خبرگزاری شبستان: بخشی از واحدهای رشتههای مختلف دانشگاهی، اعم از علوم انسانی، فنی و مهندسی و علوم پزشکی، را مجموعهی دروس معارف اسلامی تشکیل میدهد. تعریف این دروس در نظام دانشگاهی به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و پیامدهای فرهنگی آن در دانشگاه، که خود را در قالب انقلاب فرهنگی نمایان ساخت، بازمیگردد. به عبارت دیگر، میتوان گفت نتیجهی ملموس و عملی انقلاب فرهنگی، تدوین و تعریف مجموعهی دروس معارف به عنوان بخشی از واحدهای الزامی بوده است که هر دانشجو در هر رشتهی تحصیلی میبایست آنها را در دورهی تحصیل خود طی کند. از آن تاریخ تا کنون اگرچه مجموعهی این دروس و متون تغییر و تحولات چندی را به خود دیده است و برای مثال، طی سالهای اخیر تنوعی در آنها ایجاد شده است و دانشجویان مختار شدهاند تا از بین تعداد بیشتری از دروس، تعدادی را بنا بر علاقهی خود انتخاب نمایند، اما خط مشی اصلی این دروس همچنان به روال گذشته باقی مانده است.
این گفتار در صدد است به بررسی اجمالی محتوای دروس معارف و چگونگی تدریس آنها در دانشگاهها و دیگر مسائل مرتبط با این دروس، به ویژه با توجه به خلأها و مسائلی که ارائهی این دروس به عنوان راهکاری برای حل آنها ارائه شدهاند، بپردازد.
انقلاب فرهنگی: دروس معارف به عنوان راهکاری برای اسلامیسازی دانشگاهها
یکی از عمده مسائل و چالشهایی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در همان ابتدای راه انقلاب، نگاه برخی اندیشمندان انقلابی را به سوی خود جلب کرد و دغدغهی آنها را برانگیخت، تعارض نظام دانشگاهی و از منظر بعضی از آنها، تعارض علم مدرن با عقاید و ارزشهای دینی و در پی آن، اختلاف با اهداف و آرمانهای انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی بود.
در حالی که از یک سو نقش دانشگاه و دانشگاهیان در پیروزی انقلاب اسلامی و پیشبرد اهداف آن قابل چشمپوشی نبود و میتوان به جرئت دانشگاهیان و به ویژه دانشجویان را یکی از عناصر پیشرو در پیروزی انقلاب اسلامی و وقایع بعد از آن نظیر تسخیر لانهی جاسوسی و 8 سال دفاع مقدس به شمار آورد و نیز در حالی که خود آنها یکی از عمدهترین و اصلیترین جریانهای آگاه به چالشهای اخیر بودند و خود در جریان برنامههای آتی برای حل و فصل این مسئله پیش گام بودند؛ اما از سوی دیگر، حضور و سنگرگیری برخی از جریانهای سکولار و ضدانقلاب در دانشگاه، که از آن به عنوان پایگاهی برای جذب نیرو و اشاعه و گسترش آرا و اندیشههای خود در جهت دشمنی و ضدیّت با انقلاب بهره میبردند، در کنار حضور چهرههای سکولار و حتی دینستیز در کرسیهای تدریس دانشگاهها، که در نهایت اختلافات و درگیریهای بین گروههای هوادار و مخالف انقلاب را به همراه داشت، منجر به صدور فرمان انقلاب فرهنگی و تعطیلی موقت دانشگاهها به منظور فایق آمدن بر چالشهای فوقالذکر گردید.
مبتنی بر درک همین چالشهای نظام دانشگاهی و نیز ضرورتهای انقلاب و نظام نوپای اسلامی بود که در پیام نوروزی سال 1359 حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، که باید آن را مبدأ و نقطهی عطف انقلاب فرهنگی به شمار آورد، بر ضرورت «انقلاب اساسی در دانشگاهها»، «تصفیهی اساتید مرتبط با شرق و غرب»، و «تبدیل دانشگاهها به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی» تأکید شد.
هماهنگسازی نظام دانشگاهی با انقلاب و اهداف آن ـکه بعدها و به ویژه در دو دههی اخیر بر بسیاری از اندیشمندان انقلابی آشکار گردیده است که منوط به همسویی و هماهنگی علم با عقاید و ارزشهای دینی و تولید علم دینی استـ علاوه بر آنکه امری زمانبر و طویلالمدت بود، در عمل نیز با موانع اندیشهای و ساختاری همراه بود که تحقق آن را در آن برهه غیرممکن میساخت.
نتیجهی ملموس و عملی انقلاب فرهنگی، تدوین و تعریف مجموعهی دروس معارف به عنوان بخشی از واحدهای الزامی بوده است که هر دانشجو در هر رشتهی تحصیلی میبایست آنها را در دورهی تحصیل خود طی کند. از آن تاریخ تا کنون اگرچه مجموعهی این دروس و متون تغییر و تحولات چندی را به خود دیده است اما خط مشی اصلی این دروس همچنان به روال گذشته باقی مانده است.
از طرفی و از آنجا که منشأ شکلگیری انقلاب فرهنگی عمدتاً درگیریهای سیاسی و نظامی دروندانشگاهی بود، عمدتاً نگاه مسئولان و اعضای ستاد انقلاب فرهنگی را در این ابعاد متمرکز میساخت و کمتر بر چالشهای علمی دانشگاه و علوم مدرن دست میگذاشت.
از سوی دیگر، نگاهی که غالب اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در ارتباط با علوم مدرن داشتند همسو و همجهت با گفتمانهای دینیای که از ابتدای مواجههی ما با غرب به ظهور رسیده و حضور آنها تا کنون نیز با قدرت ادامه داشته است، نگرشی تفکیکی در مواجهه با غرب بود که علم مدرن را همان علم سفارششده در اسلام ـکه آموختن آن بر هر مسلمانی فریضه است و آن را باید آموخت حتی اگر در چین باشد و اخذ کرد حتی اگر در دست مشرک و منافق باشدـ قلمداد میکرد و مفید برای حال و آیندهی جامعه میدانست. در این رویکرد مسئلهی اساسی در تعارضات نظام دانشگاهی با انقلاب اسلامی بیش از آنکه از تعارض علم مدرن با دین اسلام ناشی شود، ناشی از خلأ برآمده از کمبود آموزشهای دینی و حضور عناصر ضددین و اسلامستیز در کرسیهای تدریس دانشگاهها پنداشته میشد.
یکی از عمده مسائل و چالشهایی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در همان ابتدای راه انقلاب، نگاه برخی اندیشمندان انقلابی را به سوی خود جلب کرد ، تعارض نظام دانشگاهی و از منظر بعضی از آنها، تعارض علم مدرن با عقاید و ارزشهای دینی و در پی آن، اختلاف با اهداف و آرمانهای انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی بود.
ضرورت تحول درپی تعارض با اهداف انقلاب
از این منظر در حوزهی علوم انسانی، این مسئله علاوه بر وجوه گفتهشده، از تعارض برخی نظریهها و دیدگاههای موجود در این علوم با عقاید و ارزشهای دینی نیز ناشی میشود و صورت جدیتر و حادتری به خود میگیرد. از این رو، در نزد اعضای ستاد انقلاب فرهنگی احساس میشد علاوه بر طرح اعتقادات و معارف اسلامی در دانشگاهها و تصفیهی اساتید، ضرورت دیگری نیز وجود دارد و آن این بود که باید در سرفصلها و محتوای برخی دروس علوم انسانی بازنگری صورت گیرد و از ترویج برخی از نظریهها و دیدگاههای مخالف و معارض با عقاید و ارزشهای اسلامی جلوگیری به عمل آید.
مجموعهی این عوامل باعث شد تا در آن برهه، برونداد عملی مباحث و تصمیمات ستاد انقلاب فرهنگی از طرفی معطوف به تغییر مدیریتهای دانشگاهها، تصفیهی اساتید، وضع معیارها و شاخصهایی جهت گزینش استاد، دانشجو و... شود و از طرف دیگر و در ابعاد علمی ماجرا نیز تصویب و گنجاندن مجموعهای از دروس عمومی برای همهی شاخهها و رشتههای دانشگاهی، اعم از علوم انسانی، فنی و مهندسی، علوم پایه و علوم پزشکی و نیز ایجاد سازوکاری برای تدوین کتب علوم انسانی با رویکرد گزینشی و تفکیک نظریههای معارض با اندیشهها و اعتقادات اسلامی از غیر در دستور کار قرار گیرد.
از این منظر، مجموعهی دروس معارف از منظر ستاد انقلاب فرهنگی، اساسیترین راهبرد علمی برای شکوفایی و به منصهی ظهور رسیدن دانشگاه اسلامی بوده است. از آن تاریخ تا کنون با توجه به قبض و بسطهایی که در کمّیت و محتوای این واحدها اعمال میشد، شورای عالی انقلاب فرهنگی به عنوان نهاد پیگیر و دنبالکنندهی اهداف انقلاب فرهنگی و جایگزین ستاد انقلاب فرهنگی، در جلسهی 542 خود در تاریخ 23 تیر 1383، با بازنگری در سرفصلهای دروس معارف اسلامی، آنها را در 5 گروه مصوب نمود که عبارتاند از:
الف) گرایش مبانی نظری اسلام؛ ب) اخلاق اسلامی؛ ج) انقلاب اسلامی؛ د) آشنایی با منابع اسلامی و هـ) تاریخ و تمدن اسلامی.
در پی این مصوبه، شورای اسلامی شدن مراکز آموزشی در جلسات مورخ 6 تیر 1383 و 23 دی 1383، سرفصلهای تفصیلی دروس مرکز را مصوب و با امضای وزیر علوم به مراکز آموزش عالی ابلاغ کرد که هماکنون مبنای عمل گروههای معارف دانشگاههاست.
علیرغم تجربهی حدوداً 30ساله در تدریس دروس معارف در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی، اما همچنان مسئلهی اسلامی شدن دانشگاهها به عنوان انتظار و آرزویی برآوردهنشده و خواستهای جامهی عمل نپوشیده، دغدغهی اندیشمندان انقلابی و دلسوزان نظام جمهوری اسلامی است. این مسئله، یعنی برآورده نشدن انتظار دانشگاه اسلامی و غلبه بر چالشهای نظام دانشگاهی، که به ویژه در رشتههای علوم انسانی به چشم میآید، در حالی که از یک سو نشان از استراتژی ناقص و نادرست در رویکرد به علم مدرن و نظام دانشگاهی دارد، اما از سوی دیگر به جرئت میتوان گفت که کارآمدی لازم دروس معارف نیز به دلایل گوناگون جامهی عمل به خود نپوشیده است.
به عبارت دیگر، میتوان گفت اگرچه حتی تحقق کامل و ایدهآل تدریس دروس معارف با توجه به ماهیت علوم مدرن به تحقق و ظهور دانشگاه اسلامی منجر نخواهد شد، اما تدریس این دروس نیز به علل مختلفی، از جمله محتوای نامناسب و سازوکارهای تدریس و نواقص مترتب بر آن، از اثرگذاری مطلوب به دور بوده است و فاصله و شکافی مشهود میان اهداف مد نظر برای تدوین این دروس و آنچه در عمل محقق شده است وجود دارد.
در این حالت، به نظر میرسد علاوه بر آنکه باید با تجدید نظر در نوع نگرش به علوم مدرن بر اساس مبانی فلسفی و نیز شرایط اجتماعی حاکم بر پیدایش و توسعهی این علوم و اهدافی که در سرلوحهی آنها مد نظر قرار گرفته است و کارکردی که این دروس برای جامعهی موطن خود دارند، سیاستهای مربوط به اسلامیسازی دانشگاهها و نیل به دانشگاه اسلامی سمتوسویی دیگر پیدا کند و بنایی از نو گذاشته شود؛ در وضعیت موجود دروس معارف دانشگاه و چگونگی تدریس آنها در دانشگاهها نیز باید بازاندیشی شود تا حداقل پاسخگوی برخی از نیازهای دانشجویان باشد.
نوشته محمد آقابیگی کلاکی، دانشجوی دکترای جامعهشناسی فرهنگی
ادامه دارد/
نظر شما