خبرگزاری شبستان: یکی از اصلی ترین چالش های جامعه ایرانی به ویژه در سده اخیر غرب گرایی و روشنفکری غرب زده بوده است که به ویژه زمانی که با دین ترکیب شده و از این مجرا می خواهد افکار و اهدافش را محقق کند آسیب های بیشتری را رقم می زند. این مهم و واکاوی مسئله روشنفکران ایرانی و غربگرایی در گفت و گو با کریم مجتهدی، استاد فلسفه به بحث گذاشته شده است که بخش دوم و پایانی آن ارائه می شود:
روشنفکران غرب گرا در ایران چه وجوه مشترکی داشتند؟
تمام افرادی که در دوره قاجار گرایش به غرب دارند همگی توجه به عصر منورالفکری در اروپا دارند، استثنائی هم در این مورد وجود ندارد به طوری که شما میتوانید در دوره ناصری، حتی در دوره محمدشاه قاجار و قبل از آن، غربی را ببینید که مورد توجه اینها است که حدود روشنگری را نمایان میکند. سردسته و مظهر اصلی منورالفکری ایرانی «میرزا ملکم خان ارمنی» است، این میرزاملکم خان که نقش آن بسیار مهم است در سال 1239 هجری قمری متولد شده و تاریخ فوتش 1326 هجری قمری. وی مظهر منورالفکری دوره قاجار است که خوب است درباره او و شخصیتش بیشتر بدانیم. میرزاملکم خان با تمام ایرانیهای دیگر فرق دارد و واقعا شخص متفاوتی است؛ نه از لحاظ وطنپرستی، از لحاظ آگاهیاش از غرب. او یک زباندان تراز اول است و فرانسه و انگلیسی را بسیار خوب میداند و به سبب اینکه در غرب شناخته شده است و شخصیت خاصی دارد مورد توجه داخل و خارج از کشور است. این شخص با توجه به ویژگیهایی که داشت انسان خائنی بوده است. در واقع او خواسته از تمام سمت و اعتبارش سوءاستفاده شخصی کند. در تمام نامههایی که اکنون در کتابخانه ملی فرانسه نگهداری میشود معلوم است که پول میخواهد، ملکم خان بیشتر با مقاطعهکاران ثروتمند انگلیسی و ... در تماس بود.
نفر دیگری که میتوان در مورد او صحبت کنم با ملکم خان فرق دارد، اما تقریبا هم دورهاند و آن سیدجمالالدین اسدآبادی است، سیدجمال ادعای اسلام ناب و دوره اول اسلام را دارد و تصور میکند که در اسلام اولیه خرافات نبوده و فقط توجه به علوم و پیشرفت مدنظر بوده و عقبافتادگی ایران را توصیف میکند که ما از تمام وسایل رفاهی و زندگی محروم هستیم، وی تمام کشورهای خاورمیانه حضور داشته و تماسهایی با خارج داشته و دورهای درانگلستان و ترکیه بوده و در استانبول مجله بر ضد دولت ایران چاپ میکردند و گرداگردش را گروهی منورالفکر گرفته بودند، اینها جناح سیاسی را نشان میدهند که برخلاف خیلیهای دیگر اسلام را انکار نمیکنند، اما با این وجود که اینها خود را مسلمان میدانند در گروهشان افراد بابی و ... هم بودند.
از منورالفکرهای دیگری که مهم هستند میرزافتحعلی آخوندزاده است که در سال 1228 هجری قمری مطابق با 1812 میلادی به دنیا آمده و در سال 1295 هجری قمری برابر با 1878 میلادی درگذشت. او هم آزادیخواه و تجددخواه است و طرفدار پیشرفت و ترقی بوده که رسالهای هم در این باره نوشته و از متفکران قرن هجدهم اقتباس کرده است. همه این افرادی که گفتم از ملکم خان، اسدآبادی و آخوندزاده همه ترقیخواه بودند و میخواستند با خرافات مبارزه کنند، ولی روش اتخاذ رسیدن به این هدف خیلی با هم فرق دارد، یعنی شخصی مانند آخوندزاده آدم پاکتری نسبت به بقیه است، اگرچه حرفهایش شبیه حرفهای میرزالملکم خان است، میرزاملکم اصلا پاک نیست و حتی معلوم نیست که این ترقیخواهی او برای چیست؟! به نظر میرسد که بیشتر برای آمادهسازی مسیر ورود غرب به کشور خواهان ترقی است. شخصا فکر میکنم که میرزا فتحغلی آخوندزاده با تمام انتقاداتش انسان پاکتر و صافتری است تا میرزاملکم خان، یعنی اصیلتر و بومیتر است.
معترضان و مبارزان با ورود چنین جریانی چه کسانی بودند و با چه گرایش فکری به چنین مقابله ای با جریان روشنفکری می پرداختند؟
آنهایی که در تاریخ عصر ناصری در مقابل غربگرایی عکسالعمل نشان میدهند در واقع آنهایی هستند که سنتخواه هستند، یعنی در واقع با تمام اینها مخالف هستند. همه آنها خیلی آگاهانه کار و فعالیت داشتند و سنتی زندگی میکنند. در دوره قبل از مشروطه آنهایی که شریعت میخواهند، عدالت و درستی اجرای آن را میخواهند که این تضاد میان متجددان و طرفداران سنت در این دوره خیلی شدید نیست، ولی در دوره مشروطیت این خیلی شدید است، بعد از دوره مشروطیت تقابل شیخ فضلالله نوری و دیگر مشروطهخواهان وجود دارد، یعنی اختلافی که در دوره اول بالقوه است و همه آنها مخالف استبداد و طرفدار عدالت هستند، بعدا که دوره مشروطیت که میخواهد مشروطیت تحقق پیدا کند، آن اختلاف به منصه ظهور میرسد و دیگر اختلافها علنی میشود و شیخ فضلالله نوری میگوید که من مشروطه، عدالت و رأی مردم را میخواهم. این اختلاف در میان ترقیخواهان هم هست.
از دیگر غربگرایان این دوره که خیلی انقلابی نیست و خیلی در حاشیه مانده «طالبزاده نجار تبریزی» معروف به «طالبف» است که مشروطهخواه و آزادیخواه هم بوده، ولی اهل سیاست نیست و راجع به تعلیم و تربیت کار کرده و کتابی به نام «احمد» دارد که در مورد تعلیم و تربیت نوشته و تقلیدی از «امیل» روسو است که وی فکر میکند در این راه میتواند ایران سامان بهتری پیدا کند که تجدید حیات تعلیم و تربیت در ایران باشد، از دیگر افراد «رشدیه» است که به فکر ساخت مدارس و تعلیم و تربیت بود. اینها متأخر هستند و مربوط به دوره بعد از پهلوی هستند.
در کنار این مصادیق غرب گرایی در گذشته، اکنون جریان روشنفکری چگونه است؟
در دوره جدید خیلی سوء تفاهم میبینم، یعنی اگر بخواهم خیلی با صداقت صحبت کنم، فکر میکنم در گروههای مختلف گرایش به غرب که متجدد هستند و گروههایی که مخالف این تجدد کاذب هستند، یکگونه سوءتفاهم میبینم. در کتاب «فلسفه و تجدد» این موضوع را بحث کردم که یک تجددگرایی کاذب وجود دارد و یک سنتگرایی کاذب و همچنین یک تجدد غیر کاذب و یک سنتگرایی غیرکاذب(حقیقی) است. بحث این نیست که ما تجدد کاذب را به سنت کاذب ترجیح دهیم، بحث بر سر این است که چگونه تجدد صادق را با سنت واقعی خودمان تلفیق کنیم. بحث اصلی این است، یعنی استفاده از صنایع غرب ما را نیارمند میکند و غرب به گونهای از ما بهرهگیری میکند که در این موقع باید عکسالعملی نشان داد. اصل این است که اصلیت خودمان را حفظ کنیم، وقتی اصالت خود را حفظ کنیم چه به عنوان سنتی و چه به عنوان جدید باقی خواهیم ماند، اگر از گذشته خود گسسته شویم چیزی باقی نخواهد ماند، برای اینکه اصلا هویت ما، تاریخ ما است، اگر تاریخ ایران را به کناری بگذاریم، ما هم وجود نخواهیم داشت، یعنی با هر دو گروه که بخواهند خیلی افراطی باشند نمیتوانم وجه اشتراکی داشته باشم، یعنی باید در اینجا افراط را به کنار بگذاریم و با واقعبینی مسائل را حل کرد، به نظر بنده موضعگیری صریح و سریع هیچ کدام مسألهای را حل نمیکند. دیدن واقعیت و واقعبینی و دیدن مسائل و ... و این مسائل گاهی اوقات خوشایند نیست. آن وقت به جای اینکه موضع بگیریم و شاید بگوییم آری یا نه، بتوانیم راهحلهایی را پیدا کنیم، یعنی نه تجدد کاذب را بخواهیم و نه سنت تصنعی را. سنت واقعی را بخواهیم که با تجدید حیات آن سنت خود را حفظ کنیم.
منظور از غربگرایی، غرب جغرافیایی است، آیا افرادی که به شوروی سابق گرایش داشتند را میتوان در این مجموعه قرار داد؟
نه. غرب جغرافیایی مطرح نیست، اکنون ژاپن هم مطرح است، چین و روسیه هم میتواند مطرح باشند، مثلا نمیتوان به گروه حزب توده گفت منورالفکر. به آنها میگوییم روشنفکر. بحث روشنفکری را حزب توده رایج کرد، منورالفکری قدیمیتر است، در دوره منورالفکری هنوز کمونیست وجود ندارد، منورالفکرها تمرکزشان به قرن هجدهم باز می گردد که قبلا گفتم. این روشنفکری جدید که شما میگویید نوعی استالینیسم و لنینیسم و حتی مارکسیسم است. بیشتر این افراد تحصیلکرده آلمان و تحصیل کرده رشتههای فنی بودند. این افراد نظریهپرداز نبودند و بنابراین نظریهپردازی بسیار بسیار سطحی داشتند و امری عمیق در اندیشهشان وجود نداشت، البته فکر هم نمیکنم که همه اینها جزو یک دسته باشند، افراد میهنپرست واقعی هم در میانشان بود. در دوره اول کسی فکر نمیکرد که اینها فریب خوردند، نمیشود که فکرمان را بفروشیم و فکر کنیم که میتوانیم استقلال داشته باشیم. هر گرایشی ما داشته باشیم باید درباره آن فکر و تئوری داشت. فکر هم نمیکنم که همه اینها جزو یک دسته باشند، افراد میهنپرست واقعی هم در میانشان بود، اما گرایش عمومیشان، نوعی گرایش خودفروخته است.
پایان پیام/
نظر شما