خبرگزاری شبستان،م ضیایی:گاهی آنقدر از خویش احساس دوری میکنیم که گویی کم کم خود ما دیگری شده است. و آنقدر از آن دیگری فاصله گرفته ایم که دیگری خود ما شده است. خوب است که گاهی یادی از خود کنیم. خودی که جان ما با آن آشناست و با این دیگری هایی که در زندگی با خود اشتباه گرفته ایم زمین تا آسمان متفاوت است.
از خود کاسب، خود عاشق، خود مهندس، خود دکتر سخن نمیگویم. از خود انسان سخن میگویم. چه میشود که در لابلای زرق و برق دنیا اینقدر خود بد میشویم؟ آنقدر خود بد میشویم که بازگشت به خود را ضعف و ناتوانی مینامیم. گاهی هم جنون.
اگرچه به حساب و کتاب کشیدن این مطلب ممکن است قدری برایمان ناخوشایند باشد اما امروز میخواهیم بنشینیم پای حساب و کتاب. چرتکه بدست بگیریم و بشماریم که چند خود داریم. حساب کنیم و بگردیم که این خودها از کجا آمدهاند؟ ذره بین بدست بگیریم و به دنبال خود اصیل و واقعی خویش بگردیم. گاهی سخت است مواجه شدن با خود واقعی. اما میخواهیم چرتکه بیندازیم که چرا روبرو شدن با خود اینقدر برای ما سخت شده است؟
اولین چرتکهی ما باشد برای شمردن چیزهایی که از آن ناراحت میشویم!! بعد ببینیم از چه چیزش ناراحت شده ایم. مادی و معنوی هم ندارد. باید همه را بشماریم. به نظر میرسد که در رسیدن به حساب و کتاب شخصی، خیلیها به نتیجه مشترکی برسند. همهی ناراحت شدنها، سخت بودن ها و نگران شدن ها برمیگردد به از دست دادن و فقدان و همچنین بدست آوردن و وجدان. حتی من فکر میکنم که ناراحتی و غم بدست آوردن هم به ناراحتی از دست دادن برگردد.
فرض کنید انسانی که آرزوی داشتن خانه دارد. این هم یک ناراحتی است. این هم یک غمی است که خیلی از آدمهای اطراف ما را کلافه کرده است. حتی پول دار و بی پول هم نمیشناسد. گاهی پولدارهایی را میبینیم که ماهها زندگی خود را صرف انتخاب میکنند و این ماهها ماههای سختی است که همهی فکر و ذکر و زندگیشان معطوف یک انتخاب شده است. اما من فکر میکنم این غم هم به نداشتن بر میگردد. چرا؟
فرض کنید همهی خانهها شکل هم بود و همهی انسانها اجاره نشین. همه جا مثل هم بود و بالا و پایینی نبود. آیا کسی دیگر به خانه فکر میکرد؟ فرض کنید همهی انسانها یک چشمشان نابینا بود. آیا هیچ فردی که یک چشمش نابینا بود از نابینایی این چشم حسرت میخورد؟ هیچ انسانی بال ندارد. برای همین هم هیچ انسانی از اینکه بال ندارد ناراحت نیست. برای همین است که میگویم حتی غم و غصهی داشتن نداشته ها هم به نداشتن بر میگردد. نداشتن نسبت به دیگران.
پس حرف حرف داشتن و نداشتن است. حرف حرف محبت به داشتن و ناراحتی از نداشتن است. سخن سخن عشق به داشتهها است.
شاید اگر خوب به عمق این مطلب برویم بفهمیم که چرا بزرگان و پیشوایان دین ما حب دنیا را ابتدای هر خطایی دانستهاند. بله، دوست داشتن دنیا یعنی دوست داشتن داشتنیهای دنیا و ناراحتی از نداشتههای دنیا. دوست داشتن دنیاست که آغاز هر گمراهی است. و همین دوست داشتن دنیاست که باعث شده من خود را گم کنیم.
آنقدر مهندس و دکتر بودن، رئیس بودن، داشتن و داشتن را دوست داریم که خود را به گوشهای نهاده و مهندس و دکتر شدهایم. و یا به دنبال آن آنچنان واله و سرگشته ایم که یادمان رفته اصلا برای چه در این دنیا هستیم. فراموش کرده ایم که آخر این دنیا به کجا میرویم.
گاهی برای داشتن فلان خانه و فلان ماشین آنقدر کار میکنیم و کار میکنیم که متوجه نمیشویم کی پیر شدیم. و بعد هم متوجه نمیشویم که در این پیر شدن چه چیزی را از دست دادهایم!!!
اما چه کنیم که به خود بازگردیم و از حب دنیا رها شویم؟
امام خمینی علاج این مرض را در علم و عمل میدانند. ایشان در کتاب شریف آداب نماز میفرمایند: «اما علم نافع برای این مرض، تفکر در ثمرات و نتایج آن و مقایسه کردن بین آنها و مضار و مهالک حاصله از آن است»
همینکه در این مطلب تفکر کنیم که آغاز هر گناه از حب دنیاست و ریشهی تمام مفاسد در آن نهفته است ما را بس است که از آن اعراض کنیم. «هیچ دین و مذهب باطلی تاسیس در عالم نشده و هیچ فسادی در دنیا رخ نداده مگر به واسطهی این موبقهی عظیمه. قتل و غارت و ظلم و تعدی نتایج این خطیئه است، فجور و فحشاء و دزدی و سایر فجایع زاییدهی این جرثومهی فساد است»
در مصباح الشریعه از امام صادق علیه السلام نقل شده که «دنیا مانند اندامی است که سر آن کبر، چشم آن آز، گوش آن ولع، زبان آن ریا و خودنمایی، دست آن شهوت، پای آن عجب، قلب آن غفلت و بیخبری، بودنش نیستی و ثمرهاش زوال است. پس هر کسی آن را دوست گیرد کبر و خودبینی به او دهد؛ و به هر که نیکویش پندارد حرض و ولع ارزانی کند. و کسی را که طالب او گردد به آز و طمع در اندازد؛ و بر کسی که او را بستاید جامهی ریا بپوشاند؛ و کسی را که ارادهی آن کند گرفتار عجب و خودبینی کند؛ و کسی را که به او اعتماد کند غافل سازد؛ و کسی را که متاعهای او پسند وی افتد نابود سازد؛ و کسی را که متاعهای دنیوی جمع کند و بخل بورزد به جایگاه و قرارگاهش، آتش، روانه کند.» (مصباح الشریعه، باب 32)
امام خمینی در ادامه ی کتاب خویش حدیثی از امیر امومنین را که در کتاب ارشاد القلوب ذکر شده بیان میکنند. حضرت امیر نقل میکنند که رسول اکرم (ص) فرمودند: «در شب معراج خدای تعالی فرمود: ای احمد، اگر بندهای نماز اهل آسمان و زمین را بخواند و روزهی اهل آسمان و زمین را بگیرد و چون ملائکه طعام نخورد و جامهی عابدان را بپوشد پس از آن در قلب او ببینم ذرهای از حب دنیا یا سمعهی ان یا ریاست آن یا اشتهار آن یا زینت آن، با من مجاورت نمیکند در منزلم و از قلب او محبت خود را بیرون میکنم و قلب او را تاریک میکنم تا مرا فراموش کند و نمیچشانم به او شیرینی محبتم را»
طریق علاج عملی حب دنیا
امام خمینی طریفه علاج عملی این بیماری را علاج به ضد میدانند. مثلا اگر به مال و منال علاقه دارد با صدقهی فراوان ریشهی آن را از دل بکند.یکی از نکات صدقات همین کم شدن علاقه به دنیاست. لهذا مستحب است که انسان چیزی را که دوست دارد و مورد علاقهاش است صدقه دهد.
و باید انسان بداند که دنیا طوری است که هرچه بیشتر آن را تعقیب کند و در صدد تحصیل آن بیشتر باشد علاقهاش به آن بیشتر شود و تاسفش از فقدان آن روز افزون گردد گویی انسان طالب چیزی است که به دست او نیست.
در کتاب کافی از حضرت باقر العلوم (ع) روایت شده که «مثل حریص به دنیا مثل کرم ابریشم است که هر چه به دور خود آن را بیشتر میپیچد از خلاص شدن دورتر میشود تا آنکه از اندوه بمیرد»
و از حضرت صادق (ع) منقول است که «مثل دنیا مثل آب دریاست که هرچه انسان تشنه از آن بخورد تشنه تر گردد تا او را بکشد»
ترا ز کنگرهی عرض میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
پایان پیام/
نظر شما