خبرگزاري شبستان: ژاپنيها با استفاده از گوشي تلفن همراه، رمانهاي مورد علاقهشان را ميخوانند، فروش کتاب سال ادبيات آمريکا در عرض يک ماه به بيش از يک ميليون نسخه رسيد، فروش ايي بوک (e book) با رايحه کتاب کاغذي وارد بازار شد، 8 درصد اقتصاد انگلستان از کتاب است، مراسم رژه کتاب خواني در خيابانهاي روسيه برگزار شد، بيش از يکصد کشور جهان روز جهاني کتاب را با برگزاري مراسم متعدد و متنوع با موضوع کتاب گرامي داشتند، 1500 مراسم ويژه کتاب در 300 شهر آلمان به مناسبت روز کتاب برگزار شد، در مراسم ويژهاي به مناسبت عيد پاک، کودکان به صورت رايگان از کتابفروشيهاي ايالات متحده کتاب هديه گرفتند، نسخه الکترونيکي آخرين جلد هري پاتر با قيمتي چهار برابر قيمت نسخه مکتوب عرضه ميشود و... .
انصافا اگر کلاهمان را قاضي کنيم، نبايد در مقوله کتاب، بيخيال شويم؟! کلا جمع کنيم برويم مثلا... مثلا سوت بلبلي بزنيم؟! آخر وقتي در کشور ما با توجه به بودجههاي کلاني که در امر کتاب خواني اختصاص مييابد و هيچگاه کتاب به دست صاحب اصلياش يعني مخاطب، نميرسد و در جشنهاي ملي و بين المللي کتاب هم، سهم ما بسيار ناچيز و گاه بي چيز است، آيا باز هم بايد با نق زدن درباره ميزان مطالعه جوانان در کشور، مخاطب را مقصر اصلي دانست؟! آيا به نسبت جمعيت و توان و اعتبار با کشورهايي که چند نمونه از اخبار حوزه کتابشان را خوانديد، براي ترويج کتابخواني و حمايت از نشر سالم و حرفهاي تلاش ميکنيم؟! آيا به واقع به اين شعار که «کتاب بايد هلو باشد» ايمان داريم و در ازاي تحقق آن، جهاد ميکنيم؟!
پيام اخلاقي پاراگراف: «کتاب در کشور ما جايگاهي بس سنگين دارد»!!
پفک بهتر است يا ثروت؟!
جواب پرسشهاي بالا و پرسشهاي بيشماري در حوزه کتاب در کشورمان خيلي ساده است. وقتي در کشور هنوز بحث اصلي حوزه کتاب به جاي آنکه توليد اثر فاخر و توزيع مناسب هر اثر با توجه به مخاطب هدف آن، صدور مجوز، مميزي کتاب، قيمت کاغذ و ساير موضوعات ستادي و داخلي مرتبط با کتاب است، نبايد توقع داشته باشيم در اين حوزه هر ساله جهشي طلايي در جهت شناخت استعدادهاي نو، تربيت آنها و... رخ دهد وقتي تبليغات پفک، آدامس خوش بوکننده دهان و... خيلي بااهميتتر از تبليغ کتاب و نرم افزار کتب قديمي و مرجع است، سادهانگاري است که بخواهيم با يک نمايشگاه بزرگ در سال، مردم را کتابخوان کنيم، در واقع ما مردم را به خوردن چيپس و پف فيل تشويق ميکنيم و حتي جايزه ميدهيم اما طلبکاريم که چرا کتاب نميخرند و نميخوانند! پارادوکس مديريت فرهنگ در کشور به قدري غمناک هست که ديگر دنبال علل گريز مردم از کتاب نباشيم. آنقدر ماجرا ساده است که معلوم نيست توجيه مديران فرهنگي در ضعف برنامه سازي در حوزه کتاب و يا معرفي و نقد کتاب نه به ميزان آگهي ايرانسل، بلکه يک سوم آن، چه ميتواند باشد جز اينکه... اصلا راجع به چه چيزي داريم بحث ميکنيم؟! وقتي تيراژ کتاب سال جمهوري اسلامي ايران آن هم در بخش ادبيات و رمان، بعد از دو سال با نهايت توان- همان زور خودمان- ميشود سه هزار نسخه، يعني از 50 ميليون جمعيت داراي سطح سواد مناسب براي خواندن يک کتاب برگزيده ملي، تنها شش دهم درصد- کمتر از يک درصد- مردم آن را خريده و انشاءالله(!) خواندهاند، آيا بهتر نيست همان سوت بلبلي خومان را... .
پيام اخلاقي پاراگراف: «هيچ وقت پز کتابهايي را که خواندهايد ندهيد، به فکر آنها که نخواندهايد، باشيد.»!!
در ستايش شيتيل فرهنگي!
گفتم رسانه، ياد اوضاع اسفناک روزنامهها افتادم؛ يادم هست در گذشتهاي نه چندان دور، مطبوعات به ازاي يک کارهايي(!) يک پاداشهايي(!) دريافت ميکردند مثلا دوستان ارشاد در سالهاي گذشته در ايام نمايشگاه قرآن براي آنکه با دست پر به ديدار مرسوم در ماه مبارک با رهبري انقلاب، بروند، عنايت کرده و به روزنامههايي که درباره قرآن صفحات ويژه و يا اخبار خوبي کار کنند، شيتيل-عبارتي خيلي حرفهاي نزد آنها که بلدند کي و چگونه به تنور داغ بچسبانند- ميدادند. در واقع هم بيلان کاري آماده ميشد و هم روزنامههايي که فرق سين و صاد را نميدانستند، يکدفعه هر روز صفحهاي با نام مثلا «در محضر نور» راهاندازي ميکردند. يادش بخير! اما اي کاش همين روش براي کتاب و کتابخواني هم اعمال ميشد، چه اشکالي دارد بودجهاي- کمي از آن همه- را براي تقدير و تشويق از روزنامههايي که صبح تا شام و در چاپ اول تا سوم، بر طبل توخالي و تکراري سياست ميکوبند، قرار دهند، تا ديگر خبر چاپ کتاب براي روزنامههايمان حکم قوطي خالي شده سيگار را نداشته باشد که محض ديدنش، مچالهاش کنند و بعد با رقص پا(!) به سطل زباله پرتاب کنند!!
روزنامهها را اگر ورق بزنيد، هر جا که قسمتي از صفحه خالي ميماند، يا ديگر خبري نمانده که از خبرگزاريها کپي کنند، يک خبر آش و لاش بي سروته آن هم بدون شماره تماس ناشر- مبادا تبليغ بشود و چند نفر بروند زنگ بزنند و کتاب بخوانند خداي نکرده!-در بدترين شکل ممکن، قرار ميدهند و... رسانههاي ويژه کتاب هم که، يک کتاب هفتهاي هست که شکر خدا هر شمارهاش با يک هفته تاخير به ما ميرسد، اگر برسد. روي دکه هم نميرود!!
پيام اخلاقي پاراگراف: «قطر کتاب هيچ ارتباطي به عمق کتاب ندارد»!!
سهام عدالت کتاب به ما نرسيد
خارج از انصاف است که از يکي از شاهکارهاي فرهنگي دولت يعني کارت الکترونيک خريد کتاب، حرفي نزنيم. براي اقشار جوان و البته کتابخوان نعمتي است، آن هم از نوع هوشمند. اما... باور کنيد فعاليتهاي فرهنگي در کشور ما اگر هميشه سه يا چهار «اما» نداشته باشد، يکي را حتما دارد. اماي بن خريد الکترونيکي هم ماجراي توزيع آن است، تازه اين «اما» جداي از ماجراي قيف و قير است که شما کارت داريد، کتابفروش «کارت خوان» ندارد، شما پول نداريد. کتاب فروش پول ميخواهد، شما بن کاغذي داريد، کتابفروش بن قبول نميکند و...
توزيع اين کارتها با توجه به اينکه به نام اشخاص صادر ميشود، هنوز روي روال نيافتاده تا بدانيم مثلا چگونه ميتوان يک عدد کارت براي خود دست و پا کرد!؟ همين ميشود که نهادها با اعلام اسامي متعدد و متنوع که حتي نام بن الکترونيک را هم نشنيدهاند، کارتهايي را از آن خود ميکنند که روزانه دنبال کارتخوانهايي هستند تا بدون خريد کتاب، پول کارتها را به آنها بدهد، گرچه ارشاد به تازگي با ناشراني که بدون فروش کتاب، کارتها را خالي کردهاند، برخوردهايي داشته اما نکته اين است که اين کارتهاي هوشمند مثل همان بنهاي کاغذي دست صاحب اصلياش نمي رسد...
پيام اخلاقي پاراگراف: «داشتن کتاب مهم نيست، خواندن آن مهم است»!!
سبد خانوار، علف هرز و سوت بلبلي
صدالبته! يکي از راههاي خواندن کتاب، بدون خرج پول توجيبي -همان سرانه خريد کتاب در سبد خانوار!!- رفتن به کتابخانه و استفاده رايگان از کتابهايي است که کتابخانهها محض خالي نبودن(!) رفتهاند جمع و جور کردند. منتها بنابر همان ضرب المثل قديمي آفتابه و شام و ناهار در اکثر کتابخانههاي عمومي و خصوصي، کمتر کتاب مفيد و مناسبي به چشم ميخورد. خب علف هرزهاي هر باغي را بايد دست چين کرد تا گلها و ميوهها بهتر حيات داشته باشند و پرثمرتر شوند، حالا کجاي اين جمله اشکال دارد که بايد علف هرزهاي کتابخانه ها را...
جالب نيست که در برخي از کتابخانههاي مساجد کشور، رمانهاي مروج لائيسم و کتب شبه فلسفي نهيليسم و يا مجموعههاي عرفاني کاذب يافت ميشود آن هم در تيراژ و تعداد متنوع؟! البته که جاي خالي رمانهاي خوب و کتب ترجمه دوست داشتني از نويسندگان بزرگ دنيا هم در اين قفسههاي مقدس هويداست اما، هرس کردن گلستان کتابخانهها که عيب و ايرادي ندارد ... حالا با توجه به اينکه اکثر کتابخانههاي کشور -تعدادشان را با مقايسه تيراژ کتاب سال کشورمان و ساير ملل به دست آوريد، معادله تک مجهولي سادهاي است!- در تسخير پشت کنکوريهاي عزيز است و قفسههاي کتابخانهها هم در چنته کتب آموزشي ارغواني و نارنجي و زرد، باز هم بايد به کتابخانه اميدوار بود براي دريافت رايگان کتاب؟!
پيام اخلاقي پاراگراف: «خريد گوجه در کشور مهمتر از کتاب است»!!
اطلاع رساني با دود و بوق
شتاب تکنولوژي هيچ ربطي به ما ندارد، آخر کجاي وضعيت فرهنگي کشور ما با ساير ممالک هماهنگ است که حالا استفاده از تکنولوژي باشد؟ موبايل و خواندن آن لاين کتاب پيش کش، اطلاع رساني و نقد کتاب را درياب! داستان استفاده از فضاي مجازي آن هم با توجه به اينکه تا چند سال ديگر دانشگاه هم کلامجازي ميشود و شما حتي براي خريد ماست هم از خانه بيرون نميآييد و پشت همان لپتاپ هرچه ميخواهيد، ميخوانيد و ميخريد و... داستان خنده داري است!
امروز ناشران عزيز کشورمان -اين يکي از آن معادله هاي انتگرالي چند مجهولي است که سالهاست کارشناسان در تلاشند آن را حل کنند، تعداد ناشران با خروجي کتاب در کشور رابطهاي خيلي خيلي مضحک دارد!!- نه تنها به تولد پايگاه اطلاع رساني اعتقادي ندارند، بلکه فروش اينترنتي کتاب را هم- به مدد الطاف خفيه پست و سيستم بسيار پيچيدهاش ميزنند زير خنده و بعد لبشان را گاز ميگيرند که واي اين چي بود که گفتي، پاشو از جلو چشمام کوفت!! يعني مخاطب کتاب در قرن ارتباطات و اطلاعات براي پيداکردن کتاب خوب همچنان بايد از روش دوستان و آشنايان مطلع شود چرا که طبق يک سنت حسنه(!) حسادت بين نويسندگان و رسانههاي مکتوب و الکترونيک نقد يک کتاب مساوي است با فروش آن! براي همين آن چيزي که به عنوان نقد به خورد ما ميدهند، بيشتر کوبيدن نويسنده و کتابش است تا نقد منصفانه. خب حالا بايد راه بيافتي توي خيابان و يا غرفههاي نمايشگاه و هرچه به چشمت خورد، آشنا بود، خوشت آمد يا نه -طرح جلد خيلي تاثير دارد!- انتخاب کني و بخري و...
ناگفتهها بسيار است وقتي ميتوان درباره ناشران و نوع تخصص و چاپ آثار مختلف در حوزههاي متعدد، حق التاليف و ماجراي سوزناک توليد سفارشي، تب چاپ کتاب توسط جوانان با پرداخت مبالغ هنگفت، توزيع مافياي کتاب در کشور، له شدن بخش خصوصي به خاطر بازار گرم توليد به سبک بساز و بفروش برخي ناشران عامه پسند، خداحافظي با کتابهاي ارزان و ساندويچي با قيمت پائين به خاطر نداشتن صرفه براي توليدکنندگان، جشنوارههايي که برگزار نميشوند، ناشراني که طبقه بندي نميشوند، نمايشگاههايي که به بازار تبديل مي شوند، نويسندگاني که مسافرکش مي شوند، کتابخانههايي که خاک ميخورند، کتابهايي که خمير ميشوند، ترجمههايي که از روي هم کپي مي شوند و... حرف زد اما متاسفانه گوش شنوايي نيست!
پايان پيام/
نظر شما