فرازی از زندگینامه و وصیت نامه سردار شهید موسی درویشی

سردار شهید موسی درویشی در سال ۱۳۰۸در جزیره هرمز دیده به جهان گشود.

به گزارش خبرگزاری شبستان از هرمزگان، شهید درویشی در سن 16 سالگی از نعمت داشتن پدر محروم گردید و مسئولیت تامین معاش خانواده که به نحوی تحت سرپرستی جده وی قرار داشتند را به عهده گرفت و در سال 1327 در معدن خاک سرخ هرمز مشغول به کار شد.  

 

او در این جزیره واسطه اصلی میان روحانیت مبارز و انقلابی با مردم می گردد و منزل شهید مامن و پناهگاه امنی جهت مبارزینی که به استان هرمزگان سفر می نمایند و یا تبعید می شوند، قرار می گیرد.
 

علاوه بر آن ملاقات دلنشین و خصوصی شهید درویشی با امام خمینی(ره) و دعا و لبخند زیبای امام(ره) شهید درویشی را به عاشقی سر از پا نشناخته نسبت به حضرت امام و اجداد طاهرینش تبدیل کرده بود. 
لذا به راحتی 2 بار تبعید به اطراف تهران و قم را به جان خرید.
 

فعالیت های انقلابی شهید درویشی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تشکیل سپاه پاسداران این جزیره ادامه پیدا کرد.
 

وی در بسیج دریانوردان و ملوانان هرمز و استان هرمزگان در راستای خدمات دریائی درجبهه های نبرد نقش موثری را ایفا کرد و بالاخره در جزایر مجنون در حالی که سوار بر قایق جهادی خود بود، خمپاره بعثیان مزدور سر مبارکش را از پیکر جدا کرد و به آسمان ها شتافت.

زندگینامه شهید موسی درویشی به قلم خود شهید 
 

بسم رب الشهداء و الصدیقین
(و لا تحسبن الذی قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون )
 

در ساعت 2 بعد از ظهر روز 29/11/62 مختصری از شرح زندگی خود را به رشته تحریر درآورده ام این عبد حقیر و ضعیف خدا، موسی فرزند مرحوم کربلائی محمد حاج حسین درویشی نخل ابراهیمی در خانواده فقیر به دنیا آمده ام.
 

محل تولدم جزیره هرمز در روز شهادت امام هفتم موسی بن جعفر علی(ع) بوده، پدرم از افراد قریه نخل ابراهیمی و شغل او در بندر تیاب مؤذن و روضه خوان و خادم مسجد تیاب بود که با مختصر حقوقی معاش دو خانواده می کرد و من از سن دو سالگی تحت سرپرستی جده مادریم بودم .
 

حدوداً در سال 1324 پدرم ندای حق را لبیک گفت و به جوار خدا پیوست و من متکفل معاش خانواده ام شدم.
 

پس از فوت پدرم شغل مؤذنی او در مسجد تیاب را مدتی ادامه دادم، ناگفته نماند موقعی که پدرم در حیات بود و من تحت سرپرستی جده مادرم بودم، جده ام مرا به مدرسه فرستاد که دوره تحصیلیم را تا کلاس سوم ابتدائی بود.
 

پس از مدتی شغل مؤذنی در سال 1325 به جزیره هرمز نزد جده ام آمدم.
 

در سال 1325 پس از مدتی معدن خاکسرخ هرمز کارگر استخدام می کرد و من هم برای ارجاع شغل کارگری خود را معرفی کردم و به عنوان کارگر بچه روزی 12 ریال استخدام شدم ولی چون آن روزها قانونی نبود و اگر بود ضابط اجرائی نداشت و اگر هم داشت کارگر جرأت تقاضای اجرای آنرا نداشت و کارگر حالت برده داشت لذا من به عنوان کارگر بچه با حقوقی ناچیز استخدام شدم.
 

ولی موقعی که مشغول کار شدم، شغل بیلدار خاکبرداری روی کوه و گاهی هم زنبیل دار استخراج که زنبیل پر از خاکسرخ از عمق حدود 60 پله می کشیدم و در دفتر کارگر بچه بودم.

کارگران عصر درخشان جمهوری اسلامی، این قسمت از زندگی کارگری مرا بخوانند و در هر کارگاه هستند و برحسب وظیفه اسلامی از تولید هر کارگاه برای بالا بردن سطح تولید کوشش بسیار شایسته بفرمایند که آنها تولیدکنندگان کارگاه های امت اسلامی هستند.
 

و بالاخره پس از 2 ماه که کار کردم چون در هر سال معدن برای 2 ماه تعطیل می شد و کارگران و اهالی جزیره اکثراً برای تغییر آب و هوا به میناب برای فصل تابستان و جمع آوری خرما می رفتند، من هم معدن را ترک و در سال 1327 مجدداً در معدن خاکسرخ هرمز مشغول کار شدم.
 

به طور فصلی مانند اکثر کارگران 9 ماه کار می کردم و 3 ماه تابستان به محل میناب می رفتم ولی از مهر ماه 1329 تا زمان بازنشستگی بطور دائم در معدن خاکسرخ هرمز مشغول کار شدم.
 

در اواخر سال 1332 ازدواج کردم که ثمره این ازدواج الحمد الله سه فرزند پسر و پنج فرزند دختر می باشد.
 

در ماه رمضان سال 1337 بود که آقای شیخ نعمت الله نجفی (که در دوره اول مجلس شورای اسلامی سمت نمایندگی مردم شهرضا را داشت و به هنگام انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی همراه شهید مظلوم آیت ا.. دکتر بهشتی تنها یک چشم خود را از دست دادند) به هرمز آمدند و با آمدن ایشان مسجد جامع جزیره هرمز احداث نماز جماعت و سخنرانی مذهبی و مسائل احکام ازآن موقع برگزار گردید.
 

در احداث مسجد جامع و هیئت امنا عضو بودم، از آن موقع با روحانیون زیادی آشنائی پیدا کردم و جزیره هرمز خالی از روحانی نبود تشریف فرمایی روحانیون به این جزیره باعث آگاهی و حرکت مردم هرمز گردید.

 

و استقبال و شور مذهبی مردم هرمز باعث رفت و آمد روحانیون بیشتر می شد و از همان زمان ما هیئت رژیم پهلوی به مردم آشکار می گردید و خداوند عنایت فرمودند افتخار خدمتگزاری و کسب آگاهی بیشتر از پیش پیدا کردم.
 

زیرا تا قبل از آمدن روحانیت در این جزیره آگاهی منحصر به روضه خوانی و شبیه خوانی بود ولی از آن پس مردم مسلمان این جزیره با حفظ روضه خوانی اباعبدالله، به مسائل دینی و احکام و مسائل سیاسی آگاهی پیدا می کردنند حتی اطفال کوچکی بودند که در مسجد و مسائل سخنرانی شرکت داشتند و از همان کودکی حسن افکار و حس کنجکاوی داشتند که پس از آن که بزرگ شدند در دوران قبل از انقلاب و بعد از انقلاب نیز دین خود را به انقلاب ادا کردند و بعضی شهید شدند و بعضی دیگر به لطف خدا زنده ماند و فعالانه به انقلاب خدمت می کنند.
 

در دوران قبل از انقلاب و حتی بعد از خرداد 1342 جیره خواران طاغوت احساس می کردنند که توسط روحانیت در مسجد مسائلی مطرح می شود و آگاهی هائی داده می شود، لذا او همان موقع مردم مسلمان به ویژه جوانان که از همان روزها حزب ا… بودند در گیرهائی با مزدوران رژیم داشتند و من هم در جمع آنان بودم و از افتخارات خدمت گزاریم بود.
 

و از خدمت گزاریم مشروحاً نام نمی برم زیرا در برابر خدماتی که مردم بطور یکپارچه داشتند ناچیز است پس از پیروزی انقلاب در جزیره هرمز مانند سایر شهر و روستا کمیته انقلاب تشکیل دادیم و برادران با حسن نظرشان سرپرست کمیته انقلاب را به من محول کردند که در این کمیته و خارج از کمیته برادران فعالانه خدمت کردند آنها که شهید شدند یادشان گرامی باد و خداوند این فیض عظمی نسیب من حقیر هم بفرماید انشاا…. و آنهائی که زنده هستند و خدمت می کنند در حدی که آسایش برای خود قائل نیستند خداوند حفظشان کند انشاا…
 

پس از مدتی از تشکیل کمیته انقلاب اسلامی چون مرز آبی و خروج قاچاق از طرف سودجویان و ضد انقلاب در تهدید بود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بندر عباس در جزیره هرمز اقدام به تشکیل واحد عملیات دریائی نمود که از جوانان فعال و حزب ا…. این جزیره عضو گیری شد و شروع به مبارزه با ورود و خروج قاچاق از طریق مرز آبی گردید.
 

من هم افتخار سرپرستی واحد عملیات دریائی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هرمز کسب نمودم این واحد هم در دریا با قاچاق و هم در جبهه ها حضور داشت و با کفار بعثی می جنگید و شهدائی فدای اسلام کرد.
 

در پایان من قبل از باز نشستگی از معدن خاک سرخ هرمز این قصد داشتم که پس از باز نشسته شدن آنچه در توان دارم برای رضای خدا به انقلاب اسلامی خدمت نمایم و در سال 1358 از معدن خاک سرخ باز نشسته شدم و به خدمت گزاریم به انقلاب اسلامی ادامه دادم به امید اینکه فردای محشر با روی سفید در پیشگاه خدایم حضور یابم.
 

پروردگارا از پیشگاهت طول عمر امام عزیز تا ظهور حضرت مهدی و حتی کنار حضرت مهدی مسئلت دارم.

 

پروردگارا پیروزی نهائی اسلام تا آزاد سازی قدس و صدور انقلاب اسلامی به دست پرتوان آنها از پیشگاهت مسئلت دارم.

 

پروردگارا از گناهانم به درگاهت پوزش می خواهم و امید مغفرت دارم و داخل شدن در زمره شهدای راهت آرزو دارم.

عبد فانی ـ موسی درویشی 29/11/62

 

بخشی از وصیتنامه سردار شهید موسی درویشی 
 

توصیه ای به عنوان خداحافظی به برادران و خواهران مسلمان کرده باشم.
 

ما همه از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم و پرونده عملکرد دوران زندگی مان را به همراه خواهیم برد و در محکمه رسیدگی به اعمال متوقف خواهیم شد.
 

خوشا به حال کسی که کارت شناسایی شهادت در راه به دست گرفته و با پیکر پاره پاره شان که همان کارت شناسایی آنهاست در پیشگاه خدای خود حضور یابند و خوشا به حال کسانی که تا آخرین لحظه عمر خود امام و اسلام را تنها نگذارند.
 

پایان پیام/
 

کد خبر 94521

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha