خبرگزاری شبستان: در هفته ای که مسیحیان عالم سالروز میلاد پیام آور صلح و مهربانی، عیسی(ع) را جشن گرفتند یادآوری یکی از زیباترین داستان های تاریخ معاصر در سیاه ترین لحظات جنگ خانمان سوز اول در اروپا خالی از لطف نیست. داستانی حقیقی که به فوتبال صلح آمیز سربازان متخاصم در صبح روز کریسمس 1914 میلادی مربوط می شود و «تام آدامز» تاریخ نویس انگلیسی آن را روایت می کند.
راز آتشبس کریسمس 1914
کریسمس 1914، 6 ماه پس از ترور دوک اعظم اتریش، فرانتز فردیناند، اروپا در یکی از وحشیانهترین درگیریهای تاریخ بشر قفل شده بود. اما در یک لمس روشن صلح بر روی زمین و حسن نیت برای بشریت در حقیقت تلخ و تکراری جنگ اول جهانی وقفه انداخت و البته فوتبال جذابی به نمایش درآمد.
این یکی از دستمالی شدهترین مسابقات در تاریخ فوتبال است ولی هنوز هویت بازیکنانش ناشناخته مانده و نتیجه نهایی مسابقه محل بحث است. حتی اوضاع و احوال و شرایطی که چنین مسابقهای در آن سر گرفت به شکل رازآمیزی دفن شده یا درحد حدس و گمان و تبلیغات باقی مانده است. منظور مسابقه فوتبال یا رشتهای از مسابقات فوتبال افسانهای است که روز کریسمس 1914 در جبهه غربی جنگ جهانی اول انجام گرفت.
آنها هیچ تاثیر عملی بر سیر تحول بازی نگذاشتند و کمکی هم به پایان گرفتن جنگ نکردند ولی وقایع مربوط به آتشبس کریسمس به خاطر بار انسانی و بارقه برونرفت از دل یکی از غیرانسانیترین برخوردها در خاطرهها ماند. در سراسر آن روز نجابت به ناگاه در شرایطی نانجیبانه پدیدار شد، چنانکه سر آرتور کونان دویل، آتشبس کریسمس را چنین توصیف میکرد: «اپیزودی انسانی در میان تمام قساوتهایی که حافظه جنگ را لکهدار کردهاند». آن کریسمس در ابتدا میرفت که بهعنوان «جنگ بزرگ» شناخته شود (برخوردی که نتیجهاش ممکن بود قربانی شدن میلیونها نفر باشد)، نیروهای بریتانیایی حدود 40 هزار نفر از سربازان خود را برای حفر خندق در طول اراضی فرانسه و بلژیک از دست دادند. پاپ بندیکت پانزدهم درخواست یک آتشبس موقت را «به نام الوهیت» ارائه کرد ولی مقامات طرفین جنگ بیتمایل به سازش احتمالی، لحظهای دست از خصومتهایشان برنمیداشتند تا جنگ شدت بگیرد و دیگر راهحلها تضعیف شوند. با این حال آنها نمیتوانستند از یک آتشبس خودجوش و غیررسمی جلوگیری به عمل آورند. جزئیات اینکه چطور این صلح خودجوش شیوع پیدا کرد مبهم هستند و تردیدی نیست که موضوع به همان اندازه شاعرانه نیز هست. از نامههای سربازان خط مقدم این طور برمیآید که با شیوع سرودخوانی شب عید دراردوی ژرمنها، سربازان بریتانیایی در سراسر مناطق موازی آنها غرق در دلتنگی میشوند و درختهای نورانی کریسمس را روبهخط دشمن به رقص درمیآورند. کلنل روپرت شولبرد به برادرش نوشت: «آنجا بعضی سرودها و نغمههای سال نو به طور متناوب از هر طرف خوانده میشد که با تشویق و استقبال متقابل طرف دیگر مواجه میشد. دوستان مقابل ما شروع به دمیدن در شیپورهایشان کردند و بر فراز خندقهایشان شمع افروختند و بعد آنها و افراد خودمان در عرض جبهه با فریاد کریسمس را به هم تبریک میگفتند». لشکرهایی که درست یک روز جلوتر در نزاعی که به تلخترین شکل بالا میگرفت خویی جهنمی در سلاخی همدیگر به نمایش گذاشته بودند، سلاحها را زمین میگذاشتند و در نواری پرگل و لای و چاله چاله که سنگرهایشان را از هم جدا میکرد با هم ملاقات میکردند. 2 گروه از مردان جوان، وحشتزده از جنگ و جدا افتاده توسط خطوط مرزی ملی، در زمینهای حائل با یکدیگر مواجه میشدند بیآنکه آتشی به طرف مقابل برافروزند. این لحظهای فوقالعاده بود و سرشار از نمادها.
چند روز بعد در آستانه سال نوی میلادی 1914 گاردین نامهای رسمی از یک سرجوخه گمنام را منتشر کرد که جزئیات جالبی در بر داشت: «یک افسر (انگلیسی) یک باواریایی را ملاقات کرد، سیگاری کشید و با او در نیمه راه بین 2 خط گپ و گفتی داشت. بعد چند مرد دیگر در همان جهت از او پیروی کردند و امروز حقیقتا صلح برقرار شده است. مردان (2طرف) در کنار هم قدم میزدند و با قوطی حلبی گنده گوشت گاو مسابقه فوتبال به راه انداختند». چنین پیداست که مسابقات فوتبال فیالبداهه در طول خط مقدم تسری پیدا کردند آن هم با کیفها، قوطیها و پیراهنهایی که به جای توپ مورد استفاده قرار میگرفتند. «گوستاو رابینشام» از هنگ دوم وستفالن نوشت: «شوق انگلیسیها از آتشبس دوچندان است چون آنها دوباره میتوانند فوتبال بازی کنند». اما یک مسابقه بهطور ویژه نظر ما را به خود جلب میکند. مسابقه مورد سوال بین هنگ سلطنتی ساکسون آلمانها و تفنگداران دریایی اسکاتلندی با عنوان «های لندرز» (کوهنشینان) برگزار شد که در گزارش رسمی روزانه جنگ هنگ صد و سی و سوم ساکسون به جزئیاتی از آن اشاره شده است. از جمله اینکه چگونه یک اسکاتلندی یک توپ فوتبال درست کرد و «این تا برقراری یک مسابقه فوتبال قانونی پیش رفت». با اینکه نتیجه نهایی بسیار از قطعیت به دور است ولی حساب و کتابهای هر دو طرف با آنچه یک سرباز آلمانی گمنام نوشته مطابقت میکند: «ما با کلاههایمان هم گل میزدیم. تیمها به سرعت برای یک مسابقه روی گل و لای یخ زده مستقر شدند و فریتزیها (آلمانها) 2-3 تامیها (انگلیسیها) را شکست دادند». حساب و کتابهای همزمان نشان میدهد که آلمان در اغلب مسابقات برگزار شده در آتشبس، فوتبال بهتری ارائه داده، اگرچه در پیروزی بریتانیا در یک نبرد تردیدی وجود ندارد. در سال 2000، دختر کاپیتان تیم بریتانیایی، سرجوخه بیل تاکر، جامی را که پدرش برده بود یعنی یک لیوان بزرگ آلمانی، به موزه جنگ در لندن اهدا کرد.
روح برادری و انسانیت، احساس خطر رهبران نظامی 2 طرف را برمیانگیخت، یعنی آنهایی که باید اطمینان حاصل میکردند حتی به قیمت زندگی بشر در چنین نزاعی، حمایت کامل از جنگ و تضمین پیشروی وجود دارد. اکراه از دانستن اینکه 2 ارتش، بدون حمایت رسمی، وارد یک آتشبس شدهاند خود به خود منجر به خلأ فرمان رسمی برای ادامه جنگ شد.
نامههای سربازان دخیل در آن کمکمان میکنند تا پیدایش یک راز فراگیر پیرامون آتشبس کریسمس را تجسم کنیم؛ روزی که به اشکال متنوعی چون «روز شگفتانگیز» و یا «بیداری رویا» نامگذاری شده است.
داستانهای مشکوک از وقایع خارقالعاده آن روز به سختی در مخیله میگنجند اما هرچه هست چنین ثبت شده که یک سرباز آلمانی که مدتی را در محله کامدن گذرانده بود در یکی از همان مسابقات کذایی بین خندقها، یک سرباز بریتانیایی را میبیند و او را به جا میآورد که کسی نبوده جز صاحب همان سلمانی که در لندن بهطور مرتب سرش را در آن اصلاح میکرده است. یک آلمانی دیگر که سابقا در غرب لندن پیشخدمت بود کاملا در جریان بوده که همان موقع فولام در جام اتحادیه انگلستان چه کرده است. یا اینکه میگویند یک ژرمن دیگر به یک سرباز بریتانیایی گفته است: «در جاده الکساندر در هورنسی زندگی میکنم و دلم میخواهد بازی فردای آرسنال با تاتنهام را ببینم.»
هرچند این آشناییها چندان نپاییدند چون آخرین سرباز آلمانی به یک توپچی انگلیسی «جورج اید» گفت: «امروز ما در صلح هستیم. فردا تو برای کشورت میجنگی. من هم برای کشور خودم. موفق باشی!»
بعد چه شد؟
با تکیه به تهدید محاکمه در دادگاه نظامی، رهبران نظامی سربازان خود را از یکدیگر جدا ساختند تا آنها را از نو برای ادامه خصومت تحریک کنند. در بعضی مناطق آتشبس در شب سال نو به پایان رسید ولی در سایر جاها روزها و حتی هفتهها به طول انجامید. در سال 2004، آلفرد اندرسون تنها بازمانده آن آتشبس به گاردین گفت: «من حالا به روشنی به روز کریسمس 1914 فکر میکنم، همانطور که هر سال این کار را میکنم. همچنین به همه دوستانی فکر میکنم که هرگز به خانه بازنگشتند اما زیاد فکر کردن به آنها خیلی غمانگیز است، خیلی غمانگیز!»
پایان پیام/
نظر شما