به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری حوزه هنری، خاطرات قباد اصلمرز، با گریزی که به گذشته میزند، به چند دسته تقسیم میشود. ابتدا به خاطرات مبارزه مرحوم پدرشان عباس اصلمرز پرداخته میشود که برههای از تاریخ پهلوی پدر و بخشی از تاریخ پهلوی پسر را در برمیگیرد.
قسمت دوم خاطرات مربوط به حضور خود قباد اصلمرز در فعالیتهای انقلابی گرچه در سن و سال کودکی.
بخش سوم خاطرات دوران دفاع مقدس را در بردارد که نقش او را در کنار روایت تاریخ سرزمینش تبیین میکند؛ موضوع اصلی کتاب «نقطه صفر مرزی» همین بخش است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «چند دقیقهای از ۶ صبح گذشته بود که پاتک عراق شروع شد؛ قیامتی که آن سرش ناپیدا بود. همان لحظههای اول از زمین و هوا گلوله میبارید. خمپاره ۶۰ زوزهکشان آمد و رفت توی پیامپی خودی. یکی از بچههای روی پیامپی در دم آتش گرفت. چند دقیقه شعلهای لرزان بود و بعد از آن جزغاله شد و تکه تکه با آتش بدنش ریخت دور و بر پیامپی.
بچهها از پیاش دویدند و بدنش را به خاکها مالیدند، اما دیر شده و شهید شده بود. من و ایرج و مراد کرمی ایستاده بودیم. بغل دستمان یکی از بچههای مشهد بود. دانشجو بود و به محض تعطیلی دانشگاه به خط آمده بود. ترکش کمانه کرد و یکراست خورد به جلوی سرش و قسمتی از پیشانیاش را کند و برد. دانشجو عین مرغ سربریده دور خودش چرخ میخورد و روی خاکها بالا و پایین میپرید. من و ایرج و مراد خشکمان زده بود. زبانمان نمیچرخید. لام تا کام حرف نزدیم.»
نظر شما