به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، «عبدالحمید اکبرنیا » در نشست «خاطرات مکتوب آزادگان در ایام الله دهه فجر» که در موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد، گفت: به خاطر گذر زمان جزییات دوران اسارت را فراموش کردم و کلیاتی در ذهن دارم. اردوگاه با هم متفاوت بود. بر اساس شرایط هر اردوگاه امکانات و برنامه ها نیز در آنجا فرق داشت.
این آزاده ادامه داد: در بخشی از کتابم با عنوان تبسم اشک ها به برنامه های فرهنگی هنری در اردوگاه های عراق اشاره کردم. دوره اسارت غیر قابل باور بود. وقتی در جبهه بودیم به تنها چیزی که فکر می کردیم، اسارت بود. در حقیقت هیچ تجربه و برداشتی از اسارت نداشتیم. مسئله اسارت برای ما کاملا جدید بود. به نظرم دوران الان شباهت زیادی به دوران اسارت ما دارد. ما نمی توانستیم از آسایشگاه ها بیرون بیاییم. زمانی که در محوطه بودیم برایمان آزادی قلمداد می شد.
وی خاطرنشان کرد: از چهار عصر تا هشت صبح در آسایشگاه و محیط بسته بودیم. تکرار مکررات بود و باعث خمودی ما می شد. برای همین باید تنوع ایجاد می کردیم که از پا درنیاییم و بتوانیم مقاومت کنیم. اوج رویش استعدادها و تجلی توانایی های بسیاری از اسرا در دهه فجر تئاتر و نمایش های طنز ایجاد می کردیم تا روحیه بچه ها را بالا ببریم. کسانی مثل آقای عباسی به کارهای خود ماهر بودند و به کارهای خود بچه ها نشاط می دادند.
این روانشناس و مشاور با اشاره به خاطره ای از دوران اسارت خود اظهار داشت: در سال اول که اسیر شدم، تئاتر اجرا می کردم. در آن نمایش نقش فردی را داشتم که در تظاهرات شرکت کرده بود و از پشت به او شلیک می شد. بعد از شنیدن صدای تیر باید نقش بر زمین می شدم. من صدای شلیک را که کارگردان آن را در می آورد، نشنیدم. کارگردان از پشت صحنه به من گفت حمید خودت را بیندازد و باز هم نشنیدم تا اینکه مخاطبان به من گفتند بخور زمین و همه خندیدند. من مثل آقای عباسی ماهر نبودم.
وی با بیان اینکه نمایش، مسابقات فرهنگی و ورزشی در اردوگاه های عراق برگزار می کردیم، گفت: اوج و تجلی اینها در دهه فجر بود. عراقی ها حساس بودند. در اوج کمبود امکانات برنامه اجرا می کردیم. گاهی مقیاس برنامه ها اردوگاهی بود و گاهی آنها را در آسایشگاه برگزار می کردیم؛ به پنجره ها پتو می زدیم که مثل سینما بانشد و بسیار مراقب بودیم که نگهبانان ما را نبینند. اگر نگهبانی رد می شد صحنه را به هم می زدیم و می نشستیم کار بسیار سختی بود. افرادی آینه روی دسته مسواک می گذاشتند از پنجره بیرون می دادند تا اگر نگهبان عراقی بیاید، زودتر متوجه شود. وقتی نگهبانی رد می شد همه چیز را مثل اول می کردیم و به طور عادی می نشستیم که به ما شک نکنند. بین آسایشگاه ها حمام داشتیم. ما از این فضا برای تمرین تئاتر استفاده می کردیم. اگر بچه ها در حمام بودند با پتو قسمتی را جدا می کردیم و آرام در کنار بچه ها بدون اینکه آنها ما را ببینند برنامه را اجرا می کردیم. پتو نصب می کردیم تا بچه ها نمایش را نبینند و برای دهه فجر سوپرایز شوند.
نظر شما