خبرگزاری شبستان-کرمان
سال ۱۳۴۳ در دزفول متولد شد؛ اولین فرزند خانواده بود، بعدها صاحب ۴ بردار و سه خواهر شد؛ آنگونه که پسرعمویش می گوید« جزو بچه های اطلاعات عملیات و همرزم شهیدان باقری و زین الدین بوده که هسته های اولیه اطلاعات سپاه را تشکیل می دادند»
وی ادامه می دهد: هر شهیدی خصلتی{برجسته} دارد و شاید ویژگی عبدالکریم تواضع و افتادگی بسیار زیاد و نماز اول وقت بود.
پدر اما می گوید: نماز شب او هیچگاه لَنگ نبود؛ عجب تعبیری! ساعت ها باید درباره همین یک عبارت ساده صحبت کرد.
قصه چنین شد که عبدالکریم سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه شرهانی در سن ۱۸ سالگی به شهادت رسید و مفقودالجسد شد.
سال ها گذشت تا اینکه سال ۹۵ به عنوان شهید گمنام تفحص و میهمان دیار کریمان و همسایه زادگاه حاج قاسم شد؛ منطقه هنزاء در رابر به روی پیکر او و یک شهید گمنام تازه تفحص دیگر آغوش گشود.
حوالی همان سال بود که به گفته یکی از خواهران، عبدالکریم در خواب به مادر گفته بود« من برگشتم و جایم خیلی خوب است»اما تقدیر چنین بود که مادر اجر صبوری و چشم به راهی همه این سالها را تمام و کمال با خود ببرد و هیچ خبری از عبدالکریم دریافت نکند.
دو سه سالی پس از رحلت مادر؛ پدر آزمایش دی ان ای می دهد و حالا کمتر از یک ماه است که جوانه های امید روییده و شعله های اشتیاق در درون او زبانه می کشد؛ پدر کمر راست کرده است... نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد، عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد!
پدر می گوید: وقتی مطلع شدیم که عبدالکریم پیدا شده آنقدر خوشحال شدیم که نمی توانم حد آن را بگویم؛ مردم دزفول هم وقتی متوجه شدند به خانه ما آمدند و حیاط آنقدر پُر شد که دیگر جای کسی در آن نبود.
خواهر اما با تمام وجودش از مردم کرمان تشکر می کند و می گوید خاک پای کرمانی ها هستم که در این سالها از برادرم پذیرایی کردند و ادامه می دهد: از جوانان می خواهم که راه شهدا را ادامه بدهند.
خانواده شهید عبدالکریم عبدال زاده دزفولی، سی ام آبان ماه وارد کرمان شدند و پس از استقبال رسمی از ایشان در فرودگاه بین المللی کرمان، به زیارت مزار حاج قاسم رفتند و همگی عقده دل گشودند و اشک ها ریختند و امروز(اول آذر) با استقبال زایدالوصف مردم هنزا و در میان فریادهای بلند «صلی علی محمد، بیت شهید خوش آمد» وارد هنزا محل تدفین شهیدشان شدند.
مردم هنزا که میهمانان را در حلقه پرشور استقبال خود گرفته اند اما میان خوف و رجاء، دل توی دلشان نیست... نکند خانواده عبدالکریم؟... نه، نه؛ خدا بزرگ است؛ اصلاً عبدالکریم خودش اینجا را انتخاب کرده، مگر می شود؟
گویا چشم انتظاری ۳۹ ساله خانواده ای که حال جان شان مالامال از شهد شیرین وصال است؛ در چشمان مردم هنزا تکثیر شده، چشم به دهان میهمانان دوخته اند تا یکی از آنان چیزی بگوید و خیال شان را راحتِ راحت کند...« درآ که در دل خسته توان درآید باز، بیا که در تن مرده روان درآید باز»
و بالاخره یکی از میان جمع لب به سخن می گشاید «عبدالکریم در هنزا می ماند»! ... انگار که همه دنیا را به هنزا بخشیده باشند، باران شوق از دیدگان جاری است.
جای من خوب است مادر!
نظر شما