یادداشتی از زهرا کاظمی منش

کد خبر 29100

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha