بومی گرایی صرف در ادبیات خوب نیست/  غرب زدگی نویسندگان را قبول ندارم

بومی‌گرایی از یک حیث خوب و مثبت است اما از یک حیث می‌تواند پیامد منفی داشته باشد در جریان روشنفکری یک اشتباه بزرگی اتفاق افتاد که نتیجه‌اش بومی‌گرایی صرف در داستان‌نویسی بود که رابطه‌اش را با متون جهان قطع کرد.

خبرگزاری شبستان: داستان و داستان‌نویسی معاصر همیشه در ایران با تعاریفی همراه بوده و هست که ذهن مخاطبان فارسی‌‌زبان را درگیر خود کرده است. عده‌ای معتقد به عدم پیشینه داستان‌نویسی در زبان فارسی هستند و عده‌ای دیگر پیشینه‌ای بیش از دو هزار ساله برای آن قایل‌اند و سوای داستان‌های متون بر جای مانده از زبان پهلوی و اوستایی حکایات و داستان‌های نوشته شده در متون تصوف و عرفان و منظومه‌های عاشقانه و ... را روند تکاملی داستان‌نویسی ایرانی می‌دانند. به همین مناسبت خبرنگار شبستان گفتگویی با رضا نجفی، منتقد، مترجم و داستان‌نویس انجام داده است که در زیر می‌خوانیم:

_ چرا در ادبیات معاصر ایران خصوصا ادبیات داستانی هیچ نشانی از متون کهن و یا مقدس در آن مشاهده نمی‌شود و این در حالی است که وجود این نشانه‌ها نه اینکه امری رایج است بلکه از نشانه‌های ساختاری آن محسوب می‌شود؟

واقعا وجود این علت برای من نیز جای سؤال دارد، شاید بشود گفت که نویسندگان بر عکس دیگر نویسندگان دنیا آن مطالعه کافی و درخور را ندارند و یا به تعبیری نویسندگان، کم‌کارتر و کم‌سوادتر از دیگر نویسندگان دنیا هستند و این پرکاری مختص به نویسندگان غرب نمی‌شود. اگر ما بخواهیم یک نگاهی به ادبیات آمریکای لاتین بیندازیم، متوجه خواهیم شد که آنها با وجود جهان سومی بودن‌شان در حوزه ادبیات تاریخ، سینما، فلسفه و مطالعات تئوریک، افراد مطلعی هستند و از این لحاظ نسبت به نویسندگان، پیشروتر هستند. حال اینکه این اتفاق در نزد نویسندگان ما کمتر اتفاق می‌افتد که مثل نویسندگان آمریکای لاتین به روز و فعال باشند. با یک قیاس دیگر می‌توانیم به جواب بهتری دست پیدا کنیم، نویسندگان آمریکای لاتین اکثرا اهل سفرند و به کشورهای مختلف دنیا می‌روند و با نزدیکی به فرهنگ‌های مختلف آشنا می‌شوند، اکثر آنها به چند زبان آشنایی دارند و با متون کهن و جدید اکثر کشورها آشنایی دارند اما این اتفاق در اینجا نمی‌افتد، نویسندگان ما به علت عدم شناخت متون دیگر فرهنگ‌ها و خصوصا متون کهن خود با نوعی فقر نظری درگیرند و همین عدم آشنایی با متون کهن و متون دیگران موجب شده است نتوانند به آن جایگاه دست پیدا کنند. نویسندگی فقط شناختن عناصر داستانی نیست بلکه پشتوانه‌های نظری نیز را نیاز دارد. یکی دیگر از این علل تنبلی است، این تنبلی نه تنها خصیصه فرهنگی عوام است بلکه نویسندگان ما نیز دچار آن شده‌اند.

_ متون کهن چه نقشی می‌توانند در پیشبرد و یا پسرفت، تکامل داستان‌نویسی داشته باشند؟

نگاه‌ها نسبت به متون کهن نگاه‌های متفاوتی است و به همین جهت برداشت‌ها نیز متفاوت خواهد بود، متون کهن و حتی متون کهن سایر فرهنگ‌ها برای ما حداقل یک منبع محسوب می‌شود، در حالی که این متون سوای منبع یک گنجینه تاریخی و انسانی هستند اما هر نویسنده‌ای الزامی ندارد که حتما در خلق اثر آنها را مدنظر داشته باشد و به آنها بسنده کند، ممکن است تعاملات فرهنگی نیز در تحول فرهنگی و هنری تأثیرات بیشتری داشته باشند، به عنوان مثال جمله‌ای نزد نویسندگان آمریکای لاتین مشهور است که می‌گویند "درست است که اسپانیایی‌ها طلا‌های ما را غارت کرده‌اند اما طلایی را بر جای گذاشته‌اند که ارزش آن بیشتر از آنچه برده‌اند، است" که منظورشان زبان اسپانیایی است که در تحول ادبیات داستانی آمریکای لاتین نقش بسیار مهمی داشته است. حال بیاییم نگاهی به آثار و تولیدات نویسنده‌ها بیاندازیم، خواهیم دریافت نویسندگانی که متون کهن و متون دیگر فرهنگ‌ها را داشته‌اند نسبت به دیگران موفق‌تر و پیش‌روتر بوده‌اند.

_ آیا این توجه و نگاه به متون کهن در بازگشت زبان به سنت گذشته تأثیری نخواهد گذاشت؟

نه، این آشنایی اگر درست و علمی باشد نه تنها هیچ تأثیر منفی نخواهد گذاشت بلکه در تحول زبان هم تأثیرگذار خواهد بود، این آشنایی و استفاده به روز از متون کهن موجب موفقیت و پیشرفت در زبان و تولید ادبی شده است و در پیشبرد اهداف آنها بسیار مؤثر بوده. به عنوان مثال‌ شعر و داستان‌های کسانی چون شاملو، گلشیری، ابوتراب خسروی و...که اغلب در تعامل با متون کهن به وجود آمده‌اند در تحول زبان نقش اساسی داشته‌اند و یا به تعبیری که فرمالیست ها برای پیشرفت زبان قایل بوده‌اند که همان آشنایی‌زدایی از زبان است در آثار این نویسندگان کاملا به چشم می‌خورد. این نویسندگان در آثارشان زبان آرکائیک را بازسازی کرده‌اند و به یک آشنایی‌زدایی منحصر به فرد دست پیدا کرده‌اند و یکی از دلایل موفقیت‌شان هم همین است.


- با این وجود چرا اقتباس از متون مذهبی و کهن در فرهنگ‌های مختلف و در کشورهایی چون آمریکا یک امر رایج است در حالی که این امر در کشورهایی چون ایران نه تنها استقبال نمی‌شود بلکه به نوعی نقد و نفی هم می‌شود؟


این یک حقیقت است که این اقتباس در فرهنگ‌های یاد شده در مراتب گوناگون به چشم می‌خورد و آنها در تأثیرپذیری و یا استفاده از تم‌های متون مقدس و کهن کاملا آزادانه عمل می‌کنند اما در فرهنگ ما این مسئله با مقاومت و عدم پذیرش صورت می‌گیرد که دلایل خاص خود را دارد، به عنوان مثال کشوری مانند سنگاپور به دلیل نداشتن پیشینه‌های فرهنگی راحت‌تر توانسته مسیر مدرنیته را نسبت به کشورهای باسابقه‌ای چون ایران و هند طی کند و آن به خاطر نبود همان پیشینه فرهنگی است ،چون با مقاومت‌ها و موانع کمتری روبرو بوده‌اند.برخورد با متون کهن هم با مسایلی از این دست روبرو است که یک نویسنده ممکن است برخوردی با متون کهن و خصوصا متون مقدس داشته باشد که با مقاومت‌های سنتی روبرو شود. آمریکا پیشینه کمی دارد اما در اخذ و اقتباس‌ها خیلی راحت‌تر است. اگر مقداری این مقاومت‌ها کمتر شود بی‌شک این تحول در ساختار داستان‌نویسی و تولید ادبیات تأثیر بسزایی خواهد گذاشت.


- نتایج مثبت و منفی بومی‌گرایی را در سیر داستان‌نویسی چگونه ارزیابی می‌کنید؟


بومی‌گرایی از یک حیث خوب و مثبت است اما از یک حیث می‌تواند پیامد منفی داشته باشد در جریان روشنفکری یک اشتباه بزرگی اتفاق افتاد که نتیجه‌اش بومی‌گرایی صرف در داستان‌نویسی بود که رابطه‌اش را با متون جهان قطع کرد. در حالی که نویسندگان آمریکای لاتین همین بومی‌گرایی را مدنظر داشته‌اند اما رابطه خود را با متون جهان قطع نکردند. البته بومی‌گرایی صرف هم ایرادی ندارد اما در ایران فقط یک وجه آن دیده شد و وجه دیگر آن که همان تعامل بود مورد توجه قرار نگرفت. بومی‌گرایی زمانی جواب می‌دهد که با جهان‌گرایی تلفیق پیدا کند و جمله معروف بومی زندگی کن و جهانی بیندیش مصداق همین امر است.


- به اعتقاد شما از نظر ساختاری چه تفاوتی میان نویسندگان آمریکای لاتین با نویسندگان ما وجود دارد؟


از هر نظر که نگاه کنیم فرق‌های زیادی وجود دارد. اگر به سراغ بیوگرافی زندگی هر یک از نویسندگان آمریکای لاتین مانند فوئنتس، آستوریاس، پاز، مارکز و... برویم خواهیم دید که آنها سال‌ها در خارج از کشور و موطن اصلی خود زندگی کرده و تحصیلات عالیه داشته‌اند، متون دیگر کشورها را می‌شناخته اند و... حتی نویسنده مشهوری چون مارکز که کم‌سواد‌ترین آنها محسوب می‌شود هم با این ترفندها توانست به این شهرت جهانی برسد. او با ذهنیت بومی و روستایی وارد عرصه داستان‌نویسی شد اما به گفته خودش با آشنایی با متون و زبان انگلیسی و خواندن آثار نویسندگانی چون فاکنر و دیگران به تحول در نویسندگی و زبان داستان رسیده چرا که متون مقدس در ادبیات اروپا و غرب نقش برجسته‌ای دارد اما این نقش در ادبیات ما به چشم نمی‌خورد نه اینکه نقش ندارد، ما بارها و بارها نشانه‌های قرآن را در شعر کهن فارسی مشاهده می‌کنیم اما چرا در ادبیات داستانی کمتر از آن سراغ داریم دلایلی دارد که یکی از آنها ساختار داستانی‌تر عهد عتیق است زیرا کاتبان عهد عتیق‌ گاه هنگام نوشتن آن تمایل به داستان‌گویی بیشتری داشته‌اند و این امر اگرچه به متن مقدس ضربه زده است و از لحاظ ایمانی برای آن مشکل ایجاد کرده اما از لحاظ ادبی بسیار مهم بوده است؛ علت دیگر اینکه در اینجا برای استفاده از متون مقدس دینی و مذهبی نیاز به مقداری تسامح و تحمل دارد که همین امر کار را برای نویسنده دشوار می‌کند .ممکن است نویسنده برداشتی از خود ارایه دهد که با ساختار سنتی جامعه ما هماهنگ نباشد اما این اتفاق اگر در غرب بیفتد با مقاومت کمتری روبرو می‌شود.


- چرا نقش مراکز آموزشی هیچ‌گاه در مباحث تئوریک ادبی و ساختار ادبی به چشم نمی‌آید؟


شیوه آموزش از خیلی‌ سال‌ پیش‌تر از انقلاب تاکنون اشتباه بوده و هست اگر به نتیجه نمی‌رسیم به این دلیل است که سیستم آموزشی ناکارآمد است. سابقا می‌گفتند اگر حکومت پهلوی دستور می‌داد چند واحد اجباری درباره مارکسیسم را در دروس دانشگاهی جای بدهند، دیگر کسی دنبال مارکسیسم نمی‌رفت این به این خاطر است که شیوه آموزش در گذشته طوری بود که دانشجو از درس زده می‌شد البته امروزه وضعیت قدری متفاوت شده است اما هنوز به کمال مطلوب نرسیده ایم و نظام آموزش دانشگاهی و حتی آموزش و پرورش با کاستی های متعددی مواجه است به همین دلیل دانشکده ادبیات ما نمی‌تواند به عنوان یک مولد در ساختار فرهنگی به حساب بیایند و میبینیم که غالب نویسندگان، شاعران و روزنامه‌نگاران ما در رشته‌های غیرادبی مانند پزشکی، مهندسی و ... تحصیل کرده‌اند.
 

- پس چرا به رغم این عدم آشنایی با متون جهانی، نویسندگان و نویسندگی ایرانی به غرب‌زدگی و غرب‌گرایی محکوم می‌شود؟


نویسندگان و روشنفکران ایرانی همیشه در مظان این اتهام قرار داشته‌اند اما من این اصطلاح غرب‌‌زدگی را نمی‌توانم بپذیرم و اساس این بحث را درست نمی‌دانم. دست کم در حوزه ادبیات واژه غرب‌زدگی بی‌معناست چون این بحث ارتباطی به ادبیات ندارد و بیشتر به تفکرات سیاسی چپ برمی‌گردد. اما حتی در این حوزه هم به درستی صدق نمی کند چون چپ‌های ما هم هیچ‌گاه آثار مارکس را به صورت جدی نه خوانده بودند و نه تأملی روی آن داشتند.

 

گفتگو از علی خوشتراش

 

پایان پیام/

کد خبر 1998

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha