روح خدا به قرب خدا پیوست/ چون آرزوى وصل تمنا داشت

خبرگزاری شبستان: وارسته از حضیض تعلق بود/ چون کوه بود و پشت به دنیا داشت/ در عاشقى یگانه دوران بود/ در دوستى طریقت مولا داشت/ او در حصار واژه نمى گنجید/ روحى بلند و عاشق و پویا داشت.

به گزارش خبرنگار شبستان، شاعران زیادی در سوگ رحلت جانگداز امام خمینی(ره)، بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران شعر و مرثیه سرودند و با این کار غم از دست دادن بزرگ مردی از جنس نور را فریاد زدند. برخی از این شعار عبارتند از:

 

زمزمه هستی از عبدالجبار کاکایی

ای خال لب دلدار گرفتارترین
یار را از همه عشاق خریدارترین

خاک در سیطرۀ سلطۀ نامردان است
خیز ای رند می آلودۀ عیارترین

قصۀ عشق تو منظومۀ تکرار گل است
ای گل از شوق تماشای تو پر بارترین

روی برتافتی از فتنۀ تزویر و ریا
از زبازار جهان از همه بیزارترین

آه از این چشم به خون خفتۀ عشاق تو! آه
آه از آن چشم به هم بستۀ بیدار ترین

آه از وقت پریشانی دسوختگان
آه از ابر غم سوگ تو - آوارترین

ای سر از زمزمۀ مستی منصوری، مست
دار افراشته بر قامت تو، دارترین

«خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم»
پیش از آن کاین تن دلمرده شود خوارترین

 

یک آسمان نگاه از عباس براتی پور

 او سینه اى به وسعت دریا داشت

چشمى چو آفتاب شکوفا داشت

در لحظه هاى خلسه و تنهایى

یک آسمان نگاه تماشا داشت

چشمان او چو آینه روشن بود

دستان او کرامت دریا داشت

با خویش آیه آیه سخن مى گفت

در خویش سوره سوره سخن ها داشت

وارسته از حضیض تعلق بود

چون کوه بود و پشت به دنیا داشت

در راه شور و عشق قدم مى زد

جانى براى هدیه مهیا داشت

چون لاله داغدار و جگر خون بود

در سینه هاى سوخته ماوا داشت

در عاشقى یگانه دوران بود

در دوستى طریقت مولا داشت

او در حصار واژه نمى گنجید

روحى بلند و عاشق و پویا داشت

((روح خدا)) به قرب خدا پیوست

چون آرزوى وصل تمنا داشت

در سوگ آن منادى راه عشق

مى ریخت خون ز دیده اگر , جا داشت

 

 فراق  از بهروز یاسمی
بر دل من چو می نهی داغ فراق خود چه غم
هر چه نهی بنه که من سر با رضات می نهم

خون جگر چه می شود، کاسه به کاسه سر به سر
از سر مژه می چکد ، قطره به قطره نم به نم
جور و جفای عالمی دیده به دیده دل به دل
می کشم از برای تو لحظه به لحظه دم به دم
بغض به سینه می رود پهنه به پهنه لب به لب
اشک زدیده می رود چشمه به چشمه، یم به یم
همچو هزار در غمت شاخه به شاخه، گل به گل
ناله زدل برآورم سینه به سینه، دم به دم
بر سر زلف عقده با حوصله شان می کشم
حلقه به حلقه مو به مو، طره به طره خم به خم

 

مردی شبیه نور از مهرداد محمدی
 از صبحگاه حادثه تا اوج بی کران
مردی شکست در خود و پر زد در آسمان

مردی شبیه نور ...نه! مردی شبیه خویش
تابید بر زمین و رها شد در آسمان

سر را نهاده بر افقی با شکوه و سرخ
آنقدر پر فروغ، که خورشید، ناتوان

با کوچ غمگنانه و بی باورش، نشست
بهتی عمیق در دل تاریک این جهان

ما وارثان خدعه و تزویر و حیرتیم
اومردی از سلالۀ کمیاب راستان

ما دل سپردگان به مرداب عمر و لیک
جا مانده از عروج شتابان او زمان

دستم نمی دهد که تماشا کنم تو را
ای روح پر کشیده در آفاق بی نشان

کی کار چون منی است نوشتن ز داغ تو
ای شعر نانوشته دیوان شاعران

چرا شبیه همیشه میان خلوت ما
برای خواندن شعری طنین گام تو نیست

مرنج اگر نرسیدی به آرزوی دلت
تو عاشق و به جز عشق در مرام تو نیست

تو را چنان که تویی مثل خویش می فهمم
که ماه خواب و خیالت رفیق شام تو نیست

بگو دوباره بگو از نگار و یار و بهار...
که روزهای نرفته تهی زنام تو نیست

خمار یک غزلم من چنانکه دل ببرد
شراب شعری از آن سان بجز ز جام تو نیست


 آخرین بدرقه نورالدین نورالهی

  ای سرآغاز شب پوچ پریشانی من
آخرین بدرقه ات در تب حیرانی من

تو گرمای نگاهت من و سرمای صدا
کی به خورشید رسد ذهن زمستانی من

بس که در گوش زمان یاد تو را جار زدم
شعله بر باد دهد نام نیستانی من

تو نبودی که خدا را به شفایم طلبی
همه گفتند : بکش لحظۀ تنهایی من

به خدا جز تو کسی لایق این دیده نبود
گل پرپر شدۀ باغ غزلخوانی من

 

پایان پیام/

 

کد خبر 259462

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha