به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از گیلان_ نوشین کریمی
امسال هجدهین سالی است که کاروان زیر سایه خورشید به گیلان آمد و امروز در ویژه برنامه ای، خادمین حرم امام مهربانی ها آمدند تا سلام برادر را به خواهر دردانه اش فاطمه اخری در شهر باران های نقره ای برسانند.
قرار عاشقی گذاشته شده بود و هر دلداده ای با یک شاخه گل، در مسیر میزبانی بی تاب دیدار ایستاده بود و لحظه شماری میکرد تا چشمش به تکه ای از تبرک هشتمین امام رئوف روشن شود.
یکی گوشه دیوار نگاهش به راهی بود که قرار بود کاروان از آن عبور کند و یکی کودک خردسالش را به سختی به آغوش گرفته بود و سعی میکرد شاخه گل رز را درون دست های کوچکش نگه دارد و یکی با اشتیاق با یک دسته گل بزرگ از راه رسید و لابه لای ماشین های در حال تردد می رفت و شاخه ای گل را با لبخند تقدیمشان میکرد.
در میدان صیقلان از بلندگوها آهنگ رضا رضا جان پخش میشد و لابه لای مردم چشم انتظار، خبرنگاران عکاس و تصویربردار سوژه ها را به ثبت می رساندند.
تعدادی از دختران گیلان زمین با لباس های محلی با آب و اسپند و قرآن به پیشواز خادمین حرم امام رضا(ع) رفتند و با خیر مقدم گویی آنان را برای پیمودن مسیر منزل خواهر راهنما شدند.

مغازه دارها بیرون آمده و دست به سینه عرض ادبی از راه دور به پرچم آستان حضرتش میکردند و رهگذرها کمی می ایستادند و ذوق زیارت در چشمانشان برق میزد.
تصویر زیبای پرچم های رنگی که پرچم سبز امام رضا را دوره کرده بودند در میان شاخه های گلی که در دستان مشتاقان زیارتش بیقرار بودند قاب زیبای این حرکت و استقبال بود.
آمدیم و آمدیم تا رسیدیم به چایخانه ای که به نیت چایخانه حرم دایر شده بود تا از مهمانان حضرتش در نزدیکی درب خانه خواهر پذیرایی کند. وچه صفایی داشت این مهمانی و این پذیرایی از سفره کریمانه آنان که اهل کرامتند.

گمان میکردم جمعیت همانی است که پشت سر خدام به سمت خواهر امام رشت مانند رود جاری شدند اما وقتی به حرم خواهرامام رسیدیم، مشتاقان به زیارت پرچم آقا جانمان امام رضا(ع) را دیدم که در صحن و سرای حرم ساعت ها منتظر بودند. این همه قشنگی و این همه شیفتگی را در کجا می توان دید!؟ چادرهای سفید و گل گلی در لابهلای خادمیاران و مهمانان حضرتش، عرض ادب و ارادتی خالصانه و خودمانی به مجلس میداد.

صلوات خاصه امام رضا(ع) خوانده شد و گروه سرودی از کودکان اجرای کوتاهی به محضر حضرت انجام دادند و روحانی کاروان سلام آقایمان را به خواهر و مردم مومن شهر باران های نقره ای رشت رساند و خادمی به مدیحه سرایی کرد و دل ها را پر داد تا آسمان هشتم.
مسن ترها به عادت نذر و التماس دعا درخواست میکردند که پول به خادمین بدهند تا آنها به حرم آقا امام رضا برسانند اما آنها که معذور به این کار بودند تسبیح و مهر و انگشتری درخواست کنندگان را به برچم متبرک می کردند تا دل های زائران اینگونه آرام بگیرد...

هوا کم کم به تاریکی میرفت صدای اذان از بلندگوی مسجد حرم به گوشم رسید و آنهایی که مانده بودند برای اقامه نماز راهی شدند و من ماندم و کنج خلوت ضریح خانوم فاطمه آخری که صدای گریه و بیقراری دختری حالم را دگرگون کرد. داشت توضیح میداد که امروز پدرم به کما رفته و قبل از اینکه حالش بد بشود سراغ امام رضا را گرفته...
دلم اما قرص بود، صورت به ضریح گذاشتم و نگاهم خیره شد به اشک هایی که مثل باران می بارید.آرام گفتم« امام رضای خوبی ها، خودت خبر دل ها و حرف های نگفته همه ما را داری، تو و کرمت ای مرحم بی کسی ما»
ذکر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه، درمان میریخت



نظر شما