در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

هفت سال است که با جوانان روستا این موکب را برپا کرده. مستأجر است، اما همه هستی‌اش اباالفضل است، می‌گوید: «عشق من اباالفضل است. خواستم نام موکب را حضرت عباس بگذارم، اما دیدم این نام باید در آسمان‌ها باشد. گذاشتیم قمر بنی هاشم. چون جوانان عاشق علمدار آن را بنا کردند، شد موکب جوانان قمر بنی هاشم.»

خبرگزاری شبستان - همدان - فاطمه رحمتی ؛ هر سال که اربعین می‌رسد، دل من بی‌تاب‌تر از همیشه می‌شود. انگار چیزی درونم می‌خواهد پرواز کند، برود، برسد... به کربلا. به جایی که خاکش بوی عشق می‌دهد و آسمانش پر از آه و اشک است. دلم می‌خواهد تذکره‌ام امضا شود، اما هنوز قسمت نشده. هنوز در این خاک مانده‌ام، با دلی که هر لحظه به سوی بین‌الحرمین پر می‌کشد.

اما اینجا، در همین سرزمین، موکب‌هایی برپا می‌شود که بوی کربلا می‌دهند. برای من، موکب جوانان قمر بنی هاشم، همان خیمه‌ی عشق است. هر سال، بی‌اختیار دلم را به آن گره می‌زنم. لحظه‌شماری می‌کنم تا دوباره در هوایش نفس بکشم، تا دوباره با خادمانش هم‌نفس شوم.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

اینجا، واژه‌ها کم می‌آورند. صفا و اخلاص خادمانش را نمی‌توان نوشت. فقط باید دید، باید لمس کرد، باید با دل فهمید. در این موکب، فقط عشق است که حکومت می‌کند. عشقی که بی‌قرار می‌کند، رها می‌کند، می‌بردت به جایی فراتر از زمان و مکان. آرزو می‌کنی کاش خادم بودی، کاش سهمی داشتی از این نور، از این خدمت.

از کودک چندماهه در آغوش مادر گرفته تا پیرمردی که سال‌هاست نوکری کرده، همه اینجا درس عشق می‌دهند. اینجا خودش کربلاست. حکایت دل بریدن از حرم، اما ماندن برای خدمت به زائرانش. ثوابش کمتر از زیارت نیست، شاید بیشتر، اینجا چای عشق دم می‌شود، و لبخند زائران، خستگی را از تن خادمان می‌برد.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

هر گوشه‌اش صحنه‌ای از عاشقی‌ست. پرچم‌های یا حسین و یا ابوالفضل در باد می‌رقصند، زنان با چادرهای مشکی، ظروف نذری را می‌شویند، بساط چای را می‌چینند، صدای قل‌قل کتری‌ها با نوحه‌ها درهم می‌آمیزد، اینجا، هر قدم، هر نفس، کربلاست.

و میان این عاشقان، مردی هست که عاشق علمدار دل‌هاست؛ مصطفی حیدری. ۳۹ ساله، بی‌قرار، عاشق، خادم. مسئول موکب است، اما نه با دستور، با دل، همه دوستش دارند. خودش می‌گوید: «سرم از خودم نیست، تمام سال را برای رسیدن اربعین لحظه‌شماری می‌کنم.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

هفت سال است که با جوانان روستا این موکب را برپا کرده. مستأجر است، اما همه هستی‌اش اباالفضل است. با همسر و دو فرزند کوچکش، مجنون خدمت شده‌اند. وقتی حرف می‌زند، دل آدم کربلایی می‌شود. می‌گوید: «عشق من اباالفضل است. خواستم نام موکب را حضرت عباس بگذارم، اما دیدم این نام باید در آسمان‌ها باشد. گذاشتیم قمر بنی هاشم. چون جوانان عاشق علمدار آن را بنا کردند، شد موکب جوانان قمر بنی هاشم.

موکب در شش کیلومتری ملایر است. روزانه به هزار زائر خدمت می‌دهد. صبحانه، ناهار، شام، میان‌وعده، تعمیر خودرو، پارکینگ، اسکان، حمام، خیاطی، واکس کفشف غرفه کودکان و... هر چه زائر بخواهد، اینجا هست. زائرانی از مشهد، کرمان، یزد، اصفهان... همه مهمان این خیمه‌ی نورند.

۵۰ خادم ثابت دارد؛ ۳۰ مرد، ۲۰ زن. همه با خانواده آمده‌اند. آشپزخانه، نظافت، چای‌خانه... همه‌چیز با عشق می‌چرخد. امسال حمام و رختشوی‌خانه مخصوص بانوان اضافه شده. عصرانه هم هست، برای زائرانی که عجله دارند، تا ضعفشان برطرف شود.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

ارز اربعین هم با همکاری پست بانک امسال برای اولین بار به صورت ۲۴ ساعته  عرضه می‌شود.

 آشپزخانه مثل همیشه با دست‌های مهربان بانوان اداره می‌شود. ، محل استراحت وسیع‌تر شده. شعارشان این است: «هیچ زائری از اینجا خسته و گرسنه نرود.

اینجا همه کارها دلی‌ست. اخلاص کار می‌کند. خادمان با دل و جان مایه می‌گذارند. حتی آن‌هایی که متأهل‌اند، با خانواده خدمت می‌کنند. مصطفی حیدری می‌گوید: «نیت کرده‌ام خانه‌ای بسازم، دو طبقه. یک طبقه‌اش حسینیه باشد.»

او از بیماری‌اش قبل از عید می‌گوید؛ زمین‌گیر شده بود. با دلی شکسته به یادبودهای ستاد اربعین نگاه کرد و با گلایه به آقا اباالفضل گفت: «اگر نتوانم بلند شوم، اربعین را چه کنم؟» اما به مدد اهل بیت، امسال هم ایستاد، هم خدمت کرد.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

سال گذشته برای اولین بار زائر کربلا شد. می‌گوید: «اگر چیزی را از خدا بخواهم و عطا نشود، صبوری می‌کنم. چون می‌دانم دری بزرگ‌تر به رویم باز خواهد شد.

او معتقد است: دنیای مادی هیچ ارزشی ندارد. اگر زندگی‌ات را برای اهل بیت بدهی، ده‌ها هزار برابر به تو عنایت می‌شود. شب اول قبر برای عاشق حسین ترسی ندارد. وقتی بپرسند کیستی، می‌گویی: من نوکر عباسم.

با اشک در چشم، یادی از خادمان موکب می‌کند؛ آن‌هایی که حالا فقط قاب عکس‌شان مانده. آرزو دارد موکب به ساختمانی مجهز تبدیل شود. بارها برایش کار ثابت فراهم شده، اما نپذیرفته. می‌خواهد آزاد باشد، تا همه عمرش را وقف نوکری کند.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

پدرش، علی حیدری، ۶۶ ساله، از کودکی نوحه‌خوان بوده. در جوانی بیمار شد، اما به مدد اباالفضل شفا یافت. نقش شبیه‌خوان حضرت عباس را افتخار خود می‌داند. می‌گوید: ۶ فرزند دارم دو پسر و چهار دختر «افتخار می‌کنم فرزندانم در مسیر اهل بیت گام گذاشته‌اند.از اخلاص مصطفی هر چی بگویم کم گفته ام ،خدا را شکر می‌کنم که اینجا دراین مسز خادمی می‌کنیم.

در آشپزخانه موکب، بانوان با لبخند پذیرایمان می‌شوند. یکی ظرف می‌شوید، دیگری پیاز داغ را هم می‌زند. بوی خورشت قورمه‌سبزی، عطر لیمو، عدس‌پلوی خوشرنگ... همه مشام را پر می‌کند.

اینجا همه نوع غذا هست؛ از املت تا قیمه، قورمه‌سبزی، عدس‌پلو... صبحانه با لبنیات محلیو... تهیه می‌شود. نرگس فعلی، نوه حاج علی، با بغض از خاطرات پدربزرگش می‌گوید. این موکب ابتدا چای‌خانه‌ای ساده بود، حالا خیمه‌ای از نور شده.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

او می‌گوید: این موکب نظر کرده حضرت عباس است. همه اقلامش بی‌آنکه بدانیم، برای زائران می‌رسد. هیچ‌کس دست خالی نمی‌رود.

بانوان با همسران و فرزندانشان از ابتدای برپایی موکب خدمت می‌کنند، می‌گویند: «وقتی به خانه می‌رویم، دلمان پر می‌کشد. لحظه‌شماری می‌کنیم تا زودتر برگردیم.

همه اینجا به عشق امام حسین جمع شده‌اند، اشک می‌ریزند، زجه می‌زنند، اما می‌مانند تا خدمت کنند، امیرعلی و محمد، دو دوست ۱۱ ساله، کربلا نرفته‌اند، اما آرزوی دیدن گنبد طلا را دارند، جارو می‌کشند، استکان می‌شویند، هر کاری که از دستشان برآید، انجام می‌دهند.

در آغوش علمدار؛ روایت مصطفی و خیمه‌ی دل‌ها

لحظه‌ها زود می‌گذرند در کنار خادمان حسین، وقتی می‌خواهم موکب را ترک کنم، دلم را گره می‌زنم به ضریح خیالم،   در موکب قمر بنی هاشم... تا اربعینی دیگر.

و حکایت این عشق، همچنان باقی‌ست ...

کد خبر 1833082

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha