خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ زهرا مهرور - در پهنه تاریخ پر افتخار ایران اسلامی، نام و یاد دلیرمردانی به جا مانده است که با ایثار، اخلاص و ایمان، جان خود را نثار آرمانهای بلند انقلاب کردند. اینان نهتنها سنگربانان دیروز جبهههای جنگ، بلکه چراغ راه نسلهای آیندهاند. یکی از این اسطورههای بیادعا، سردار شهید محمدجواد آخوندی است؛ مردی از خطه کویر، روستای اناران از توابع شهرستان نهبندان، که با روحی بزرگ و دلی بیقرار، در مسیر حق قدم نهاد و سرانجام جان خود را در راه آرمانهای اسلام و انقلاب فدا کرد.
شرح زندگی و مجاهدتها
سردار شهید محمدجواد آخوندی در دوم اردیبهشتماه ۱۳۳۸ در خانوادهای مؤمن در روستای اناران چشم به جهان گشود. از همان کودکی، نور قرآن را از پدر آموخت و در فضایی آکنده از عشق به خدا و کار، رشد کرد. مهربانی، صمیمیت و روحیه کمک به خانواده در امور کشاورزی و دامداری، از او نوجوانی مسئولیتپذیر ساخت.
تحصیل را در دبستان حسینآباد آغاز کرد و با وجود فاصله زیاد مدرسه تا خانه، هرگز از تلاش فروگذار نکرد. دوران راهنمایی را در بیرجند به پایان رساند و برای تأمین مخارج تحصیل، کارگری و بنایی را برگزید. با آغاز نهضت مردمی علیه رژیم پهلوی، روح بیدار و مبارز او به میدان آمد و به یکی از فعالان مبارزات دانشآموزی بدل شد.
مطالعه عمیق در قرآن، نهجالبلاغه، آثار شهید مطهری، دکتر شریعتی و رساله امام خمینی (ره) آگاهی سیاسی و دینی او را عمق بخشید. پیشنهاد ساخت مسجد در روستا با استقبال مردم مواجه شد و نشان از نفوذ معنوی و تدبیر او داشت.

با اوجگیری انقلاب، به کمیته انقلاب اسلامی و سپس به سپاه پاسداران پیوست. در طراحی و اجرای نقشههای هوشمندانه مانند فراری دادن سربازان از پادگانها به همراه شهید آهنی، نقش کلیدی داشت. پس از پیروزی انقلاب، مسئولیتهای متعددی چون آموزش نظامی بسیج قاین، حفاظت شخصیتها، مدیریت زندانهای سیاسی، و آموزش روستاها را بر عهده گرفت.
در ۱۶ بهمن ۱۳۵۹ با بانو «زهرا آمنیفرد» ازدواج کرد و حاصل این زندگی مشترک، فرزندی به نام جواد بود. زندگی مشترکشان سرشار از سادگی، عشق، و خدمت متقابل بود. احترام ویژهای به والدین داشت و نیمی از درآمد خود را صرف درمان پدر میکرد.
با آغاز جنگ تحمیلی، شهید آخوندی لحظهای از پای ننشست. در کردستان با ضدانقلاب مبارزه کرد، در عملیات والفجر ۴ بهعنوان فرمانده خطشکن، جان خود را سپر نیروهایش کرد و در عملیات خیبر، دلیرانه تا لحظه آخر جنگید. فرماندهای دلاور، متواضع، اهل مشورت و همدل با رزمندگان بود.
شهادت و جاودانگی
در ۱۶ اسفند ۱۳۶۲، در عملیات خیبر و در حالیکه در محاصره تانکهای دشمن بود، با شجاعت مثالزدنی بسیاری از آنها را منهدم کرد. اما سرانجام آسمانی شد و به کاروان شهدا پیوست. پیکر مطهرش پس از ۱۲ سال، در سال ۱۳۷۴ تفحص و در گلزار شهدای بیرجند آرام گرفت.
اما آنچه در ادامه میخوانید، روایتی است صمیمی، پر از احساس و مملو از عشق؛ روایت زندگی و دلدادگی از زبان «زهرا آمنیفرد» همسر شهید آخوندی، بانویی که چون زینب(س)، در امتداد راه همسرش ایستاد، صبر پیشه کرد و راه را ادامه داد.
همسر شهید محمدجواد آخوندی، با بیانی صمیمی و دلنشین از زندگی مشترکش با این شهید بزرگوار روایت میکند. آشنایی و ازدواج آنها به واسطهی یکی از همکاران شهید و همسرش صورت گرفت. طی سه ماه گفتوگو و شناخت، مراسم عقد و ازدواج سادهای برگزار شد که با رضایت و توافق خانوادهها همراه بود. زندگی مشترک آنها بر پایهی ایمان، اخلاص، اخلاق نیکو و ولایتمداری بنا نهاده شد.

آمنیفرد از شهید آخوندی بهعنوان مردی مهربان، فداکار و مسئولیتپذیر یاد میکند و میگوید: او پیش از رفتن به جبهه با دقت و محبت تمام، لوازم ضروری خانه را تهیه میکرد، خوراکیها را آماده و منظم در یخچال میچید، و حتی سفارش میکرد مراقب خود باش تا سختی کمتری را تجربه کنی. عشق و علاقهاش به خانواده در کوچکترین رفتارهایش آشکار بود.
وی با اشاره به اینکه زندگی ما با محوریت عقاید مشترک و علاقه قلبی به نظام اسلامی و ولایت فقیه شکل گرفت. میافزاید: شهید با وجود مسئولیت فرماندهی در جبهه، هیچگاه نگرانی و اضطراب خود را به خانه نمیآورد و همیشه با آرامش در کنار خانواده حضور مییافت. تنها پس از شهادتش بود که از نقش مهم او در جبههها مطلع شدم.
همسر شهید آخوندی میگوید: یکبار مدارک او گِلی و خاکآلود بود. گفت: «تا گردن توی باتلاق بودیم.» ولی بیش از این چیزی نگفت. او دلش نمیخواست دلم بلرزد و نگران شوم.
وداع آخر
یکی از لحظات تلخ اما بهیادماندنی در ذهن زهرا آمنیفرد، وداع آخر با شهید در یک روز سرد و برفی است. با وجود اصرار شهید برای نرفتن به بدرقه، او پشت سر همسرش تا پای اتوبوس رفت؛ جایی که با اشکهای پر از دلتنگی یکدیگر را بدرقه کردند.
او معتقد است همسرش به فرمان تکلیف، برای دفاع از خاک وطن، ناموس این سرزمین و در پیروی از فرمان ولیفقیه زمان، عازم میدان نبرد شد. در عملیات خیبر، در دل آتش و محاصره دشمن، مردانه ایستاد. با یارانش تا آخرین نفس جنگید و سرانجام، سبکبال و سرافراز، به کاروان شهیدان پیوست.
روزی که خبر شهادت همسرم را شنیدم
آمنیفرد با یادآوری روزی که خبر تلخ شهادت همسرش را شنید، میگوید: اما پس از عملیات، تا یک هفته هیچ خبری از او نبود. نه اثری از پیکر، نه نشانی از اسارت یا مجروحیت. تنها سکوت و دلهره بود. برادران تعاون سپاه نیز میگفتند که هنوز هیچچیز مشخص نیست. در آن روزها، خانهمان پُر از رفتوآمد دوستان و آشنایانی بود که برای دلجویی میآمدند؛ اما دل من آرام نمیگرفت. شبها، پس از آنکه همه به خواب میرفتند، پنهانی به اتاقی کوچک به نام «صندوقخانه» میرفتم، و در سکوت شب، گوش به رادیو میسپردم.
رادیو بغداد، نیمهشبها اسامی اسرای ایرانی را میخواند. در یکی از همین شبها، یکی از اسرا که همراه شهید در خط مقدم بود، صدایش را شنیدم. بغضآلود گفت: «من اسیر شدهام... اما برادر آخوندی، فرمانده گردان یدالله از بیرجند، در همانجا به شهادت رسید. منتظرش نباشید...»
نمیدانید آن لحظه چه بر من گذشت. همه در خواب بودند و من در سکوت شب، دلم میخواست جیغ بزنم، فریاد بکشم، زمین و زمان را به هم بریزم... اما تنها اشک بود که میریخت. با طلیعه اذان صبح، وضو گرفتم، نماز خواندم و بیآنکه حرفی بزنم، از خانه بیرون زدم. راهی خانه پسرعموی شهید شدم.

در مسیر، توان راه رفتن نداشتم. گاه در گوشه کوچه میافتادم، لباسهایم خاکی شده بود، قدمهایم بیجان و دلم شکستهتر از همیشه. وقتی رسیدم، فقط نگاهم کردند... دیگر نیازی به گفتن نبود؛ همان نگاه، همان حال و روز، برای رساندن خبر کافی بود.
آمنیفرد در ادامه بیان میکند: خداوند، پس از گذشت هفت ماه از شهادت همسرم، فرزندی پسر به ما عطا کرد. صبر و بردباریام در این مسیر، برگرفته از اخلاق والای خود شهید بود. حضور مستمر بر مزار شهید و مشارکت در امور خیر نیز از راههایی بود که سعی کردم یاد و راه او را زنده نگه دارم.
وی میگوید: همواره سعی کردم همانطور باشم که او دوست داشت؛ پیرو ولایت فقیه، حامی مردم، فعال در مسائل فرهنگی و اجتماعی. یادش همیشه در کنار ماست.
زندگی زینبوار؛ راهی که شهید آخوندی برای همسرش توصیه کرد
شهید آخوندی همواره به همسرش توصیه میکرد که زینبوار زندگی کند، صبر پیشه سازد و پیرو ولایت فقیه باشد. عشق عمیق او به دین، اهلبیت(ع)، رهبر، مردم، خانواده و بهویژه همسر و فرزندش زبانزد بود. در عین حال، با روحیهای شوخطبع، شادی را در دل اطرافیانش زنده میکرد و حتی لحظات ناراحتی دیگران را با لبخند و خوشرویی به لبخند تبدیل میساخت.

حفظ حجاب؛ توصیههایی از فرماندهای عاشق
آمنیفرد با بیان اینکه شهید آخوندی به مسئله حجاب نیز توجه ویژهای داشت، خاطرنشان میکند: همسرم با مهر و لطافت من را به حفظ حجاب و وقار تشویق میکرد؛ آنگونه که هنگام آماده شدن برای خروج از خانه با شوخیهای خاص خود میگفت: «به... نبات شدی.»
وی در پایان سخنان خود با حسرت و دلتنگی از شهید میخواهد آنها را شفاعت کند و از عشق پاک و خالص او به اسلام و آرمانهای انقلاب اسلامی یاد میکند؛ عشقی که باید سرمشق زندگی ما قرار گیرد تا مانند شهدا، عاشقانه و بیریا زندگی کنیم.
نظر شما