خبرگزاری شبستان: هدف از این تحقیق، بررسی شکافی است که پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) در میان شیعیان امامی ایجاد شد. بزرگترین شکاف توسط کسانی که «واقفه» خوانده میشدند، ایجاد شد.
1. واقفه؛ معتقد به مهدویت امام موسی کاظم(ع)
هنگامی که امام موسی کاظم(ع) در سال 183 ق / 799م، از دنیا رفت، در جامعه شیعه انشقاق بزرگی رُخ داد. تعداد قابل توجّهی از مردم که پیرو برخی از شاگردان برجسته کاظم(ع) بودند، مرگ امام را انکار کردند و اعلام داشتند که او غایب شده و روزی به عنوان قائم، برای برپا ساختن عدل و مساوات بر روی زمین باز خواهد گشت. آنها همچنین از پذیرفتن امامت علی بن موسی الرضا(ع) که بنا به ادّعای برخی از طریق عهدی جانشین پدرش شده بود، سر باز زدند. از آنجا که آنان، سیر امامت را در امام کاظم(ع) متوقّف کردند و تداوم آن را پیگیری نکردند، «واقفه» نامیده شدند. چنین ادّعایی در تاریخ ایدئولوژی شیعی چیز جدیدی نبود. شیعیان، کاملاً با اعتقاد به غیبت آشنا بودند و به نظر میرسد که این عامل، پذیرفته شدن اعتقاد به واقفه توسط تعداد زیادی از آنان را تسهیل کرده باشد.
بنا به نظر نوبختی، عبداللّه بن سبا، یکی از غُلات شیعه در محفل علی بن ابیطالب(ع)، اوّلین شیعیای بود که آرای مشابهی را در مورد غیبت علی(ع) ارائه کرد. هنگامی که علی(ع) از دنیا رفت، عبداللّه ادّعا کرد که او هنوز زنده است و تا زمانی که او به این جهان بازگردد و با عصای خود، عربها را براند، نخواهد مُرد. پیروان عبداللّه، معتقد بودند که علی(ع) در آسمانهاست. رعد، صدای او و برق، شلاق اوست. آنها عادت داشتند که هنگام شنیدن صدای رعد بگویند: «السلام علیک یا أمیرالموءمنین!».
گروه مشابه دیگری شهادت حسین بن علی بن ابیطالب(ع) در کربلا را نفی کردند. آنها معتقد بودند که او مانند مسیح به آسمانها پرواز کرده است. آنان به عنوان شاهدی بر مدّعای خود، این آیه از قرآن را ارائه میکردند: و لن یجعل اللّه للکافرین علی الموءمنین سبیلاً. بنا بر این معتقدند قتل حسین(ع) واقعاً رخ نداده است. شیخ مفید، این گروه را «مفوّضه» نامیده است.
پس از مرگ محمّد بن حنفیه گروههای مختلفی که عموماً «کیسانیه» خوانده میشدند، اعلام داشتند که او نمرده و در حقیقت، همان قائم است. یک گروه از آنان، اعتقاد داشتند که او روی تپّه «رضواء» بین مکّه و مدینه جای دارد و خداوند، او را با آب و غذا اطعام میکند. همیشه یک شیر در سمت راست و یک پلنگ در سمت چپ از او محافظت میکنند و این امر تا ظهور مجدّد او تداوم خواهد یافت.
یک گروه افراطی به نام «بیانیه» نیز ادّعا کردند که پسر ابوهاشم، قائم است. آنان، سیر امامان خود را به او متوقّف کردند و منتظر ظهور مجدّد او شدند. به همین ترتیب، محمّد باقر(ع)، پدر بزرگ امام کاظم(ع) و جعفر صادق(ع) پدر ایشان نیز بعد از مرگشان هدف ادّعاهای مشابهی قرار گرفتند.
گروه کوچکی که توسط فرقهشناسان «باقریه» نامیده شدهاند، معتقد به غیبت امام باقر(ع) بودند. این گروه معتقد بودند که او مهدی قائم است و این واقعیت را پیامبر(ص) به جابربن عبداللّه انصاری ـ که یکی از صحابی مدنی پیامبر(ص) بود و گفته میشود که با باقر(ع) ملاقات داشته ـ گفته است. پیامبر(ص) به جابر فرمود که او قائم را ملاقات خواهد کرد و زمانی که این اتّفاق بیفتد، او باید سلام پیامبر(ص) را به او برساند.
گروه دیگری به نام «ناووسیه»، مرگ امام صادق(ع) را انکار کردند و مدّعی شدند که او قائم است. گروهی از طرفداران اسماعیل نیز به طور مشابهی، مرگ اسماعیل بن جعفر را در زمان حیات پدرش انکار کردند و مدّعی شدند مرگ او حیلهای بود که از روی تقیّه توسط امام صادق(ع) اعلام شد تا اسماعیل، از تعقیب دولت عبّاسی نجات پیدا کند شهرستانی از این گروه با عنوان «الإسماعیلیه الواقفة» اشاره میکند.
اگر چه تمام این گروهها امامان خود را با امامی خاص به پایان رساندند و بر آن امام توقّف کردند، لیکن عموماً در ادبیات فرقهشناسی به شیعیانی که معتقد به مهدویت امام موسی کاظم(ع) بودند، واقفه گفته میشود.
به نظر میرسد که این عقیده که امام کاظم(ع) قائم خواهد بود، تا زمانی که خود ایشان هنوز زنده بود، در جامعه شیعی رواج پیدا کرده بود. ظاهراً این حادثه بیشتر در نتیجه رواج روایتی بود که در آن از امام صادق(ع) روایت شده بود که امام هفتم، مهدی قائم خواهد بود. رواج این روایت، موجب ایجاد این انتظار شد که کسی که عدل و مساوات را بر روی زمین برپا خواهد کرد، امام کاظم(ع) است.
به همین دلیل، هنگامی که امام کاظم(ع) از دنیا رفت، یحیی بن خالد برمکی، وزیر عبّاسیان، فرمان داد تا اعلام کنند که امام موسی کاظم(ع) که شیعیان (رافضیان) مدّعیاند قائم است و نخواهد مُرد، از دنیا رفته و آنان میتوانند بیایند و جسد او را مشاهده کنند.
اگرچه هویت و تعداد این اشخاص [که جنازه امام را رویت کردند] مشخّص نیست، ولی باید تعداد قابل توجّهی از مردم بوده باشند؛ چرا که حکومت با به نمایش گذاشتن جسد امام بر روی پل بغداد برای سه روز ـ که جهت اقناع مردم در مورد مرگ ایشان انجام شد ـ تشییع جنازه او را به تأخیر انداخت.
تمام واقفیان در این اعتقاد که امام موسی کاظم(ع) غایب شده و روزی برای انجام وظایف، قائم بازخواهد گشت، متفقالقول بودند؛ امّا آنان در مورد فناپذیری امام و وظیفه امام رضا(ع) که قبلاً توسط تعدادی از شیعیان به عنوان امام جدید شناخته شده بود، با یکدیگر اختلاف داشتند.
برخی از فرقهشناسان، به این اختلاف اشاره کردهاند. از این گزارشها میتوان فهمید که تعداد زیادی از واقفیان بر این گمان بودند که امام کاظم(ع) وفات نیافته است. [به باور آنان] او از زندانی که عبّاسیان او را در آنجا نگه میداشتند، خارج شده و پس از آن، کسی او را ندیده است. امّا خلیفه هارونالرشید، این مسئله را تکذیب کرد و اعلام کرد که امام کاظم(ع) از دنیا رفته است. این شیعیان، روایتی را منتشر کردند که بر اساس آن، امام صادق(ع) از دنیا رفته است و روایتی را منتشر کردند که بر اساس آن، امام صادق(ع) گفته بود که اگر سرِ امام کاظم(ع) بهسوی شما پرتاپ شود شما نباید مرگ او را باور کنید، چرا که او قائم است.
در روایت دیگری از امام صادق(ع) چنین روایت شده بود که: اگر کسی به سوی شما آمد و به شما گفت که او پرستاری پسر مرا برعهده داشته، چشمان او را بسته، او را در قبر گذاشته و غبار قبر او را روی دستان او پاک کرده، سخن او را باور نکنید.
گروههای دیگر واقفه، مرگ امام کاظم(ع) را پذیرفتند. عقیده گروهی از آنان این بود که امام کاظم(ع) پس از مرگش به جهان بازگشته و [ از چشمها] پنهان شده و در همان حال، هدایت پیروانش را ادامه میدهد. تنها یک گروه کوچک از شاگردانش قادرند که او را ملاقات کنند یا او را ببینند. آنان در حمایت از این عقیدهشان به روایتی منتسب به امام صادق(ع) تمسّک میجستند که مطابق آن، قائم را به این دلیل قائم خواندهاند که او پس از وفاتش دوباره برمیخیزد.
گروه دیگری معتقد بودند که امام کاظم(ع) وفات یافته و مانند مسیح(ع)، زمانی نزدیک به روز قیامت، بازخواهد گشت تا زمین را همانطور که از ظلم و جور پُر شده، از عدل و داد پُر کند. آنان نیز به عبارتی که منتسب به امام صادق(ع) بود، اعتماد کرده بودند. بنا به این عبارت، امام کاظم(ع) به نوعی با مسیح(ع) شباهت داشت و سرانجام، توسط اولاد عبّاس به قتل میرسید.
تمام این شیعیان، واقفه خوانده میشدند. اکثر آنها پس از امام کاظم(ع)، هیچ امامی را قبول نداشتند و به طور صریح، امامت امام رضا(ع) را نفی میکردند، امّا برخی از آنان برای او و امامان بعد از او در عقایدشان جایی باز کرده بودند. این گروه، امام رضا(ع) و فرزندانش را به عنوان امام قبول نداشتند و معتقد بودند که این افراد تنها تا زمانی که امام کاظم(ع) به عنوان امامِ واقعی به زمین برگردد، نمایندگان او محسوب میشدند.
گروه دیگری نیز وجود داشت که میتوان آنها را «واقفه شکّاک» نامید. از نظر آنان، جملات متناقض درباره زندگی امام کاظم(ع) به طور مساوی قابل اعتماد بود. آنان، همچنین روایاتی را که به امامت امام رضا(ع) اشاره داشت، به اندازه کافی برای کنار نهادن روایات دیگر که کاظم(ع) را به عنوان آخرین امام و قائمِ منتظر معرّفی میکرد، صریح نمیدانستند. بنا بر این، آنان تصمیم گرفتند که منتظر بمانند و تا وقتی که حقیقت روشن شود، درباره این موضوع از هرگونه نتیجهگیری بپرهیزند. بنا به گزارش نوبختی، تعداد زیادی از اعضای این گروه، بعدها امامت امام رضا(ع) را پذیرفتند و به شیعیان او پیوستند. کشّی نام برخی از اعضای این گروه را ذکر میکند. بنا به نظر او از پیروان امام کاظم(ع)، علی بن خطّاب، ابراهیم بن شعیب، ابراهیم بن ابی سمال و برادرش اسماعیل بن ابی سمال، هنگام مرگشان در اینکه آیا امام کاظم(ع) آخرین امام بود یا نه، شک داشتند. نوبختی و قمی، این گروه را زیر مجموعه واقفه میدانند.
الناشی منتسب (جعفر بن حرب)، معتقد است بعد از جدال و انشقاقی که در میان شیعه درباره مرگ امام کاظم(ع) رُخ داد، گروه سومی در کنار واقفیان و طرفداران امام رضا(ع) بوجود آمدند. بنا به گزارش بغدادی، آنها «موسویه» خوانده شدند؛ چرا که منتظر بازگشت امام موسی کاظم(ع) بودند. شهرستانی و فخر رازی نیز آنان را از گروههای واقفی دیگر جدا میکنند و «ممطوره» مینامند. این نام، یکی دیگر از نامهای واقفه بود. به نظر میرسد که شکّ این گروه برای مدّت زیادی پابرجا نمانده باشد. بنا به نظر ناشی منتسب (جعفر بن حرب)، اکثر این شکّاکان، بعدها شهادت امام کاظم (ع) را پذیرفتند و به شیعیان امام رضا(ع) پیوستند. بقیّه آنان از شکّشان دست برداشتند و تصمیم گرفتند تا به واقفه بپیوندند.
ظاهراً ابعاد انشقاقی که توسط واقفه به وجود آمد، بسیار عظیمتر از آن باشد که عموماً پذیرفته شده است. طوسی در کتاب خود به نام 54 تن از واقفیانی که خود از شاگردان امام کاظم(ع) بودند، اشاره میکند. این تعداد، تقریباً یکْ پنجمِ کلّ شاگردان امام است که طوسی تعداد آنها را در کتاب خود آورده است. واقفیان، حتّی موفّق شدند که ابراهیم پسر امام کاظم(ع) را به درون فرقههای خود، جذب کنند. اگرچه مطابق با اکثر منابع، کاظم در میان پسران خود، تنها یک پسر به نام ابراهیم داشت، عمری و ابن عنبه، دو نسبشناس [معروف]، در میان پسران کاظم(ع) از ابراهیم اصغر و ابراهیم اکبر نام بردهاند. به همین دلیل، ما نمیتوانیم با قاطعیت بگوییم که آیا ابن ابراهیم بن موسای واقفی، همان استاندار خونریز یمن، منصوب ابوالسرایای شورشی و بعد از آن مأمون بود یا نه.
هیچ یک از آثار واقفه به دست ما نرسیده است. تنها شیخ طوسی تعداد زیادی از احادیث واقفه را در کتاب الغیبة به منظور نقد آنان، نقل میکند. این 41 روایت از کتاب علی بن احمد علوی نقل شدهاند. طوسی میگوید که نویسنده این کتاب، آن را برای حمایت از عقاید واقفی به رشته تحریر درآورده است. اکثر این احادیث به امام باقر و امام صادق(ع) نسبت داده شدهاند. به عنوان مثال، امام صادق(ع) در روایتی میگوید که هیچ پدری بین او و قائم، وجود ندارد. همچنین از علی بن ابیطالب(ع) نقل شده که بر روی منبر مسجد کوفه فرمود: «من به پسر حمیده، که جهان را بعد از آن که پُر از ظلم و جور شد، سرشار از عدالت میسازد، شبیهام». در این میان، مردی برخاست و از علی(ع) پرسید که آیا قائم، خود شما هستید یا نه؟ علی(ع) پاسخ داد که او از فرزندان من خواهد بود. حمیده، نام مادر امام کاظم(ع) بود.
در روایت دیگری از امام صادق(ع) روایت شده که امام کاظم(ع)، دارای دو نوع غیبت است: اوّلین غیبت، عبارت است از تغییر محل زندگی او (نقل)، و غیبت دوم، غیبتی طولانی خواهد بود.(تطوّل). ظاهراً بازداشت امام در عراق به عنوان نوعی غیبت تلقّی میشد؛ امّا آنان معتقد بودند که غیبت دوم و واقعی او توسط خداوند تا زمانی که تنها خودِ او میداند طول خواهد کشید.
حدیثی منتسب به امام باقر(ع) نیز برای حمایت از مدّعای واقفیان به کار برده میشد. بنا به این روایت، امام باقر(ع) میگوید: «صاحب این امر (یعنی قائم، مهدی) ترکیبی از سنّت چهار پیامبر را به اجرا درمیآورَد: مانند موسی در حالتی از ترس، مراقب اوضاع خواهد بود (خائفء یترقب). مانند یوسف به زندان خواهد افتاد. مانند عیسی مردم خواهند گفت که از دنیا رفته، حال آنکه او واقعاً وفات نیافته است. و مانند محمد(ص) با شمشیر، قیام خواهد کرد».
در این روایت، اضطراب امام کاظم(ع) به دلیل تعقیب عبّاسیان و بازداشت او که در چهار سال آخر زندگیاش رُخ داد، به عنوان نشانههایی از مهدی منتظر، رُخ نموده است.
نشانه دیگر، عبارت بود از جدال درباره او بعد از مرگش. آنچه که باقی میماند، عبارت بود از انتظار برای بازگشت او و جنگ علیه دشمنان خدا برای اقامه عدل واقعی بر روی زمین.
او مانند همنامش موسای نبی میبایست امّت اسلامی را از [شرّ] فرعون آن زمان نجات میبخشید. در روایت دیگری چنین آمده بود که قائم، همنام صاحب تورات و شکافنده دریا (فالق البحر)، یعنی موسی بن عمران خواهد بود.
از امام زینالعابدین(ع) چنین روایت شده بود که نام قائم، حدیدة الحلاق (آهن آرایشگر) خواهد بود. این کلمه به معنای تیغ است که در عربی به آن موسی گفته میشود. نام تیغ، همچنین به شمشیر و صاحب آن نیز اشاره دارد.
به نظر میرسد که تمام این احادیثی که در میان شیعه رواج یافته بودند، شرایط مساعدی را برای ایجاد فرقه واقفه ایجاد کردند. امّا عنصر مهم دیگری را نیز نباید از نظر دور بداریم. بنا به نقلی از منابع امامی، مقدار زیادی پول که متعلّق به امام کاظم(ع) بود، توسط وکلای متعدّد او در شهرهای مختلف، اندوخته شده بود. وقتی که امام کاظم(ع) در حبس وفات یافت، برخی از این وکیلان، امام رضا(ع) را به عنوان جانشین مشروع پدرش نپذیرفتند و پولها و دیگر اشیای قیمتی را به او تحویل ندادند. از آنجا که آنها از پولها برای منافع خودشان استفاده کرده بودند، اعلام کردند که امام کاظم(ع) از دنیا نرفته، بلکه از نظرها غایب شده است، لذا آنان حق دارند که پولها را تا زمانی که او به عنوان قائم برگردد و اموال خود را از آنان طلب کند، نزد خود نگه دارند. شیعه اثنا عشری، این وکلای طمعکار را حامیان اصلی واقفه میداند. هویت آنان و مجموع پولهایی که نزد آنان بود، توسط منابع امامی]نقل شده است.
شاید علی بن ابی حمزه بطائنی، معروفترینِ واقفیان در میان پیروان امام موسی کاظم(ع) باشد. او عصاکش اصلی دانشمند امامی نابینا، ابوبصیر، یحیی بن ابیالقاسم اسدی بود. علی بن حمزه، سه کتاب درباره نماز، روزه و تفسیر قرآن نوشته بود. او به عنوان وکیل امام کاظم(ع) در کوفه فعّالیت میکرد و سی هزار درهم از اموالی را که متعلّق به امام کاظم(ع) بود، مصادره کرده بود. علی، ابتدا ادّعا کرد که امام کاظم(ع)، طی هشت ماه بازخواهد گشت. ظاهراً بعد از آن که این پیشبینی درست از آب درنیامد، او اعتبار خود را در جامعه شیعی از دست داد. هنگامی که امام رضا(ع) در مرو بود، خبر مرگ علی به او رسید. نقل شده که او بیهیچ درنگی فرمود: «ملائکه در قبر از علی بن حمزه، درباره امامان سوال کردند. او امامان را تک تک تا کاظم(ع) شمرد، امّا نتوانست رضا(ع) و بعد از او را نام ببرد. لذا آنان، او را به وسیله عصایی که از آتش ساخته شده بود، نواختند».
بنا به نقل منابع امامی، یکی از شیوههای واقفه برای تحکیم موقعیتشان در جامعه شیعی، رشوه دادن به برخی از پیروان برجسته امام رضا(ع) بود. نقل شده که واقفیان به صفوان بن یحیی، وکیل امام رضا(ع) پیشنهاد کردند که در قبال رها کردن امام، مقدار زیادی پول دریافت کند؛ لیکن او این پیشنهاد را رد کرد. آنان همچنین کوشیدند تا با دادن ده هزار دینار رشوه به یونس بن عبدالرحمان، او را وادار کنند تا پذیرش امامت امام رضا(ع) توسط خود را [علناً] اعلام نکند و در معرضِ عموم از آنان انتقاد ننماید و او این پیشنهاد را نپذیرفت.
آنان در یکی دیگر از تدابیرشان سعی کردند تا نشان دهند که ادّعای امام رضا(ع) در مورد امامت، کاملاً بیپایه و اساس است. آنان، شایعهای را رواج دادند که طبق آن، پذیرش ادّعای امام رضا(ع) توسط صفوان بن یحیی، تنها در نتیجه نماز و استخاره او بوده و مبتنی بر قرینهای قانع کننده نبوده است. همچنین واقفه، روایتی را ترویج کردند که بنابر آن، علی بقباقه، یکی از واقفیان، از صفوان بن یحیی و دیگر طرفداران برجسته امام رضا(ع) پرسید که چه چیز موجب شد که امامت امام رضا(ع) را بپذیرد. آنان نتوانستند به طور رضایتبخشی به این پرسش، پاسخ دهند. در عوض، آنان به احمد بظنطی ـ که هنوز جوان و بیتجربه بود ـ رجوع کردند و از او خواستند که به این پرسش، پاسخ دهد. راوی واقفی این روایت میگوید که پیروان رضا(ع)، هیچ دلیل محکمی نداشتند. و تنها به طور کورکورانهای از سخنان برخی افراد نادان، حمایت میکردند.
تدبیرهای ماکیاولیگونه مشابهی نیز به عنوان ضد حمله توسط پیروان امام رضا(ع) و شیعیان امامی بعدی به اجرا درآمد. آنان، روایات متعدّدی را به امامان قبلی یعنی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نسبت دادند که آن دو در این روایات، پیدایش واقفه را پیشبینی و واقفیان را نفرین کرده بودند. همچنین روایت شده بود که امام موسی کاظم(ع)، هنگامی که امام رضا(ع) هنوز کودک بود، نام دو تن از واقفیان برجسته یعنی عثمان بن عیسی دواسی و زیاد قندی را به او اطّلاع داد و بر آنان لعنت فرستاد.
به علاوه، شیعیان امامی مدّعی شدند که امام موسی بن جعفر(ع)، به این دلیل ملقّب به «کاظم» شد که در میان شاگردانش تمام کسانی را که سیر امامت را به او ختم میکنند و امامت رضا(ع) را نفی مینمایند، میشناخت، لیکن همیشه نسبت به آنان، کظمِ غیظ میکرد و هرگز نگذاشت که آنان از خشم او مطّلع شوند.
آنان، همچنین به ادّعای واقفه در مورد غیبت امام رضا(ع) در مراسم تشیع جنازه پدرش پاسخ گفتند. احتمالاً آنان حدیثی جعل کردند مبنی بر اینکه وقتی امام کاظم(ع) از دنیا رفت، مسیّب بن زهیر زندانبان امام، امام رضا(ع) را مشاهده کرده بود که به طور معجزهآسایی از مدینه [به زندان] آمد و به دور از چشم مردم، بدن پدرش را غسل داد.
همچنین به نظر میرسد که تعدادی از روایات موجود در الکافی نیز توسط امامیه، علیه واقفه به کار گرفته شده است. در یکی از این روایات از امام صادق(ع)روایت شده: «هنگامی که ما مطلبی را در مورد شخصی بگوییم، اگر این مطلب درباره خود او صدق نکند، در مورد پسرش یا نوهاش صادق خواهد بود، شما هیچگاه آن را نفی نکنید؛ خداوند متعال، آنچه را که بخواهد، انجام میدهد».
ظاهراً این روایات به این نکته اشاره دارد که حتّی اگر امام صادق(ع) آنچنان که واقفیه معتقد بودند، درباره قائم بودن امام کاظم چیزی گفته باشد، این، بدان معنا نیست که این پیشبینی به روشنی درباره او محقّق خواهد شد و ممکن است که شخصی از اولاد امام کاظم(ع)، مقصود واقعی روایت باشد.
روشن است که عالمان شیعه دوازده امامی که این روایت را به جوامع حدیثیشان اضافه میکردند، خواستار آن بودند که از طرفی از توانایی اثبات حقّانیت قائم مورد نظر خودشان برخوردار باشند و از طرف دیگر، احادیث شیعی متعدّد و رایجی را که اعداد مختلفی غیر از عدد دوازده را به عنوان تعداد امامان ذکر میکردند، یا نشانههای تاریخی و فیزیکی متفاوتی را در توصیف قائم یا چهره او و زمان ظهور او مینمایاندند، نفی نکرده باشند.
از گزارشهای متعدّدی که ذکر آنان به میان آمد، میتوان فهمید که پیروان امام رضا(ع) توانستند تعداد زیادی از واقفیان را قانع کنند و به تحکیم موقعیت خود در جامعه علیه مخالفان واقفی بپردازند، بخصوص پس از آن که امام رضا(ع) توسط مأمون خلیفه عبّاسی، به عنوان ولیعهد انتخاب شد محبوبیت امام در جامعه شیعی به اوج خود رسید. چه بسا اگر حوادث به همین ترتیب پیش میرفت، واقفیان زودتر از آنچه اتّفاق افتاد، از جامعه شیعی رخت برمیبستند؛ لیکن ظاهراً وفات غیرمترقّبه امام رضا(ع) در سال 818م / 203ق،و جانشینی پسر هفت سالهاش محمّد(ع) به جای او، تبدیل به مانعی جدّی در برابر پیروان امام رضا(ع) شد.
احتمالاً واقفه از این فرصت به خوبی استفاده کردند. به نظر میرسد که در آن زمان، مباحث و مجادلات زیادی بین دو گروه درباره این موضوع واقع شده است. بنا به برخی گزارشها، تعدادی از پیروان امام رضا(ع) به خاطر این مسئله به واقفه پیوستند.
امام جواد(ع) به مبارزه با واقفه ادامه داد. او آنان را «حُمَقای شیعه» نامید. وی همچنین ابراز داشت که واقفه، هیچ ربطی به ائمّه ندارند و در حقیقت، مرتبه آنان با مرتبه زیدیه یکی است. ظاهراً مشکلات داخلی مداوم در میان شیعیان امامی، به فرقه واقفه اجازه داد که حداقل تا ابتدای قرن چهارم هجری، بدون برخورد با هیچگونه رقیب جدّیای در جامعه شیعی باقی بمانند. ابو حاتم رازی بیان میکند که واقفه در زمان او هنوز وجود دارند. امّا هنگامی که امامیه به عنوان شیعه اثنا عشری پس از 874م / 260ق پدیدار شد و سپس، موقعیت خود را بخصوص بر اساس موضوع غیبت امام دوازدهم تحکیم کرد، ظاهراً دیگر هیچ جایی برای واقفه باقی نماند. این فرقه به تدریج از نیمه اوّل قرن چهارم هجری به بعد از بین رفت و سرانجام، هیچ نشانی از آنان بر جای نماند.
2. واقفیان افراطی معروف به "بشیریه"
آنگونه که از نوشتههای «ملل و نحل» فهمیده میشود، گروهی از شیعیان مانند واقفه وفات امام کاظم(ع) را نپذیرفتند و سیر امامان خود را به او ختم نمودند. امّا گروه مورد بحث، به دلیل عقاید عجیب و غریبشان، کاملاً متمایز از واقفه مشهور بودند. ظاهراً این گروه، نمونه دیگری از افراطیگری شیعی در کوفه بودند. عقاید آنان، کاملاً با عقاید فرقههای کوفی پیشین مانند «مغیریه» و «بیانیه» شباهت داشت. محمّد بن بشیر، یکی از موالی بنیاسد در کوفه، رهبر این گروه بود. این گروه به سبب نام رهبر آن، «بشریه» یا «بشریه» خوانده شد. کشّی معتقد است که محمّد، ترویج نظریات افراطی خود درباره امام کاظم(ع) را هنگامی که او هنوز زنده بود، آغاز کرد و امام هم او را طرد نمود و در معرض عموم بر او لعن فرستاد.
محمّد بن بشیر معتقد بود که علیرغم این واقعیت که امام کاظم(ع) [به ظاهر] یک انسان به نظر میرسد، او در واقع، یک موجود انسانی نیست. انسانهای نورانی (اهل النور) او را به صورت نوری قوی مشاهده میکنند و انسانهای اهل تیرگی (اهل الکدره)، او را به صورت نوری ضعیف مشاهده مینمایند. او تنها توسط انسانهای عادی به صورت یک موجود انسانی رویت میشود. بنا بر این، اگرچه او در حقیقت، هنوز در میان مردم حاضر بود، ولی از دیدِ آنان پنهان شده بود. او زندانی نشده و هرگز نمُرده بود. به این ترتیب، او قائم و مهدی بود و از دیدهها غایب شده بود و در آینده، میبایست به زمین باز میگشت.
محمّد بن بشیر، ادّعا کرد هنگامی که امام کاظم(ع) غایب شد، او را به عنوان جانشین خود، تعیین کرد. قبل از آن، امام هرچه را که برای امور دنیا و آخرت لازم بود، به او آموخت. بنا بر این، تنها امامِ مشروع بعد از امام کاظم(ع)، او (محمّد بن بشیر) است. او همچنین پسرش سمیع بن محمد را به عنوان جانشین خود، تعیین کرد. [او مدّعی بود] امامت سمیع و فرزندان او تا زمان بازگشت امام موسی کاظم(ع) به عنوان قائم در میان مسلمانان، تداوم خواهد داشت. این گروه، امامت امام رضا(ع) را نپذیرفتند. به علاوه، آنان امام رضا(ع) را از خویشاوندی با امام کاظم(ع) خارج کردند و او و پیروانش را به کفر متّهم ساختند.
منابع امامی، بشریه را به عنوان یک گروه افراطی توصیف میکنند. آنها معتقدند که اگرچه بشیریه در روز، پنج بار نماز میخواندند و در ماه رمضان، روزه میگرفتند، لیکن از انجام دادن تکالیف زکات و حج، سر، باز میزدند و از دیدگاه آنان، زنای محصنه و همجنسبازی جایز بود. آنان، همچنین به حلول و تناسخ، اعتقاد داشتند.
لذا مدّعی شدند که روح تمام امامان، تنها یک روح بود که به طور مداوم، از یک امام به امام دیگر منتقل میشد.
محمّد بن بشیر، الوهیت را به امام کاظم(ع) نسبت داد و مدّعی شد که او فرستاده امام کاظم(ع) است. منابع امامی محمّد بن بشیر بن عنوان را جادوگر و شعبدهبازی ماهر و زِبَردست معرّفی کردهاند. او مجسّمهای بزرگ شبیه امام کاظم(ع) را در اختیار داشت که ملبّس به لباسهای ابریشمی بود. او معمولاً پیروانش را به خانهاش دعوت میکرد و با به کار بردن حیلههای مختلف، با آن مجسّمه کاری میکرد که آنان خیال کنند گویا امام کاظم(ع) هنوز زنده است و در خانه محمّد زندگی میکند. او کاری میکرد که مجسّمه سخن بگوید و از این طریق، فرامین خود را به اطّلاع پیروانش میرساند.
کشّی گزارش میدهد که محمّد بن بشیر را دستگیر کردند و به اتّهام زندقه به دادگاه بردند. ابتدا او توانست با قول دادن به خلیفه در مورد ایجاد جادویی چنان غیرعادی برای او که تمام پادشاهان و حاکمان را مبهوت گرداند، برای مدّتی آزاد شود؛ لیکن پس از آن که حیله موجود در شعبدهبازی او افشا شد، بلافاصله، او را دستگیر و اعدام کردند.
3. پیروان احمد بن موسی
به جرئت میتوان گفت که تنها گروه کوچکی از شیعه، احمد بن موسی، برادر کوچکتر امام رضا(ع) را پس از امام کاظم(ع) به عنوان امام جدید پذیرفتند. کشّی، نام دو تن از حامیان احمد بن موسی را ذکر میکند: ابراهیم و اسماعیل، دو برادر که هر دو از فرزندان ابو سمّال بودند. هنگامی که در سال 815م / 199ق، احمد به قیام ابوالسرایا ـ که دارای عقاید زیدی بود، پیوست، آنان، این عمل را محکوم کردند و از حمایت خود از او دست کشیدند. کشّی معتقد است که بعد از این ماجرا، آنان به واقفه پیوستند.
هیچ اطّلاعات بیشتری در مورد این شیعیان، وجود ندارد. احتمالاً این گروه کوچک، مدّت کمی بعد از بین رفتند. امّا بلخی دوباره بیان میکند که پس از وفات امام رضا(ع)، بار دیگر ادّعای امامت در مورد احمد، تکرار شد. این ادّعای دوم را نوبختی، مفید و قمی نیز گزارش کردهاند و ظاهراً [این ادعا]، واکنشی از سوی برخی از طرفداران امام رضا(ع) نسبت به جانشینی مجادلهبرانگیز پسر هفت ساله امام رضا(ع)، امام جواد(ع) برای امامت شیعیان بوده است.
4. قطعیّه، پیروان امام رضا(ع)
در کنار واقفه و گروه کوچک احمد بن موسی، اکثر امامیه، سیر امامان خود را با علی بن موسی الرضا(ع) تداوم بخشیدند. آنان به این دلیل که به طور قطع و یقین، وفات امام کاظم(ع) را تأیید کرده و امامت امام رضا(ع) را پس از او پذیرفتند، «قطعیّه» نامیده شدند.
پی نوشت:
برگرفته از مقاله "دو دستگی در شیعیان امام کاظم(ع) و پیدایش فرقه «واقفه»
نویسنده: بیوکارا، م.علی. مترجم: صفری، وحید. منتشر شده در مجله علوم حدیث، زمستان 1382، شماره 30
پایان پیام/
نظر شما