خبرگزاری شبستان - مازندران؛ هر ساله هفته دفاع مقدس که نزدیک میشود، یادگاران دوران جنگ و بازماندههای شهدا خودشان را در آن لحظات تصور میکنند و حال و هوای آن روزها در وجودشان تداعی میشود.
در هفته دفاع مقدس امسال، بهدلیل شیوع ویروس کرونا و لزوم ماسک بر صورت نهادن و فشارهای اخیر دشمنان در مباحث اقتصادی و اجتماعی جای خالی دلاوران و رزمندگان جنگی بیشتر احساس میشود.
ناگفته نماند پس از شهادت تعداد بیشماری از رزمندگان ما در دوران دفاع مقدس، شهادت مدافعان مظلوم حرم و امروز شهادت مدافعان سلامت را داریم، گویی این مسیر ادامه دارد و خط شکنان تعدادشان نامحدود است.
جالب است بدانیم که مردم ما هنوز برای شهادت و مقام شهدا ارزش زیادی قائل هستند، این مردم این موضوع را پس از شهادت سردار حاج «قاسم سلیمانی» که یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس بود اثبات کردند، همه از هر قشر و طیفی نشان دادند که پیرو اهداف حاج قاسم هستند.
درک مباحث بالا بهانهای شد تا در آستانه هفته دفاع مقدس در سال جاری از شهیدی یاد کنیم که اگر امروز در قید حیات بود برای خودش یک سردار سلیمانی بود و سردار سلیمانیها را پرورش میداد، سردار شهید «سید منصور نبوی ساروی» جوان ۲۳ ساله ای بود که همه عمرش را به بهترین نحو برای مردم گذاشت.
برای بیان زندگینامه این شهید، با «مریم طالبی امرئی» نویسنده کتابی که به تازگی در وصف شهید به چاپ رسیده است، گفتوگویی ترتیب داده شد، که با هم میخوانیم؛
وی میگوید؛ کتاب "من می آیم" مجموعه خاطرات سیده زهرا حمیدی، همسر سردار شهید سید منصور نبوی معاونت طرح و عملیات لشکر ویژه ۲۵ کربلا است که روایت همرزمان و دستنوشتههای شهید را نیز به دنبال دارد.
*بیوگرافی شهید سید منصور نبوی
طالبی یادآور شد؛ سردار شهید سید منصور نبوی اهل ساری و فرمانده یک لشکر قوی بودند. پس از هفت سال حضور مستمر در جبهههای غرب و جنوب کشور در عملیاتهای والفجر مقدماتی، ۴ ،۲ ،۳ ،۸ ،بدر، قدس ۱ و ۵ ، کربلای ۱، ۴، ۲، ۸ چندین بار مجروحیت، در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ در شلمچه به شهادت رسید.
وی ادامه میدهد؛ از این شهید دو فرزند به یادگار ماند؛ زینب السادات ۱۰ ماهه و سید منصور که سه ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و همنامش شد، این کتاب در طی ده سال تحقیق و پژوهش و تدوین و نگارش و با کارشناسی واحد بانوان دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری تهران خودم تألیف و در انتشارات سوره مهر به چاپ سپرده شد.
در ادامه «سیده زهرا حمیدی» همسر این شهید بزرگوار به نحوه آشنایی با شهید تا ازدواج و شهادتش اشاره و بیان میکند؛ آقا سید منصور اهل روستای هولار بود که با دارا بودن ۴ برادر و یک خواهر در یک خانواده ۸ نفری زندگی میکرد، تا اینکه با برادرم سید اسماعیل آشنا شد، ما اهل روستای سنگ بن در نزدیکی روستای همسر شهیدم زندگی میکردیم.
* نحوه آشنایی با آقا منصور
در همین میان طولی نکشید تا برادرم به مقام شهادت نائل شد، پس از شهادتش آقا سید منصور و دوستانش به عنوان یادبود برای برادرم مراسمی گرفته بودند و پس از پایان مراسم سید منصور عکس برادرم را به منزل ما آورد، زنگ خانه که صدا درآمد من برای باز کردن در حاضر شدم، این بار اولی بود که سید منصور را میدیدم...
وی ابراز میکند؛ آقا سید منصور با همان دیدار اول از من خوشش آمد و این موضوع را به خانواده اطلاع داد تا اینکه ما در سن ۲۱ سالگی با هم ازدواج کردیم، پس از عروسی مدتی را مستاجر بودیم، کمی بعد رهسپار یکی از منازل مسکونی در صنایع چوب و کاغذ پهنه کلای ساری شدیم، در همان روز اول و اتمام اثاث کشی همسرم به جبهه رفت، حتی یک شب را در این خانه نخوابید...
چندی بعد خبر رسید که همسرم در عملیات کربلای ۸ به شهادت رسیده، من که دختر ۱۰ ماهه داشتم و فرزند دیگرم تو راهی بود، با یک شوک روحی مواجه شدم، پس از چند روز پیکر همسرم به شهرمان بازگشت و برای مراسم تشییع در روستای هولار حاضر شدیم ، وداع با همسر مهربانم با دو یادگار به جا مانده از او برایم دردناک بود ولی سید منصور رفت او عاشق شهادت بود...
*در تربیت فرزندانش کوتاهی نکردم
همسر شهید سردار سید منصور نبوی، متذکر میشود؛ پس از شهادتش با خودم گفتم مگر شهدا زنده نیستند، من هم او رو در لحظه لحظه زندگیام تصور میکنم و در روزهای سخت از او میخواهم برایمان دعا کند، بارها همسرم را در خواب دیدم،امروز که سالها از نبودش میگذرد دختر و پسرم سرو سامان گرفتند، نگذاشتم لحظهای از آرمانها و اهداف پدر فاصله بگیرند، دخترم در طول ۷ سال دوران تحصیل در دانشگاه تهران روسری اش عقب نرفت که هیچ بلکه ساق دست نیز اضافه شد...
همسرم و همرزمانش برای دفاع از ناموس ما از خوشیهای خود گذشتند و به جبهه رفتتد ما در مقابل این ایثار و از خودگذشتگی وظایفی داریم باید در مسیر خواستههایشان قرار گرفته و با توکل به خدا این راه را ادامه دهیم.
وی یادآور میشود؛ همسرم به حمایت روحی دلسوزیهای در میدان جنگ معروف و چهره محبوب لشکر و خوش فکر بود، هر کمکی از دستش بر میآمد انحام میداد به قرائت قرآن و دعای عهد میپرداخت، یاد و خاطرهاش تا پایان عمر همراه من است.
*بیان خاطرات شهید از زبان همرزمش
در ادامه بهسراغ «مهدی بشارتی» همرزم این شهید در دوران دفاع مقدس میرویم، گویا در مقطعی قبل از شهادت سردار نبودی، آقای بشارتی تنها بازمانده گروه پنج نفرهای با عضویت این شهید بود، وی با مروری بر خاطرات آن روزها، عنوان میکند؛ آشنایی من با برادر نبوی به سال ۶۲ برمیگردد، در منطقه، شهید نبوی واحد طرح و عملیات و من در واحد اطلاعات عملیات مستقر بودم.
برادر نبوی بسیار خوشرو، خوشمزاج، دلسوز و مهربان بود، شجاعت و جسارت خاصی داشت، از ویژگیهای بارزش او دیدگاه درستش در طراحی عملیاتها بود، وی منتظر گزارش ما نبود پا به پای ما در شناساییها شرکت میکرد این خطرپذیری کاملا خارج از محدوده کاریش بود.
بشارتی اضافه میکند؛ در عملیات کربلای ۸ قرار بود بعد از عبور از موانع دشمن، خاک را به تصرف خودمان در بیاوریم، عملیات زودتر از موعد شروع شد، به سمت خط اول دشمن رفتیم، ما باید از یک شیب تند بالا میرفتیم و دوباره از سمت دیگر به خاکریز برمیگشتیم دشمن به سمت جنوب و چپ ما اشراف بیشتری داشت برای همین در شب اول کمی به سمت ما آمدند.
روز بعد قرار شد عملیات را در شب ادامه بدهیم قرار شد نیروهای گردان تیپ ۳۳ المهدی که در جنوب و چپ قرار داشتند به سمت شمال حرکت کرده و از نیروهای لشکر ۲۵ کربلا عبور کنند، لشکر برای کمک به این گروه نیروهایی چون خدادادی و کوزه گر را اعزام کرد که همان شب هر دو به شهادت رسیدند ولی تیپ ۳۳ تا حدودی موفق عمل کردند.
* از شرکت در عملیات تا شهادت
همرزم شهید نبوی ادامه میدهد؛ روز دوم و سوم که گذشت پیشرویهای دشمن زیاد شد دشمن لحظه به لحظه به جلو حرکت میکرد و آتش میانداخت ما با فاصله کمی از هم نشسته بودیم، برادر کلبادی نژاد سمت چپ و سید منصور سمت راستم نشسته بودند یک گلوله به فاصله خیلی نزدیک به سمت چپ من برخورد کرد برادر کلبادی نژاد بهشدت زخمی و بعد شهید شد، باید به عقب برمیگشتیم ولی بقیه میخواستند بمانند.
برادران طوسی، نوبخت و سید منصور مثل همیشه احساس مسئولیت داشتند به خاط همین با آن حجم وصفناشدنی آتش دشمن خواستند که بمانند آنها دیگر بهعنوان فرمانده نه بلکه مثل یک سرباز وطن میجنگیدند دوربینی را که دستم بود به سید منصور دادم گفتم کمکت کنم گفت نه فکر کنم به تنهایی میتوانم برگردم، من به کمک چند نفر دیگر به عقب برگشتم و دیگر خبری از بچهها نداشتم.
وی یادآور میشود؛ بعد از چند روز باخبر شدم غروب بیستم فرودین نیروهای اطلاعات عملیات وارد عمل شدند و فقط توانستند پیکر سید منصور را پیدا کنند بعثیها پیکر طوسی و نوبخت را با خودشان برده بودند.
*برادرم با من در جبهه هم دورهای بود
در ادامه «ناصر نبوی» برادر این شهید بزرگوار، اعلام میکند؛ من متولد ۱۳۳۵ و برادرم متولد ۱۳۴۳ هستیم، خاطرات زیادی با هم داریم، در جبهه هم دورهای بودیم، همین امشب در حال نماز به یادش افتادم، همیشه در خاطرم هست، سید منصور بعد از شهادت دوستش که وعده شهادت را به یکدیگر داده بودند، شهید بردبار را در خواب دید که از او دعوت کرد.
*اگر خبر شهادت بشنوی چه میگویی؟
شبی را به یاد دارم که ما پنج برادر در کنار هم بر سر سفره شام روبروی پدر و مادر حاضر شدیم، سید منصور خطاب به پدرم گفت؛ پدر از این پنج پسر یکی را باید خمس بدهی! مادرم که شوکه شده بود گفت بچه که خمس دادن ندارد! بعد سید منصور دوباره گفت؛ اگر روزی خبر شهادت یکی از فرزندانت را بشنوی چه میگویی؟ پدرم گفت هر کسی این خبر را بدهد یک سیلی میزنم که نقش بر زمین شود، پسران من دشمن را نابود کرده و باز میگردند.
وی با بغضی در گلو متذکر میشود؛ این خاطره در ذهنم بود تا اینکه خبر شهادت برادرم توسط چند تن از دوستانش در مسیر روستا به پدرم رسید من آنجا حضور داشتم، دیدم پدرم دست و پایش را گم کرد و در حال افتادن بر روی زمین است که جلو رفتم و در آغوش کشیدمش...
*برادرم عاشق شهادت بود
سالها گذاشت، پدرم فوت کرد، دو برادر دیگرم که جانباز بودند هم از دنیا رفتند، چند سالی است از فوت مادرم نیز می گذرد، امروز من ماندهام با یک برادر و یک خواهر و کوهی از خاطرات! برادرانم فرزندان نابی بودند، سید منصور و همرزمانش اگر بودند در خط سردار سلیمانی قرار داشتند.
نبوی خاطرنشان میکند؛ برادرم عاشق شهادت بود، در خاطرم هست زمانی که در فاو مجروج شدم برای جویا شدن از احوالم آمده بود، حالم را پرسید، بچهها گفتند حالش خوب است، گفت من به عملیات تازهای میروم، به برادرم بگویید برای او هم آرزوی شهادت دارم....
برادر شهید نبودی اینها را گفت و بغض گلویش را گرفت در حالی که دیگر توان صحبت کردن نداشت، گفت ناگفتههای زیادی دارم ولی حال مساعد خیر!
*اولین صحبتها با پدر بر سر مزارش
در ادامه گفتیم، به سراغ «زینب السادات نبوی»، فرزند اول شهید سردار نبوی برویم، چرا که سردار ۱۰ ماه قبل از شهادت دخترش را در آغوش کشید، زینب السادات ۳۴ ساله در گفتوگو با ما میگوید؛ من متولد سال ۱۳۶۵ هستم، ده ماهه بودم که پدرم در فروردین ماه ۱۳۶۶ شهید شد، مادرم خانه دار بود و گاهی خیاطی می کرد، پس از شهادت پدر، برادرم متولد شد و همنام پدر شد.
اولین صحبتهایم را با پدرم بر سر مزارش در امامزاده حسن(ع) روستای هولار در شهر ساری داشتم، من برایش حرف می زدم و او گوش میکرد، حتی یک بار در خوابم ندیدمش، ولی تا دلتان بخواهد در مورد شخصیت و خلقیاتش خاطره شنیدم، پیوند بین من و پدر هنوز هم در کنار مزارش شکل میگیرد، همه میگویند پسرم چقدر شبیه پدربزرگش است.
*پدرم همیشه مرتب و اتوکشیده بود
وی تاکید میکند؛ قطعا نداشتن پدر برای هر فرزندی سخت است، ولی برای ما مادرم همه چیز شد، خوشختانه از آرامش نسبی که بسیاری با وجود داشتن سایه سر از آن بیبهره هستند را داریم لطف خدا باید شامل حال آدم بشود.
نکته جالب در مورد پدرم این است که میگویند همیشه روحیه شاد و سر و وضع مناسب و اتو کشیده ای داشت، حتی در جبهه جنگ تر و تمیز حاضر میشد، من و برادرم شباهت ظاهری به پدرم داریم، نکته جالب دیگر اینکه در طول زندگی خواستم همواره به پدرم ثابت کنم من می توانم در جبهه خودم خدمت کنم با تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی توانستم امروز با مدرک دکتری به کشورم خدمت کنم.
به گزارش شبستان، سردار شهید سید منصور نبوی یکی از جوانان پرتلاش در دوران خودش بود، همانطوری که در متن بالا آمده، وی با آنکه سن و سال زیادی نداشت ولی توانسته بود به همه چیزهایی که یک انسان کامل در طول زندگی دارد دست پیدا کند، شاید اگر آن روز در عملیات کربلای ۸ نگران سربازان و رزمندگان نبود و به عقب برمیگشت امروز در مقام شهید نبود ولی به یکی از همراهان شهید حاج قاسم سلیمانی تبدیل میشد.
استان مازندران این خطه شهید پرور برای داشتن چنین جوانان شجاع و دلاور به خود میبالد، شاید این شهید مشتی از خروارها انسان پاک و شهدای انقلاب است که تنها گوشهای از خاطراتش را باهم خواندیم.
نظر شما