به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان در گچساران، شهید «بیت الله معصومی» مانند دیگر هم تباران زاگرس نشین خود در خانواده ای از جنس صداقت و مردانگی در منطقه ای محروم به نام تنگ تامرادی از توابع شهرستان بویراحمد علیای استان کهگیلویه و بویراحمد در نهم شهریور ۱۳۴۷ دیده به جهان گشود.
آرزوی رفتن به جبهه آرام و قرار از او را گرفته بود تا در نهایت سال ۱۳۶۰ و در سن سیزده سالگی به جبهه اعزام شد؛ جبهه های غرب و مقابله با یکی از خشن ترین قشر چریکی، (کوموله و دمکرات) گام اول ورود به صحنه های مبارزه این شهید عزیز بود.
اما با حفظ آرامش نسبی اوضاع جبهه های غرب و نیاز بیشتر جبهه های جنوب، جبهه های غرب را ترک و به جمع رزمندگان در محورهای جنوبی می پیوندد. در عملیات هایی که در مناطق فاو و بصره روی داد حضوری فعال و شجاعانه داشت تا پس از مدتها مبارزه و دفاع جانانه در عملیات والفجر هشت در سال ۶۴ به اسارت رژیم بعثی درآمد.
یکی از همکلاسی های دوران مدرسه شهید معصومی که بعدها همرزم شهید در جبهه نیز شد «علی رحم دستیاران» نام دارد. او نیز به اسارت درآمد و زندانهای عراق را نیز همراه شهید تجربه کرده است. دستیاران از متانت و تعهد و پایبندی شهید به اسلام و ولایت فقیه می گوید و نیز الگو بودن ایشان را در اخلاق و رفتار تمجید می کند. او می گوید: درتاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۴ در منطقه فاو و بصره در یک حمله غافلگیرانه دشمن در حالی که در سنگر کمین کرده بودیم مهمات ما با توجه به هجمه آتش پاتک دشمن تمام شد، به صورتی که چهل نفر از همرزمان ما شهید شدند و ما نیز اسیر دست بعثی ها شدیم. وقتی خبر شهادت همرزمان را به شهید دادم در حالی که خودشان از ناحیه شکم، ورم حاصل از تیر و ترکش داشتند گریه کردند و اما هم چنان از بعثی ها تقاضا می کردند که به ما اجازه دهند نمازمان را بخوانیم.
شب بعد، قرار شد اسرا را به غیر از زخمی ها به بغداد ببرند که شهید معصومی با شنیدن این خبر مضطرب و نگران شد که همه دوستانم را خواهند برد و من تنها می مانم اما من به ایشان دلداری دادم که من هم در کنارتان خواهم ماند.
روایت دیگر اینکه شهید معصومی از شدت درد به خود می پیچید و عطش و تشنگی در نزدیکترین مسیر به کربلا آه و ناله اسرای افتاده در بند بعثی ها را درآورده بود لذا وقتی طلب آب برای زخمی ها می کردیم ما را به باد کتک می گرفتند. وقتی مقداری آب برای ما آوردند آب را به شهید معصومی دادیم اما شهید از خوردن امتناع کرد و گفت: به خدا قسم جرعه ای از این آب نخواهم خورد تا همانند جدم با لب تشنه سفر کنم و در نهایت با لب عطشان شهید شد.
بعثی ها وقتی آمدند که جسد شهید را ببرند، به تمسخر گفتند: میخواهیم ببریمش کربلا نزد امام حسینتان خاکش کنیم.
قطعه ای از محمدرضا تیموری نژاد در وصف شهید سید بیت الله معصومی
میرسد فریاد سردی در پی والفجر هشت
رفت بیت الله معصومی و هرگز برنگشت
سیدی ازجنس پاکی از متانت از وفا
آسمانی شد، نیامد، رفت تا پیش خدا
تشنه لب جان می دهد مانند مولایش حسین
میرود نعشش به جرم ذکر زیبایش حسین
نظر شما