به گزارش خبرنگار گروه مسجد و کانونهای مساجد خبرگزاری شبستان، در آستانه سی و ششمین سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی به سراغ یکی از مساجد قدیمی، ساده و باصفای شهر تهران رفتیم که خاطرات گفته و ناگفته بسیاری با امام راحل(س) داشته است: مسجد امامزاده قاسم بن الحسن(ع) در محله امامزاده قاسم(ع).
محله امام زاده قاسم(ع) محلهای قدیمی با قدمت هزارساله است. نام قدیم این محله با آمدن نوادگان حضرت مجتبی ابن علی از دز اولیاء به امام زاده قاسم(ع) تغییر یافت. در قرن سوم هجری قمری حضرت قاسم بن حسن بن زید بن حسن مجتبی(ع) را در آنجا به خاک سپرده اند.
نام قدیم این دِه دیزج علیا بوده است. این دِه در دامنه کوه سرچال کوچک بنا شده و دو کیلومتر تا تجریش فاصله دارد. آبک در شمال آن و زمینهای دزاشیب و تجریش در جنوب آن، جعفرآباد و دربند در غرب آن و جماران و حصارک در شرق آن واقع است. منطقهای سردسیر بوده که آب آن از رودخانه دربند و دره گلابدره تامین و میوه و غلات در آن کشت میشده است. عضدالدوله دیلمی در سال ۳۷۰ هجری بقعهای بر قبر امامزاده ساخت و در سال ۹۳۶ هجری نیز به دستور کمال الدین سبکتکین سلجوقی برای آن ضریح ساخته شد. بعدها هم در عهد شاه طهماسب اول صفوی خدماتی در حق بعقه و بارگاه امامزاده قاسم انجام شد. در این محل شخصیتهای برجستهای اقامت داشتهاند که در راس آنها میتوان به امام خمینی(س) اشاره نمود که در سالهای ۱۳۳۸ و ۱۳۴۲ تابستانها را مدتی در آنجا ساکن بودهاند. مسجد جامع امام زاده قاسم به همت مرحوم آیتالله سید حسین رسولی محلاتی بنا گردید و توسط آیتالله سید هاشم رسولی محلاتی از نو ساخته شد.
از مسجد جامع امامزاده قاسم(ع) افراد زیادی خاطراتی به یاد ماندنی دارند، از جمله اینکه چند صباحی که امام خمینی(س) در دوران جوانی، نماز جماعت این مسجد ساده و باصفا را برگزار میکرد، در ذهن دارند، این مسجد بعد از گذشته سال ها از ساخت آن امروز یکی از مساجد فعال در منطقه امامزاده قاسم(ع) به شمار می رود. یکی از افرادی که از این مسجد خاطرات بسیاری دارد، دکتر علی قادری است که دست قضا وی را سالها بعد در سمت معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) قرار داشت، علی قادری در دوران نوجوانی در این مسجد مکبر بود و از همان لحظه نخست علاقه عجیب خود را به آن بزرگ مرد(امام خمینی(ره)) در دل مییافت.

دکتر سید علی قادری، معاون پژوهشی اسبق موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی اهل محله امامزاده قاسم(ع)، نخستین دیدارش با امام خمینی(ره) را در دوران کودکی اینگونه نقل می کند: «روز جمعه بود. وقتی دم در مسجد رسیدیم، دو آقا از دور پیدایشان شد که از امامزاده برمی گشتند. یکی از آنها را می شناختم، آقای رسولی محلاتی پدر آیت الله رسولی محلاتی، ولی دیگری را نمی شناختم. همینطور که نزدیک ما می شدند ناگهان همه چیز حال و هوای دیگری یافت. همه بی اختیار صلوات فرستادند. چند نفر می خواستند وارد مسجد شوند، وقتی دیدند آن دو نفر می آیند به احترام آنها ایستادند. وقتی آقای رسولی و آقا آمدند با همه دست دادند و وارد مسجد شدند.
قرار شد ایشان نماز را بخوانند. من ماتم گرفتم چون فکر کردم ایشان که خیلی قشنگ، بزرگ و از آقای رسولی مهمتر است باید نمازش خیلی طولانیتر باشد. آقای رسولی محلاتی نمازش را خیلی طول میداد و من حوصلهام سر میرفت. ولی بر خلاف تصور من امام نماز را جنگی خواند و زود تمام کرد. آن روز بهترین نمازی بود که من تکبیر آن را گفتم. خیلی کِیف کردم که نماز سریع تمام شد. بعدها فهمیدم نماز جماعتی خوب است که در حداقل زمان ممکن خوانده شود. امام بعد از نماز با همه مصافحه کرد و با برخی روبوسی کرد و برخی هم دست ایشان را می بوسیدند.
قادری میگوید تصویر دومی که از امام دارم در مورد تاسوعا است. «در تاسوعا دو دسته از دزاشیب و جماران به امام زاده قاسم میآیند. روز تاسوعا هم امامزاده قاسمی ها بازدید را پس میدهند. این یک سنت ۳۰۰-۴۰۰ ساله است که هنوز هم با شکوه زیادی برگزار میشود.
سر کوچه ما که آن موقع در داشت، بساط اسفند و شیرینی برقرار بود. آقای رسولی و یک روحانی دیگر آمدند و کنار بساط ایستادند. پدربزرگ من یک سینی شربت به آنها تعارف کرد. آقای رسولی محلاتی خورد، آن روحانی دیگر هم همچنین، اما امام برنداشت و تشکر کرد. من از حدود یک متری نگاهش میکردم. بین دو گل سفید و قرمز ایستاده بود. من خوشم آمده بود. هیبت او با همه آدمهای دیگری که دیده بودم، فرق داشت. بعد متوجه شدم دیگران هم به دیدن ایشان مشغولند. در پشت بام ها، خانمها و بچهها ایستاده بودند و امام را نگاه میکردند. دستههای عزاداری هم که از کنار ایشان میگذشتند، ایشان را نگاه میکردند و میرفتند. امام سرش را انداخته بود پایین. یه دستمال دستش بود و گریه میکرد. من دلم برایش سوخت. بعدها مادرم تعریف کرد وقتی آدم یکی را دوست دارد حالتی مییابد که فکر میکند دل سوختن است، ولی اسم واقعی آن دوست داشتن است.
فردا صبح یکی از اقوام پرسید چرا آن آقا شربت نخورد؟ یکی از خانمهای فامیل جواب داد آقایی که من دیدم اگر از این لیوانهای نشسته شربت میخورد، این طوری نورانی نمیماند. من از اینکه همه از آن آقا دفاع میکردند، خوشم میآمد. به ویژه اینکه توجه به مسائل بهداشتی در آن دوران برایم جالب بود.
یک روز که تحت تاثیر حرف مادربزرگم که مرا مرد میخواند به قسمت مردانه مسجد رفته بودم. آقای رسولی مرا خواند و گفت بیا پیش ما. من هم خیلی ذوق کردم و رفتم پیش آنها. وقتی نشستم، آقای رسولی گفت: من تو را خیلی دوست دارم، اما من چیزی نگفتم. دوباره همان جمله را تکرار کرد ولی من نمیدانستم چه جوابی بدهم. مثلا نمیدانستم باید بگویم متشکرم یا چیز دیگر! امام که پیش آقای رسولی نشسته بود گفت «ایشان هم شما را خیلی دوست دارد، دل به دل راه دارد». همین که گفت دل به دل راه دارد من به فکر رفتم. معنای دل به دل راه دارد را به نحوی میفهمیدم ولی آن لحظه فکر میکردم که راه بین دلها چگونه است؟ سیم تلفن، شلنگ، سرم، لوله آب و دیگر چیزها! خیال میکردم دلها به همچنین چیزهایی به هم راه دارند. مثلا دل من به دل برخی دلها با سیم راه دارد و به برخی با سرم! با خود فکر میکردم دل من با لولههای سیمانی آب به دل امام راه دارد! یک راه بزرگ. از همان لولههایی که آن زمان در روستای ما نبود ولی در تجریش بود و ما از آنها رد میشدیم. فقط فکر میکردم این راه یک زانویی هم دارد که من باید از پیچ آن رد شوم تا به دل امام برسم. در آن مجلس حس عجیبی به من دست داد. فکر می کردم این آدم یک آهنربا دارد و همه را به خود جذب میکند.
بعدها متوجه شدم خیلیها حسی شبیه من به امام دارند. یکی از ژاپن نامه نوشته بود که ژاپن همیشه روشن است و هیچوقت اسکلههای آن تعطیل نمیشود، ولی ای کاش در کشور ما متولد شده بودی تا به این تمدن خشک روح میدادی. این احساسی که من به امام داشتم در تمام دنیا مشابهش دیده میشد. گویی در اینجا عقل لازم نیست تا گواهی دهد، احساس گواهی میدهد. هر کس یک سعه وجودی و یک ظرفیتی دارد و امام معتقد بود تمام موجودات جهان از شعور انسانی برخودار اند، ولی هر کس به اندازه سعه وجودیاش برخوردار میشود. این سعه امام بود که میدان جاذبه او را درست کرده بود.
برگرفته از پرتال امام خمینی(ره)
نظر شما