چه شد که 32 سال از صحنه تئاتر دورماندم

محمد مطیع بازیگر نمایش « آفتاب از میلان از طلوع می کند » در یاداداشتی بهانه بازگشت به صحنه تئاتر را پس از 32 سال حمایت از جوانان عنوان کرد.

به گزارش خبرگزاری شبستان، بازیگر نمایش « آفتاب از میلان از طلوع می کند » به کارگردانی آرش عباسی در یادداشتی دلایل دوری 32 ساله خود از صحنه تئاتر را تشریح کرد.

 

در یادداشت محمد مطیع آمده است: ورود به این جرگه مقدس و پاک که همه عشق است و احساس، ملاطفت و رسالت و اندیشمندی، پاکیزگی وشفافیت، دوست داشتن، عشق ورزی و آزادگی زیاد هم ساده و آسان نبود برایم. از سال 1333 در نوجوانی که آغاز کردم برای رسیدن به معشوق، کوچه های سنگلاخ بسیاری را پشت سر گذاشتم تا به گذرگاه عشق برسم و بر آستان مبارکش سر تمکین و ارادتمندی بسایم، تئاتر زندگیم بود و روز و روزگارم، مسیر زندگیم از نوجوانی تا کهولت. هنوز هم عاشقانه و دیوانه وار مبهوت آن همه زیبایی، مهربانی و عظمت و نیز خشمش هستم. آنگاه که بر آشفته می شود اگر تو مانند کودکی بازیگوش سهل و ساده انگاری اش و بدون عشق و با چشم و دلی ناپاک پا بر عرصه اش بگذاری.
هنر هدیه گرانبهای خداوندی است و هنر تئاتر نیز و بر ماست، من و تو که دوستش می داریم، عاشقانه و با ملاطفت پاسداری اش کنیم چون راهبی مهربان و معتقد پاک و پاکیزه به دور از رنگ و ریا تقدیمش کنیم به بندگان خدا.


درست است که سالهای سال از خانه اصلی ام تئاتر دور بودم اما هرکجا بودم و به هر اقلیمی که پا گذاردم هرگز از فکرش غافل نبودم و نیستم، در طول سال های فراغ صدها هزار بار نمایشنامه هایی را که اجرا کرده بودم درسالهای دور، در ذهنم مرور کردم و اجرا در خلوتم، در سفرم، در اتوبوس، در اتومبیل و همه جا، اما چه کنم که دست تقدیر سعی برآن داشت کوتاه کند دستم را از دامان محبوب و مهربانش و اما اینکه در طول این سالها چه می کردم و چگونه روز می گذارندم؟
سالی چند رخت سفر بربستم و ترک دیار کردم. پس از چندی بازگشتم که قطعا ماجرایش را می دانید. چرا که در مصاحبه های گوناگون سالهای پیش عنوان کرده ام، در بازگشتی به وطن در تعدادی سریال و فیلم و تله فیلم بازی داشتم اما متاسفانه همچنان دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
آخرین باری که بخت یارم بود تا سر بر دامان دلدار نهم سال 1358 بود و در این سال ستاره اقبال از آن من بود چرا که استاد حمید سمندریان دوست گرامی و عزیزم که خداوند همیشه سلامت و پایدارش بدارد که الحق استاد مسلم و پایه گذار تئاتر نوین ایران بوده و هست این همیشه طلبه به بازی را در نمایشنامه « مرده های بی کفن و دفن » نوشته ژان پل سارتر دعوت کرد. در آن دوره ناامیدی و بلاتکلیفی تئاتر این خواست خدا بود که حمید، این همیشه عاشق را به کار خواند. به او گفتم شما مدتی تمرین کرده اید من چگونه می توانم نقش « کروشه » را که نقش بسیار پیچیده ای است در بیاورم؟ سمندریان آنچنان محکم و در عین حال دلنشین گفت: "من می گویم تو می توانی پس می توانی" و من توانستم از شوق همکاری با حمید سمندریان در مدت کوتاهی 17 یا 18 کیلو وزن کم کنم و خود را رها کنم در دستان توانمند و چشمان تیزبین حمید، این راهب و استاد مسلم تئاتر ( دوستت دارم حمید ) و شد و چه خوب هم شد، چه کروشه ای که هرگز فراموش نمی کنم و این آخرین باری بود که روی صحنه رفتم و هر گز خاطره اش را فراموش نمی کنم  پرده افتاد و دیگر هرگز تا 32 سال بعد که امروز است صحنه و پشت صحنه را ندیدم.


و اینکه چگونه مجددا به تئاتر بازگشتم:
زمانی که مشغول بازی در سریال « تبریز مه آلود» به نقش میرزا ابوالقاسم قائم مقام به کارگردانی محمدرضا ورزی بودم، دوستان مکرر سئوال می کردند که چرا تئاتر بازی نمی کنم و در جواب ایشان می گفتم موقعیتش پیش نیامده. از آن جمله همکاران یکی هم سرکار خانم رزیتا غفاری بودند که در جواب ایشان هم عرض کردم:" خیلی دلم می خواهد ولی متاسفانه موقعیتش پیش نیامده است". گویا زمانی که آقای عباسی نمایشنامه آفتاب از میلان طلوع می کند را جهت تمرین دست می گیرد، پس از مدتی که از تمرین می گذرد حال به چه دلیل که نمی دانم، خانم غفاری مرا جهت اجرای نقش سرهنگ پیشنهاد می کند که ظاهرا آقای عباسی می پذیرد و خوشحال می شود اما تا آنجا که بنده خبر دارم امیدی به آمدن من نداشتند و برایشان امری محال بوده است. سرانجام با من در سوئد تماس گرفتند و سپس نمایشنامه را برایم ایمیل کردند، البته من همان لحظه اول قبل از رسیدن متن وقتی با آقای عباسی صحبت کردم تلفنی مهرش به دلم نشست. چرا ؟ نمی دانم  و به ایشان گفتم دارم می آیم تهران. متن هم که رویت شد خوشم آمد و از نقش سرهنگ نیز، آمدم؛ با استقبال خوب عباسی و بچه های گروه مواجه شدم و چه خوب بود و چه خوب مهربان و متعهد هستند این جوانان همکار آقای عباسی و خود او نیز. و حقیر افتخار می کنم که همکار این عزیزان هستم و صد البته یکی از دلایل همکاری من با این عزیزان، احترامی است که برای نسل جوان قائلم چون خود مرارت بسیار کشیده ام تا رسیدن به مقصود، در نتیجه تا آنجا که توانم بوده و هست از جوانان حمایت کرده و می کنم.
 

پایان پیام/

کد خبر 96392

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha