خبرگزاری شبستان_رشت، مهری شیرمحمدی؛ سه دهه پیش که تلویزیون فراگیر نشده بود، رادیو بیشترین مخاطبان را داشت. به خوبی به یاد دارم که روزهای گرمای تابستان های دهه ۶۰ را با گوش دادن به نمایشنامههایی کوتاه میکردم که تنها نام نویسندهاش را از رادیو میشنیدم. سال ها بعد که دست تقدیر مرا به زادگاه «اکبر رادی» برد، بارها و بارها به دنبال نام و نشانی و ردی از خانه این نمایشنامهنویس شهیر به محله پیرسرای رشت رفتم.
۱۰ روز از مهرماه سال ۱۳۱۸ خورشیدی گذشته بود که سومین فرزند خانواده در این محله به دنیا آمد و نامش را اکبر گذاشتند. اما انگار در این محله قدیمی کسی نام رادی را نشنیده است. تا چه رسد به نسبنامه و خانهاش. از هرکس که می پرسیدم، اولین سوالش این بود که چه کسی بوده؟ و وقتی می گفتم، معروفترین نمایشنامهنویس ایران، با کمی مکث آدرس خانه «نصرت رحمانی» شاعر را به من می دادند! این حد ناآشنایی هم بیدلیل نبود. اکبر تنها ۱۱سال از عمرش را در کوچه پس کوچه های پیرسرا سپری کرده بود، اگرچه در نوشته هایش می شد ردی از طبیعت و زندگی در گیلان را دید.
اگر ورشکستگی پدر، آنها را به مهاجرت وانداشته بود و پدر مجبور نمی شد دار و ندارش را بفروشد تا صدای طلبکاران را خاموش کند، شاید هنوز رادی در محله ای زندگی می کرد که دلبستگی های کودکیش را در آن جا گذاشته بود. دلبستگی هایی که لابه لای نمایشنامه ها و خاطرات کودکی اش بهجا مانده است؛ از گاری میوه های باغ «الله وردی وطن آبادی» در سبزه میدان و ابتدای خیابان شاه تا معین کفاش و خیاط محله پیرسرا. «میوه فروشی الله وردی با تابلوی زیبای حبیب محمدی(باغی و باغبانی و گلابی تنومندی به کولش) که ویترین خود را با برگ و میوه های نوبرانه تزیین می کرد و فی الواقع بوتیک میوه های فصل بود.»
۲ سال پیش عکسی در فضای مجازی منتشر شد که نوشته بود این خانه کودکی های رادی است. اگرچه آدرس ارجاع شده، اشتباه بود ولی من که می دانستم، کودکی های رادی در کوچه پس کوچه های محله پیرسرا گذشته، هر از گاهی تک تک کوچه های باریک و حتی معبرهایی که به بن بست ختم می شد را به امید یافتن نشانی از آن خانه می جستم. در انتهای کوچه «شهید اصغر چیتی» و بعد از خانه آقای ره و در فرعی سوم، خانه متروکی را یافتم که با تصویر فضای مجازی مطابقت داشت. ولی از قفل زنگ زده درب ورودی می شد فهمید که کسی ساکن آن خانه نیست. خانه ای یک طبقه که درب ورودی آن تعویض شده بود و از درب آهنی حیاط پشتی هم می شد فهمید بعدها جانمایی شده است. در پی نام و نشانی از بانو «حمیده عنقا» ، همسر اکبر رادی بودم. می دانستم که عنقا پس از فوت همسرش، به اتفاق تنی چند از دوستان، «بنیاد رادی» را راه اندازی کرده و ۱۱سال است تلاش دارد موزه ای در تهران به نام وی ایجاد کند.
۹ اردیبهشت ماه ۱۳۹۶، سردیس اکبر رادی توسط مدیریت شهری ساخته و طی مراسمی با حضور بانو عنقا در سبزه میدان رشت رونمایی شد. با وجود پیگیری های مکرر، مجریان آن برنامه عنوان کردند که شماره تماسی از بانو عنقا در اختیار ندارند! مگر می شد رادی رنج های کودکی اش را برای عنقا نگفته باشد. از اینکه چگونه کارخانه قندریزی پدرش در خلال جنگ جهانی ورشکسته شد و یک خانواده بازاری و متمکن مجبور شدند دار و ندارشان را فروخته و به تهران بروند و در یک خانه اجاره ای دو اتاقه زندگی کنند و رادی هم مجبور شود برای کمک به خانواده کار کند.رادی تنها چهار كلاس اول ابتدایی را در دبستان « عنصری » رشت گذراند و یازده سالش بود که رشت را ترک کرد. شاید بانو عنقا ردی از خانه و کاشانه به حراج گذاشته کودکی های رادی می دانست.
رادی، سی ام تیرماه ۱۳۴۴ با «حمیده عنقا» ازدواج کرد. رادی درباره همسرش اینگونه می نویسد: « چگونه می توان با یک بند انگشت حقوق معلمی از حق التدریس و اضافه كار و مرسومات خانه زد و ساعت های متمادی كنج یك اتاق یخ نشست و نوشت و خط زد و پاره كرد بی آن كه در این نشستن ها و ویراستن های « بی بركت » تمركزی وجود داشته باشد ؟ و چگونه می توان روی یک متن پیچیده دشوار(نمایشنامه ) تمركز خلاقانه كرد بی آن كه امنیت روانی خانه تضمین شده باشد ؟ پس در این میان به راستی كداميک خالق اثرند ؟ آن كه پشت میز نشسته، در یک آرامش نسبی با تمركز شاعرانه می نویسد یا آن كه چهار روز در هفته كلاس می رود و هفت روز كارِ خانه می كند و مربی هوشیار بچه ها و مراقب احوال منزل است ؟ نیازهای رفاهی زندگی را در عفاف قناعت خود پنهان كرده است. بر هر یک نمایشنامه تازه از قلم درآمده با من چانه می زند و نكته های دقیق می گوید. مختصر كنم ، كسی كه محیط خانه را برای نوشتن من آرام می كند، اوست. این است كه صادقانه بگویم، هرگاه قراردادهای صوری عرف ما رخصت می داد، من بی گمان دو اسم پای نمایشنامه های خود می گذاشتم.»
جستن های من از طریق فرهیختگان گیلان نیز ادامه داشت . اما حتی نویسنده کتاب «شناختنامه رادی» هم اظهار بی اطلاعی می کرد. در آستانه زادروز تولد رادی برای چندمین بار به محله پیرسرا و به سمت خانه منسوب به رادی رفتم. قفل های آهنی درب پارکینگ نو بود و معلوم بود تازه عوض شده است و از تراشه ها و خاک اره های چوب ریخته شده جلوی پله ورودی می شد فهمید که خانه در حال تعمیر است. شیروانی سقف خانه هم به تازگی رنگ شده بود. درختان قد کشیده حیاط را می شد از حصار دیوارها دید. درخت انجیر حیاط هرس شده بود و با کاهش حجم انجیرهای پهن برگ، می شد عناب های سرخ روی شاخه های درخت پشتی را نظاره کرد.
ابتدای کوچه «شهید اصغرچیتی»، خانه بزرگی است که مغازه های طبقه نخست آن، ابزار آلات باغداری و کشاورزی می فروشند. پیرمردی را به من معرفی کردند که پدر شهید اصغر چیتی است و سالهاست در همان کوچه زندگی می کند. او حتی نام رادی را هم نشنیده بود ولی اطلاعات خوبی درباره محله داشت و آن را از عمه پیرش شنیده بود. از جمله خانه ای که مدتی کنسولگری روسیه بود و بعدها تبدیل به مدرسه دخترانه شد و حالا هم خانه مسکونی است.
تصویری از خانه منسوب به رادی را نشانش دادم و گفت:« این خانه آقای خلخالی است.» اینکه خلخالی از چه کسی خریده نمی دانست. فقط می دانست که خلخالی ساکن تهران است و اخیرا در حال مرمت خانه است تا آن را به پسرش بدهد. چیتی شماره تماسی از مالک فعلی نداشت، ولی قول داد با دیدن او که گاها برای تعمیرات به پیرسرا می آید، در این باره صحبت کند.
شروع داستاننویسیهای رادی با خوانش آثار صادق هدایت بود. چاپ نخستین داستانش بهنام «موش مرده » (۱۳۳۵)در روزنامه کیهان، به زندگی رادی جهت جدیدی داد. هرچند در همان سال داستان بلند « مسخره » منتشر نشد، ولی سال بعد، « افسانه دریا» را نوشت که آن هم به سرنوشت مسخره دچار شد. اما رادی مایوس نشد و به نوشتن نمایشنامه روی آورد. نخستین نمایشنامهاش با عنوان « از دست رفته» را کاری خام میپنداشت، ولی توانست نمایشنامه «روزنه آبی» را در همان سال (۱۳۴۱) چاپ کند. اثری که بهقول رادی: «عصیان نسل علیه حاكمیت فرسوده اما مستقر پدرسالارانه است.»
وقتی با احمد شاملو آشنا شد، شاملو، رادی را به «شاهین سركیسیان»، كارگردان تئاتر معرفی کرد. سال های ۴۰ بود که در دفتر «کتاب ماه» با جلال آل احمد آشنا شد و جلال چاپ « روزنه آبی » را مشروط به اصلاحاتی كرد كه از سوی رادی مقبول نبود و در نتیجه این نمایش نامه در « كتاب ماه » چاپ نشد.
« روزنه آبی » شكاف عقیدتی بین دو نسل قدیم و جدید را بیان می کند و از تاریخ چاپ این اثر، رادی به عنوان نمایشنامه نویس مطرح شد . حکایت « پیله آقا » بازاری خشکی است كه از ثروت مناسبی برخوردار است و با بزرگان شهر، رفت و آمد دارد. «افول»، از مهندس جوانی می گوید كه با دختر مالکی قدیمی ازدواج می کند و در محیط بسته و كوچك روستا قصد اصلاحاتی دارد. واكنش اذهان را در جامعه ای عقب مانده و دربند سنت ها به نمایش می گذارد. هر واژه این اثر بوی شمال می دهد.
در آثار رادی، درد مردم مشهود است. شخصیت های داستان های او آمیزه ای از واقعیت و خلاقیت او هستند، شخصیت هایی متناقض و غیرقابل پیش بینی اند. اكبر رادی، اگرچه داستان نویسی را رها كرد، اما توانمندی حقیقی اش در نمایشنامه نویسی به اثبات رسید.
رادی عمرش را وقف تئاتر كرد و خودش در مورد اعتقاد راسخ و استوارش به تئاتر می گوید: « پی بردم كه مفاهیمی به عظمت جهان را چگونه می توان روی صحنه در دو ساعت به جماعتی ارائه داد» از او چندین بار تجلیل به عمل آمد و بارها آثارش در جشنواره های مختلف ملی و بین المللی به عنوان بهترین برگزیده شد.
نظر شما